معرفی کتاب فابیان اثر اریش کستنر مترجم اژدر انگشتری

فابیان

فابیان

اریش کستنر و 1 نفر دیگر
4.1
13 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

14

خواهم خواند

27

ناشر
بیدگل
شابک
9786223131349
تعداد صفحات
329
تاریخ انتشار
1403/6/6

توضیحات

        فابیان در سال ۱۹۳۱ منتشر شد، دو سال پیش از به‌قدرت‌رسیدن هیتلر. لحنِ کنایی و هجوآلودِ کِستنر و موقعیت خاص قهرمانش، یاکوب فابیان، به او این امکان را می‌دهد که با روایتِ سال‌های احتضار جمهوری وایمار، در بحبوحۀ رکود اقتصادی و بیکاریِ فراگیر، فشارهای روحیِ ناشی از بحران‌های اجتماعی و کشمکش‌ خصمانۀ احزاب سیاسی، تصویری بی‌واسطه و پیشگویانه از آلمان ملتهب آن سال‌ها ارائه کند که گام‌به‌گام به‌سوی افروختن جنگ بزرگِ بعدی پیش می‌رود.
      

لیست‌های مرتبط به فابیان

یادداشت‌ها

          رمان «فابیان» نوشته‌ی اریش کستنر اثری است که روح زمانه‌ی خود را در دوران پرآشوب جمهوری وایمار با طنزی تلخ، نقد اجتماعی گزنده و فلسفه‌ی بدبینی به تصویر می‌کشد. «بدبینی» واژه‌ی مهمی در تحلیل این رمان است؛ انگار واژه‌ی پنهانی است که در عنوان اصلی این کتاب یعنی «Fabian: The Story of a Moralist» نیز وجود دارد اما دیده نمی‌شود. این رمان روایتگر سرگذشت یاکوب فابیان است؛ روشنفکری که در جامعه‌ای رو به زوال، به‌دنبال حقیقت، عشق و معنا می‌گردد و دستاوردی جز «سرخوردگی» ندارد. «فابیان» را که می‌خوانی، احساس می‌کنی روی طنابی باریک قدم می‌زنی که از یک طرفش زندگی معمولی و کسل‌کننده‌ای آویزان است و از طرف دیگر سقوطی که انگار از همان اول منتظرش بوده‌ای. هیچ قهرمانی در کار نیست. هیچ روایتی از تلاش‌های شکوهمند و پیروزی‌های باشکوه وجود ندارد. فقط یک آدم است که به تماشای جهان نشسته و «خیال می‌کند جهان فقط وقتی می‌چرخد که او‌ ناظرش باشد.»
«فابیان» را دوست داشتم؛ اما فقط به همان اندازه‌ای که آدم از دیدن یک اتفاق وحشتناک ولی فوق‌العاده هیجان‌انگیز در کنار جاده لذت می‌برد. ترکیبی از حس آشنای مکث‌کردن، سرک‌کشیدن و بعد ادامه‌دادن. انگار به یک جشن بزرگ دعوت شده‌ای و بعد از ورود می‌فهمی که همه مست‌اند و تو تنها کسی هستی که هنوز می‌دانی دنیا چقدر به هم ریخته است. کتاب پر است از لحظه‌هایی که می‌خواهی با صدای بلند بگویی: «آره، دقیقاً همین! من هم همین‌طوری فکر می‌کنم.» آرام‌تر که شدی، تازه حس می‌کنی حقیقتی که جلویت گذاشته، خیلی ساده‌تر از چیزی است که همیشه به آن فکر کرده‌ای.
ریتم کتاب گاهی کند و گاهی پرشتاب است. طنز تلخ و عجیبی هم در زبان دارد. اتفاقات در ظاهر کوچک‌اند، اما ضربه‌هایشان عمیق است. آدم‌ها می‌آیند و می‌روند و هیچ‌کس آن‌طور که باید، به هیچ‌چیز بند نمی‌شود. همین «بی‌سرانجامی» است که «فابیان» را باورپذیر می‌کند. در نهایت، «فابیان» کتابی است که به تو نشان می‌دهد شاید دنیا از همان اول سقوط کرده بود و تو تنها کاری که می‌توانی بکنی این است که خودت را قانع کنی هنوز فرصتی برای ایستادن هست.
        

38

          فابیان را خواندم و بیشتر از دیگر کارهای دیگر کستنر از آن لذت بردم. زبان طنز و هجوآمیز و کنایه هایش را دوست دارم. کستنر یکجورهایی برای من نماینده ی المان است. انگار نوشته های هیچ کس دیگری اینقدر المان را به من نمی شناساند. روایت کتاب جذاب و آرام ولی در درون طوفانی است. خلاصه گو است و بی تشریفات می رود سر اصل مطلب. ترجمه ی کتاب هم الحق فوق العاده است. 
فابیان ماجرای زندگی آدمی است اخلاق گرا در جامعه ای که به دلیل رکود اقتصادی، فساد و بی قانونی رو به نابودی است. یعنی سال های پیش از روی کار آمدن نازی ها. زمانی که آدمی برای حفظ زندگی اش هرکاری می کرده است. فابیان تحصیل کرده، در عنفوان جوانی، بدبین و منفی باف و افسرده است اما هرجا بتواند بی توجه به اینکه چه کسی باشد کمک میکند. حتی وقتی بچه ای دزدی می کند فابیان اخلاق گرا مقصر را دولت و جامعه می داند. البته که پر بیراه هم نیست. حتی گرایش های سیاسی هم برای فابیان چپ گرا بی اهمیت است، البته در ظاهر. چون راضی نمی شود به خاطر پول در روزنامه ی جناح راستی کار کند. فابیان اگرچه افسرده اما به اصولش پایبند است و به خاطر پول حاضر به انجام هر کاری نیست. اما دیگری را قضاوت نمی کند. کسی چه می داند برای حفظ زندگی مجبور به چه کارهایی می شود؟ 

زن های قصه ی فابیان جز مادرش چندان دلچسب نیستند. خائن اند، تن فروشند، طمع کارند و گرچه شاید به نظر برسد که داستان نظر خوبی به آنها ندارد اما من به شخصه چنین چیزی را در کتاب ندیدم. هر کدام از زن ها برای رفتارش دلیلی دارد، موجه یا ناموجه. اما همراهی با فابیان کمک می کند نسبت به آنها بی طرف باشی. فابیان قضاوت نمی کند، حتی در صحبت های گاه و بیگاه با خودش. شاید ناامیدی به شرایط موجود از او چنین آدمی ساخته. با این حال فابیان ننشسته و دست روی دست نگذاشته تا ارامش به سراغش بیاید. زورش را می زند تا مانند بقیه برای سرو سامان بگیرد.  خودش معتقد است بی هدفی زندگی را بی ارزش می کند. 

می شود گفت یاکوب فابیان همان اریش کستنر است و فابیان به نوعی زندگی نامه ی اوست. از خاطرات و اتفاقات زندگی اش در داستان حسابی بهره برده و تقریبا بی کم و کاست تعریف شان کرده. کستنر با آمدن نازی ها در برلین می ماند تا برای نوشتن از آلمان آن دوره همه چیز را با چشم خودش ببیند. نقد می شود، قضاوت می شود، کتاب هایش ممنوع می شود و جز اولین کسانی است که کتابهایش در ملا عام سوزانده می شود، آن هم در مقابل چشمان خودش.اما همچنان در برلین می ماند و می گذارد کتاب ها در ان سوی مرزهای آلمان راهشان را پیدا کنند. انگار می داند کلمه و کتاب و ادبیات هر کجا باشند راهی به سوی آزادی پیدا خواهند کرد. همان طور که در طال های بعد از سقوط رایش و نازی ها اریش کستنر در مقام ریاست انجمن پن آلمان به نوشتن ادامه می دهد. 
        

55

زینب

زینب

1403/6/22

          یاکوب فابیان، مردِ جوانِ ۳۲ ساله‌ایه که تنها در برلین زندگی می‌کنه، قلبش ضعیفه و در حال حاضر شغلش مربوط به ساختِ آگهیِ تبلیغاتی سیگاره.
در طیِ این داستان علاوه بر ارتباطِ فابیان و دوست صمیمی‌اش “لابوده” و تجربه‌ی عشقش با “کورنلیا”، با آدم‌هایی مواجه می‌شیم که تحتِ فشارِ بیکاری و مشکلاتِ اقتصادی‌ان، و هر کدوم به شکلِ خاصی تو این موقعیت واکنش نشون میدن؛ و البته می‌بینیم که چطور این جامعه‌ی فاسد و در حالِ سقوط رویِ این آدم‌ها و حتی روابطشون تاثیر می‌ذاره…
توی این جامعه‌ی آشفته‌ی برلین، ما هم مثل فابیان از آدم‌های مختلف و انتخاب‌هاشون تعجب می‌کنیم و خشمگین می‌شیم. از نظرِ فابیان تا زمانی که اخلاق و شرافت نباشه، و تا زمانی که آدم‌ها تغییر نکنن هیچ‌چیزی شرایط رو بهتر نمی‌کنه.
مثلا این بخش‌ها از کتاب:
«تو می‌خوای قدرت داشته باشی. می‌خوای طبقه‌ متوسط رو به پایین رو‌ جمع کنی و رهبرشون بشی. می‌خوای سرمایه رو کنترل کنی و حقوقِ پرولتاریا رو به رسمیت بشناسی. بعدشم می‌خوای به ساختنِ یه کشورِ متمدن کمک کنی که عینِ بهشت می‌مونه. منم بهت می‌گم: تویِ این بهشتتم مردم باز دهنِ همدیگه رو جر می‌دن! من یه هدف سراغ دارم، ولی ظاهرا متاسفانه هدف حساب نمی‌شه. دلم می‌خواد کمک کنم تا مردم معقول و شریف باشن.»

«منتظرِ پیروزیِ شرافتم، بعدش با کمالِ میل در خدمتِ دنیام. ولی انتظارم مثل انتظارِ یه کافر واسه معجزه‌اس.»

پی نوشت:
معلوم نیست عشق همیشه راهِ نجاته یا باید در زمانِ درست اتفاق بیفته تا نجات‌بخش باشه!
        

30