یادداشت سبحان افشار
1403/11/5
رمان «فابیان» نوشتهی اریش کستنر اثری است که روح زمانهی خود را در دوران پرآشوب جمهوری وایمار با طنزی تلخ، نقد اجتماعی گزنده و فلسفهی بدبینی به تصویر میکشد. «بدبینی» واژهی مهمی در تحلیل این رمان است؛ انگار واژهی پنهانی است که در عنوان اصلی این کتاب یعنی «Fabian: The Story of a Moralist» نیز وجود دارد اما دیده نمیشود. این رمان روایتگر سرگذشت یاکوب فابیان است؛ روشنفکری که در جامعهای رو به زوال، بهدنبال حقیقت، عشق و معنا میگردد و دستاوردی جز «سرخوردگی» ندارد. «فابیان» را که میخوانی، احساس میکنی روی طنابی باریک قدم میزنی که از یک طرفش زندگی معمولی و کسلکنندهای آویزان است و از طرف دیگر سقوطی که انگار از همان اول منتظرش بودهای. هیچ قهرمانی در کار نیست. هیچ روایتی از تلاشهای شکوهمند و پیروزیهای باشکوه وجود ندارد. فقط یک آدم است که به تماشای جهان نشسته و «خیال میکند جهان فقط وقتی میچرخد که او ناظرش باشد.» «فابیان» را دوست داشتم؛ اما فقط به همان اندازهای که آدم از دیدن یک اتفاق وحشتناک ولی فوقالعاده هیجانانگیز در کنار جاده لذت میبرد. ترکیبی از حس آشنای مکثکردن، سرککشیدن و بعد ادامهدادن. انگار به یک جشن بزرگ دعوت شدهای و بعد از ورود میفهمی که همه مستاند و تو تنها کسی هستی که هنوز میدانی دنیا چقدر به هم ریخته است. کتاب پر است از لحظههایی که میخواهی با صدای بلند بگویی: «آره، دقیقاً همین! من هم همینطوری فکر میکنم.» آرامتر که شدی، تازه حس میکنی حقیقتی که جلویت گذاشته، خیلی سادهتر از چیزی است که همیشه به آن فکر کردهای. ریتم کتاب گاهی کند و گاهی پرشتاب است. طنز تلخ و عجیبی هم در زبان دارد. اتفاقات در ظاهر کوچکاند، اما ضربههایشان عمیق است. آدمها میآیند و میروند و هیچکس آنطور که باید، به هیچچیز بند نمیشود. همین «بیسرانجامی» است که «فابیان» را باورپذیر میکند. در نهایت، «فابیان» کتابی است که به تو نشان میدهد شاید دنیا از همان اول سقوط کرده بود و تو تنها کاری که میتوانی بکنی این است که خودت را قانع کنی هنوز فرصتی برای ایستادن هست.
(0/1000)
سبحان افشار
1403/11/6
1