یادداشت سبحان افشار
1403/4/2
گذشته و آینده هرگز حالِ ما را به حال خودش وا نمیگذارند. قصهها کاری میکنند تا رفتهرفته موضع واقعیمان را دربارهی گذشته بفهمیم و در قبال آینده خیالپردازیهای بیشتری بکنیم. کسی درون ما زندگی میکند که صورتها و نامهای مختلفی دارد و بازماندهای است از دل همهی حسرتها و جسارتها. دیر یا زود، باید با او روبهرو شویم و بشناسیمش. موقع خواندن «سایهی باد» غبار خاطرات زیادی را گرفتم و خیلی چیزها به یادم آمد؛ اولینها، طولانیترینها، بیربطترینها، ناباورانهترینها، شجاعانهترینها، شرمآورترینها و هیجانانگیزترینها. البته که یادآوری، قدرت تکنیک است نه محتوا. چهچیزی جز تکنیک میتواند اینگونه راه رخنهکردن در انسان را بیابد و با موجودی که درون او زندگی میکند به گفتوگو بنشیند؟ نویسنده، در «سایهی باد»، برای هرکسی رازی را پنهان کرده است که باید پیدایش کنید و پیش خودتان نگهش دارید. حتماً این راز را پیدا خواهید کرد؛ چراکه «کتابها آینهان؛ ما در کتابها فقط چیزهایی را میبینیم که در وجود خودمون هستن.» این یک قصهی خواندنی است؛ نه بیشتر و نه کمتر.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.