یادداشت
1402/10/7
3.7
23
از آن کتابهایی است که بابت دیرخواندنشان حسرت میخورم. تونی وبسترِ پیر، داستانش را از دوران مدرسه روایت میکند؛ داستان خودش، دوستان نزدیکش، روابط پیچیدهاش و معرفتی که نسبت به زندگی داشته و دارد. «انتظار» معشوق ماست؛ به پایش میسوزیم و میسازیم. انتظار میکشیم چیزی را که نمیدانیم چیست. شک نداریم که خواهد آمد؛ اما نه امروز بلکه فردا. با این وجود، «آن چیز» به همان دلیلی هرگز نمیرسد که «فردا» هیچوقت در «امروز» یافت نمیشود. «درک یک پایان» یعنی مسئلهای مهم برای اندیشیدن درمورد زمان: ۱. اینگونه است؛ زمان آن را ثابت میکند. ۲. اینگونه نیست؛ زمان آن را ثابت میکند. خب، هرکدام از دو گزینهی بالا، پیامدهایی در پی دارد. اگر زمان همان چیزی باشد که روایتهای ما را اثبات میکند، انسان به چه موجود بیارزشی تبدیل میشود! بندهی زمان! و اگر زمان برای اثبات اشتباهات ما سر گذرگاههای تاریخ ایستاده، یعنی انسان از زمان قدرتمندتر است. این را هم بگویم که پایانبندی را اصلاً دوست نداشتم. بهنظرم بیش از اینکه «خلاقانه» باشد، تلاش نویسنده برای رفتن بیدلیل از مسیری دیگر بود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.