یادداشت سبحان افشار

        «امپراتور جونز» داستان سلطه‌ای است که از ترس، توهم و سرگذشت انسانی ویران‌شده ساخته شده است. جونز، مردی که زمانی خودش را امپراتور می‌خواند، حالا در جنگلی که به‌طرز دردناکی واقعی و درعین‌حال نمادین است گیر افتاده. او که با لباس‌های پرزرق‌وبرق و غروری کاذب وارد صحنه می‌شود حالا در مواجهه با درخت‌های تاریک و صدای کوبنده‌ی طبل‌ها، چیزی جز یک مرد وحشت‌زده نیست.
اونیل تناقض درونی قدرت را در این نمایشنامه نشان می‌دهد: اینکه چگونه انسان در حال فرار از گذشته، در نهایت درست در میانه‌ی آن سقوط می‌کند. جونز فکر می‌کند که می‌تواند گذشته‌اش را دفن کند؛ اما جنگل، با سایه‌هایی که او را تعقیب می‌کنند، به یادش می‌آورد که چیزی از گذشته هرگز دفن نمی‌شود. تمام خاطراتی که سال‌ها با آن‌ها معامله کرده، اکنون در تاریکی زنده می‌شوند و در چهره‌ی ارواح و کابوس‌هایی که دورش حلقه زده‌اند ظاهر می‌شوند.
نمایشنامه‌ی «امپراتور جونز» روی یک خط نفسگیر و در حال پیشروی بنا شده است؛ چیزی که از ابتدا می‌دانی قرار است بد تمام شود، اما باز هم همراهش می‌روی. مثل یک سقوط آزاد در ذهن مردی که مدام به عقب نگاه می‌کند اما راهی برای فرار ندارد.
      
38

7

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.