یادداشت‌های فاطمه خوران🇮🇷🇵🇸 (89)

مه زاد؛ چاه معراج
این جلد به
          این جلد به مراتب بهتر از جلد اول بود 
من جلد اول رو به سختی و کندی خوندم. با اینکه بخاطر فضای داستان دلم نمی‌خواست کتاب رو ول کنم ولی روند کند کتاب اذیتم می‌کرد، خیلی جاها برام کسل کننده بود و خیلی زود از خوندنش خسته می شدم
ولی این جلد اصلا همچین ایرادی نداشت. روند کتاب عالی بود و هیچ جایی از داستان کسل کننده نبود. تعلیق های پایان هر فصل شدیدا جذاب بود و دلم می‌خواست مدام بخونم و برم جلو.
شخصیت پردازی ها خیلی بهتر شده بودن و اضافه گویی به شدت کم بود. داستان از همون اول درگیرکننده بود و این ویژگی تا آخر داستان حفظ شد طوری که دغدغه شخصیت ها دغدغه منم شده بود
آخر داستان شوکه کننده بود😶‍🌫️ از دیشب که تمومش کردم فکر اینکه شخصیتا قراره چه خاکی به سرشون بریزن تمام ذهنمو پر کرده بخاطر همین برای شروع جلد سوم استرس دارم

وقتی جلد یک رو میخوندم و حتی بعد از تموم کردنش برام سوال بود که چرا انقدر از سندرسون تعریف میکنن؟ با توجه به جلد اول سندرسون برام یه نویسنده کاملا معمولی و تا حدی ضعیف بود ولی این جلد نظرمو کامل عوض کرد. حتی چند جایی از داستان سندرسون رو بخاطر خلاقیتش تحسین کردم. در کل قلم سندرسون تو این جلد پیشرفت چشمگیری کرده بود.

ترجمه هم خوب و روون بود ولی یکم احتیاج به ویراستاری داشت.
        

26

داس مرگ؛ پژواک
نمیدونستم
          نمیدونستم باید با چه کلماتی این کتاب رو توصیف کنم برای همین این‌همه مدت طول کشید تا براش نظر بنویسم
قطعا مجموعه داس مرگ یکی از بهترین و به یاد ماندنی ترین کتاب هایی بود که تو عمرم خوندم حتی می‌تونم بگم بعد از کنت مونت کریستو بهترین کتابیه که تا حالا خوندم 

یه کتاب خوب یا یه کتاب عالی چجور کتابیه؟
از نظر من کتابیه که چارچوب خوبی داشته باشه، توصیفات به اندازه باشه، ریتم کتاب نه خیلی کند باشه نه خیلی تند، فراز و فرود داشته باشه، شخصیت پردازی خوب باشه، آغاز جذاب، پایان راضی کننده و تعلیق ها هیجان انگیز باشه، و در نهایت همه شخصیتای کتاب تعیین تکلیف بشن و کسی جا نمونه.
خب پژواک همه اینا رو داشت. نه هر سه جلد کتاب همه این ویژگی ها رو داشتن.🤧
بعد از اون پایان غم انگیز و دلهره آور ابر تندر تا مدت ها برای شروع پژواک استرس داشتم. از سرنوشتی که مقابل شخصیت ها بود می‌ترسیدم. ولی بالاخره کتاب رو دستم گرفتم و شروعش کردم و برخلاف انتظارم علی رغم هیجان شدیدی که مثل دو جلد اول به کتاب حاکم بود ولی آرامش خاصی هم فضای کتاب رو پر کرده بود که به من خواننده هم منتقل می‌شد. یکی از ویژگی های جالب هر سه جلد این بود که هیجان داستان همیشه بالا بود ولی با این‌حال فراز و فرود اتفاق می افتاد و هیچوقت داستان حالت یکنواخت پیدا نمی‌کرد. تا آخرین فصل های پژواک نمی‌دونستم شوسترمن میخواد چجوری داستان رو جمع کنه ولی پایان خیلی بهتر از انتظارم بود و خیلی دوستش داشتم، مخصوصا اینکه همه شخصیت‌های کتاب تعیین تکلیف شدن و کسی جا نموند.
شخصیت پردازی ها هم ملموس و باورپذیر بودن به جز یه مورد که تو پ.ن میگم.
محبوب ترین شخصیت برای من تو کل داستان روئن بود و از اینکه شوسترمن انقدر عذابش داد غصه می خوردم ولی بیشتر از همه برای ماری و اتفاقی که براش افتاد ناراحت شدم💔

پ.ن¹: متاسفانه علی رغم تمام خوبی های کتاب یه مسئله شدیدا رومخ هم تو این جلد وجود داشت و اون شخصیتی بود به اسم جریکو. جریکو شخصیتی بود با جنسیت سیال به این صورت که تو آسمون صاف زن بود و وقتی هوا ابری بود مرد می‌شد😐 حالا این به کنار، شوسترمن بارها و بارها تو کتاب صغری کبری به هم بافت که این وضعیت چقدر جذاب و خوبه🤦‍♀️ که از نظر من شدیدا مصنوعی و چرت بود‌ و ول هم نمی‌کرد
پ.ن²: شوسترمن خیلی خوب فرق بین حالت اصیل یه دین و حالت تندرو اون دین رو نشون داد هر چند دین مذکور خودش بینهایت چرت و مسخره بود 
پ.ن³: ‼️این مورد اسپویل داره‼️: این آوایی ها از جلد اول دنبال یه دوشاخه عظیم بودن و این جلد مشخص شد اون دوشاخه در واقع وسیله راهکار جایگزین داس ها بود و در واقع داس داوینچی بوده که آوایی ها رو بوجود آورده
        

11

عشق و رویا
کتاب شامل
          کتاب شامل دو داستان بود: عشق - رویا
داستان اول (عشق) در مورد یه شاهزاده تاتار به اسم املت بیگ (خودمم نمی‌دونستم چطور باید تلفظش کنم🙄) بود که یه خان به اسم احمد خان بخاطر تکبر، کینه و اعتقادات مسخره خودش زندگیش رو زیر و رو کرد و این شاهزاده جوان مغرور نادون با کله افتاد تو چاهی که احمد خان براش کنده بود و عقوبتش رو هم دید
احمد خان حتی به عشق این جوون بدبخت هم رحم نکرد و به عنوان یه ابزار برای سوءاستفاده از املت ازش استفاده کرد
مثل بسیاری از داستان های دوما این داستان هم خالی از اطلاعات تاریخی نبود. داستان عشق تو سال های بین دو جنگ بزرگ ایران و روسیه تزاری بر سر قفقاز تو دوران فتحعلی شاه قاجار و ولایتعهدی عباس میرزا می گذشت و با اینکه مستقیما به این جنگ اشاره نشد ولی فضای داستان مملو از تاثیرات این جنگ بود و بارها اسم ایران، سعدی، حافظ، حتی خسرو انوشیروان و کوروش به میون اومد و به ایرانی بودن املت بیگ اشاره شد
داستان دوم با عنوان رویا مربوط به سفر تفریحی خود شخص دوما تو دوران جوانی به اطراف پاریس و مواجهه اش با یک قتل خانوادگی بود. تو ادامه ماجرا و تو یه مهمانی با حضور شهردار صحبت به ارواح و ماجراهای عجیب و باورنکردنی که برای افراد حاضر تو مهمونی افتاده بود کشید و یه سری داستان عجیب گفته شد و در نهایت دوما تصمیم گرفت دیگه از این برای چنین سفرهایی خیلی از پاریس دور نشه😂
ترجمه هم خوب بود و مشکلی نداشت

پ.ن¹: در کل داستان اول نسبتا خوب و داستان دوم نسبتا بد بود
پ.ن²: یکی از اطلاعات جالب تاریخی داستان اول در مورد دیوار چهل کیلومتری دربند قفقاز بود که برای محافظت از اون منطقه در مقابل مهاجمان به دست ساسانی ها بنا شده بود و بعدها هم تا زمان قرارداد گلستان و واگذار شدن قفقاز به روسیه توسط ایرانی ها استفاده می شد
پ.ن³: تو ارتباط با همین دیوار خیلی جالب بود که فرمانده روسی خسرو انوشیروان رو می‌شناخت ولی کوروش رو نمی‌شناخت و موقع توضیح در مورد دیوار می‌گفت مردم میگن یه کوروش نامی دیوار رو ساخته ولی من معتقدم انوشیروان ساسانی اینو ساخته
        

13

مرد کوچک
          ۶۰ ص اول کتاب برام کسل کننده بود، البته این موضوع که اونموقع تعداد زیادی کتاب رو موازی خوانی می‌کردم هم دخیل بود. به هر حال بعد از ۴ روز لاک‌پشتی خوندن کتاب رو ول کردم. ۲۷۰ روز بعد دوباره دستم گرفتمش و از ص ۶۱ شروع کردم به خوندن. این دفعه به طرز عجیبی برام جذاب و لذت بخش بود و تو ۴ روز بقیه کتاب رو خوندم و تموم کردم.
مرد کوچک داستان مرد قد کوتاهیه که تو داستان فسقلی صدا زده می‌شه. خانواده اش وقته بچه بوده ورشکست می‌شن و این آدم تصمیم خونه رو دوباره از نو بسازه. ولی خب تصمیم یه چیزه و عمل به تصمیم یه چیز دیگه. تصمیم هایی مثل این احتیاج به پشتکار و مداومت دارن و روزمرگی می‌تونه این مداومت رو از شخص بگیره و فسقلی قصه ما به همین سرنوشت دچار می‌شه. هر چند در نهایت موفق می‌شه این مداومت و پشتکار رو بدست بیاره ولی هزینه گزافی بخاطرش می‌پردازده.
شخصیت پردازی ها رو دوست داشتم هم شخصیت فسقلی برام جذاب بود و هم شخصیت برادرش ژاک. روند داستان هم به اندازه کافی کشش داشت و داستان اصلی در عرض تقریبا ۶ ماه اتفاق افتاد. احساسات داخل داستان قابل لمس بودن مخصوصا اواخر که  تیر کشیدن قلبم رو حس کردم، با این حال بنظرم نویسنده نتونست در نهایت پازل رو تکمیل کنه. سوالاتی برام بوجود اومد که نویسنده جوابی بهشون نداد و همین از شیرینی خوندن کتاب کم کرد.
ترجمه و ویراستاری هم خوب بودن.
سوالاتی که بی جواب موندن (‼️حاوی اسپویل‼️):
- چشم سیاه قصه مگه یتیم نبود و پدر و مادرش نمرده بودن، پس چطور یهو پدر دار شد؟
- اصلا چشم سیاه چرا وقتی پدر پولدار داشت مجبور شده بود تو اون مدرسه شبانه روز کار خیاطی بکنه؟
- مگه چشم سیاه رو نفرستاده بودن یه مرکز دیگه چطور از خونه یه تاجر چینی (پدرش) سردرآورد؟
        

10

زیبا صدایم کن
          با بی تفاوتی شروعش کردم، به سختی جلو بردمش و با لذت و استرس و تحسین تمومش کردم 
زیبا صدایم کن داستان دختریه به اسم زیبا که پدرش روز تولد زیبا از آسایشگاه فرار می‌کنه تا به جبران خراب شدن آخرین جشن تولدش که کنار دخترش بوده و جبران تمام این سال هایی که کنار دخترش نبوده، زیبا رو تو شهر بچرخونه و براش تولد بگیره
وقتی نیمه اول کتاب رو میخوندم فکر می‌کردم قراره بهش ۲ ستاره بدم ولی موقع تموم کردنش ۵ ستاره رو هم براش کم می‌دونستم 
چرا؟
نیمه اول کتاب بیشتر مربوط به ماجراهای همون روز زیبا و پدرش توی شهر بود ولی از نیمه دوم زیبا شروع کرد به تعریف کردن گذشته و اتفاقاتی که برای خودش، پدرش و مادرش افتاده 
برام خیلی جالب بود که نویسنده چقدر خوب از وضعیت بیماران روانی و خانواده شون و سختی های زیادی که هر دو طرف متحمل می‌شن خبر داره
شخصیت پردازی زیبا رو هم خیلی دوست داشتم
زیبا دختر قوی و دوست داشتنی ای بود که به خوبی با پدرش همراهی و همدلی می‌کرد
نویسنده به خوبی نقش همدلی، تاب آوری و حمایت اجتماعی رو تو مدیریت سختی ها و بحران های زندگی نشون داده بود
ولی از طرف دیگه دلم سوخت چون زیباهای زیادی توی جهان وجود دارن و ممکنه به اندازه زیبا برای دریافت حمایت اجتماعی خوش شانس نباشن
نویسنده حتی تو قالب از حفظ روزنامه خوندن پدر زیبا، اطلاعات زیادی هم در مورد رفتار جامعه با بیماران روانی، مشکلات آسایشگاه ها و هزینه زیاد نگهداری از بیماران روانی به خواننده میداد که همگی درست بودن مخصوصا بخش دوباره بیمار شدن این بندگان خدا بخاطر رفتار و طرد جامعه
پ.ن: نمیخواستم بپذیرمش و بهش اعتراف کنم چون دلم کباب می‌شد ولی با تایید و تاکید دوستم خانم سجادی فر مجبورم اعتراف کنم که زیبا خودش هم مریض بود💔💔💔
        

16

تازه عروس
          یه داستان خوب با چفت و بست بد که یه اروپایی در مورد چین نوشته 
چینی که انگلیس و اروپا افتادن به جونش و دارن توش تریاک میفروشن البته نمیدونم زمان داستان برای بعد از جنگ تریاکه یا قبلش
داستان کتاب نسبتا خوبه ولی با این حال به شیوه خوبی روایت نمی‌شه طوری که خواننده خیلی از جاها اصلا نمی‌فهمه چی به چیه و نیت افراد چیه و اصلا چه اتفاقی افتاده 
ترجمه فصل اولش واقعا افتضاح بود طوری که فکر می‌کردم امکان نداره بتونم کتاب رو تموم کنم ولی از فصل دوم ترجمه خیلی خیلی بهتر شد پس به این نتیجه رسیدم که فصل اول به احتمال زیاد سانسور داره 
تازه عروس در مورد یه عروس چینی جوونه که بی خبر از همه جا گرفتار یه انتقام کور از طرف یه چینی دیگه می‌شه و بخاطر قضاوت اشتباه پلیس و قاضی احمق چینی به اشتباه به قتل همسرش اونم تو روز عروسیش متهم می‌شه و همراه پسر عموش مجبور می‌شه شکنجه های سختی رو تحمل کنه ولی یهو سر و کله یه کاپیتان انگلیسی باهوش پیدا میشه که می‌خواد نجاتش بده 
البته که نیت این کاپیتان موذی رضایت خدا نیست ولی نویسنده تو شرح نیتش ناموفق عمل کرده و به خواننده تصویر روشنی نداده
این کتاب تقریبا شخصیت اصلی نداره ولی از لحاظ تعداد کلمات و زمان بیشتر وقت خواننده با قاضی ناعزیز ابلهمون میگذره که نه استعدادی برای حل پرونده داره نه صلاحیتی برای قضاوت و بارها و بارها خودش رو با بلاهت تمام پیش این کاپیتان خبیث کوچیک و خار می‌کنه تا فقط خودش رو نجات بده 
خب پس قربانی کیه؟ یه چینی 
قاتل کیه؟ یه چینی 
قاضی احمق ظالم کیه؟ یه چینی 
قهرمان کیه؟ یه انگلیسی 
نویسنده کیه؟ یه اروپایی 
ظاهرا این داستان در مورد یه تازه عروس بدبخته که به اشتباه متهم شده ولی باطن داستان نگاه پر از تکبر و بالا به پایین اروپایی جماعته به آسیایی جماعت 
شاید دارم تند قضاوت می‌کنم ولی بنظرم نویسنده می‌تونست با یه قهرمان چینی داستان رو حل و فصل کنه 
احتیاجی نبود که یه انگلیسی مارموز کلاهبردار رو که نیت خالصی هم نداشت قهرمان و کنت مونت کریستو مشرف به همه امور پرونده جلوه بده
        

11

خون بر برف
          نمیدونم چرا فکر می‌کردم ژانر کتاب کارآگاهیه ولی اشتباه می‌کردم 
تو این کتاب قرار نیست معمای قتلی حل و قاتلی پیدا بشه، بلکه ما چند روزی با یه قاتل احساساتی، عاشق پیشه، باهوش ولی احمق همراه می‌شیم تا بفهمیم چطور قراره چالش جدیدی که براش پیش اومده رو حل و فصل کنه

در مورد نکات فنی کتاب:
شروع جالبی داشت و روایتش هم یه روایت اول شخص کاملا روون و سر راست و جذاب بود که باعث شد خیلی سریع بخونمش و تمومش کنم
کل داستان تو چند روز اتفاق افتاد ولی نویسنده هر از چند گاهی به گذشته پل میزد و از گذشته شخصیت اول تیکه هایی رو برای خواننده نشون میداد
ترجمه و ویراستاری خیلی خوبی هم داشت 
اما کتاب خیلی کوتاهی بود و خیلی سریع تر از انتظارم تموم شد 
در مورد پایانش واقعا نمیدونم چه احساس و نظری باید داشته باشم. از یه طرف بنظرم زیادی کوتاه بود و راضیم نکرد و از طرف دیگه فکر می‌کنم پایان خوبی بود و متناسب با داستان (۵۰-۵۰).
پایانش شبیه یکی از فیلم های کوتاه دفاع مقدس بود ولی بنظرم اون فیلم، خیلی بهتر، این پایان رو به تصویر کشیده بود تا کتاب یو نسبو
مورد بعدی شخصیت پردازی های بشدت خلاصه بود. بنظرم جا داشت نویسنده خیلی بیشتر به شخصیت ها بپردازه
برای این دو مورد ۱.۵ امتیاز کم کردم 

نظرم از این به بعد ‼️اسپویل‼️ داره
شخصیت اصلی قاتلیه به اسم اولاف که طبق گفته خودش واژه پریشی داره و نمی‌تونه کلمات رو درست بخونه با این حال علاقه زیادی به خوندن رمان داره و بخاطر واژه پریشی گاهی اوقات قسمتی از رمان رو اشتباه می‌خونه و روایت متفاوتی برای خودش درست می‌کنه 
این رو نویسنده از زبون اولاف مستقیم میگه اما بنظر من مشکل اولاف فقط این نبود 
بنظر من اولاف کمی تا قسمتی اختلال اسکیزوفرنی داشت 
اولاف علاقه زیادی داشت که روایت های خودش از داستان ها رو بسازه و بخش های مختلف رمان هایی که میخونه رو با خیالپردازی خودش تغییر بده 
این غیرعادی نیست البته. خیلیا انجامش میدن مثل خودم ولی ذهن اولاف از این فراتر میرفت و این روایت ها رو به واقعیت هم وارد می‌کرد 
به عبارت ساده تر اولاف گاهی نمی‌تونست واقعیت رو از روایت هایی که خودش ساخته بود تشخیص بده و واقعیت رو با خیال قاطی می‌کرد 
مثلا اولاف برای ما توضیح میده که چطور پدرش رو کشته و بعدش اونو لای یه چادر پیچیده و برده انداخته تو رودخونه ولی یکم که جلوتر میریم به مادرش میگه تو هم برای ناپدید کردنش کمکم کردی در حالی که تو روایت اول تنهایی انجامش داده بود 
خب یکی از اینا واقعیته و اون یکی روایتی که اولاف ساخته و دیگه نمی‌تونه تشخیص بده که واقعیت کدومه 
مورد بعدی در مورد جدا شدن اولاف از واقعیت کبودی گردن کرینا بود 
اون کبودی کار اولاف بود (اونایی که کتاب رو خوندن می‌دونن چطوری کبود کرده😒) ولی اولاف فکر می‌کرد کار یه آدم دیگه اس در حالی که باید می‌دونست کار خودشه (بخاطر نحوه کبود شدنش) ولی اولاف تو خیالات سیر می‌کرد و ارتباطش با واقعیت قطع بود
از این قسمت های روانشناسی که متاثر از نظریات روانکاوی بود هم خوشم اومد هم خوشم نیومد 
استفاده ازش جالب بود ولی ناخودآگاه این حس رو تلقین می‌کرد که انسان دست گذشته و اعمال پدر و مادرش اسیره و هیچ راه خلاصی ای براش وجود نداره 

خلاصه کتاب کوتاه خیلی خوبی بود ولی خالی از اشکال نبود

        

11

زنان تاریخ ساز؛ دامنی از جنس آب
          چرا این کتاب رو خریدم؟ یا چرا اصلا بهش علاقمند شدم؟
دقیقا بخاطر همین خلاصه اشتباه بهخوان 
داستان این کتاب ربطی به قوم عاد نداره. این داستان در مورد همسران حضرت ابراهیم (ع) بخصوص بانو هاجر، مادر حضرت اسماعیل (ع) هست 
کتاب تصویرسازی خوبی داشت و میتونستم جز به جز اتفاقات و فضا و محیط رو تصور کنم. شخصیت پردازی بانو ساره و هاجر هم بسیار خوب بود و می‌تونستم احساساتی که داشتن رو درک کنم البته نه به این معنی که حق بدم 
ولی از شخصیت حضرت ابراهیم (ع) چندان راضی نبودم. پیامبران بخصوص پیامبران اولوالعزم همیشه در نظرم شخصیت خیلی ماورایی تری داشتند ولی خب شاید اشکال از تصورات منه
مشکل بعدیم نحوه وحی به حضرت ابراهیم (ع) بود که بیشتر شبیه الهام بود تا وحی 
در کل کتاب جمع و جور اما نسبتا پرمحتوایی بود و به تصور درست تر شرایط اون زمان کمک میکرد

پ.ن: خلاصه رو اصلاح میکنم
پ.ن²: چرا اسم فرعون عربی بود؟ مصریا که اون زمان عرب نبودن. و جدا از اون چرا دقیقا به شکل عربی فلان بن فلان اومده بود؟ نویسنده نمی‌تونست جاش بنویسه فلانی پسر فلانی؟
        

14

جنگ پیرمرد؛ تیپ اشباح
شروع غافلگ
          شروع غافلگیرکننده و جالبی داشت و نویسنده حسابی سر کارم گذاشته بود 
اما در ادامه نسبتا آرام اما جذاب پیش رفت و در نهایت هم طوری تموم شد که انتظار نداشتم 
نویسنده هر فصل فناوری و راه حل جدیدی رو می‌کرد و همین هم به جذابیت کار اضافه می‌کرد
یکی از نقاط قوت این جلد تعریف تاریخچه اتحادیه مستعمرات و نیروی دفاعی مستعمرات بود. چیزی که جاش تو جلد اول خالی بود. نویسنده توضیح داده بود که بشر چطور از اینی که الان هست به اون موقعیت رسیده.
زبان روایت این جلد بر خلاف جلد اول سوم شخص بود و باعث شده بود کتاب از حالت خاطرات که تو جلد یک بود دربیاد و تبدیل به داستان بشه
خوشبختانه این جلد بر خلاف جلد اول اشاره های جنسی خیلی کمی داشت. حالا نمیدونم آیا نویسنده به این نتیجه رسیده بود که قلمش به حدی توانمند هست که احتیاجی به این چیزا نداشته باشه یا دست پشت پرده سانسور تصمیم گرفته بود سفت و سخت بگیره؟

در کل قلم جان اسکالزی تجربه جدیدی برای من بود. جان اسکالزی تو هر دو جلد اول داستانی رو روایت می‌کنه که نه اونقدر هیجان انگیزه که بابتش سکته کنیم و نه کسل کننده اس که ولش کنیم و در عین حال واقعا جذاب و پرکششه. جدا از این ریتم کاملا متعادلی داره و با وجود فراز و نشیبی که داره ولی خیلی بالا پایین نمی‌شه و اذیت نمی‌کنه. 

پ.ن: ترجمه روون بود ولی گاهی وقتا مترجم یهو از یه سری کلمات ادبی استفاده میکرد که مجبور میشدم تو گوگل دنبال معنیشون بگردم 
مثلا بجای تسلیم نوشته بود انقیاد و بجای نابودی، امحا
        

13

جنگ پیرمرد
شروع آروم
          شروع آروم ولی جالبی داشت و از اونجا که با زبان اول شخص نوشته شده بود این حس رو داشتم که نشستم پای خاطرات و درد و دل یه بابا بزرگ، بعد به همین منوال جلو رفت طوری که مدام از خودم می‌پرسیدم این دیگه چجور داستان علمی - تخیلی فضاییه که  هیچ نوع پیشرفت فناوری ای نمیبینم؟ ولی رفته رفته ورق برگشت و شد همونی که انتظارشو داشتم و رفته رفته جذاب تر شد. پایانش رو هم من به شخصه دوست داشتم چون حس آرامش خوبی بهم منتقل کرد. از اینکه نویسنده علاوه بر جنگ به روابط اجتماعی هم تا حد زیادی توجه کرده بود خوشم اومد

چیزی که باید در مورد داستان بدونید اینه که داستان این کتاب به این صورت نیست که از همون اول چالشی باشه. ما به نوعی با سفرنامه و خاطرات یه پیرمرد که سرباز شده طرفیم ولی حدودا از یک سوم پایانی کتاب یه مسئله چالشی پیش میاد و این حس که "بعدش چی میشه؟" تازه از این قسمت شروع میشه و حل شدنش هم تا آخر کتاب طول میکشه

مسئله مهمی که هر خریدار و خواننده ای باید در مورد اين کتاب بدونه اینه که این کتاب به هیچ وجه برای رده سنی نوجوانان نیست🚫 بلکه یه کتاب برای بزرگسالانه. چرا؟ چون نویسنده محترم لطف کرده و خواننده ها رو با بحث ها و صحبت های جنسی که تو جمع های پسرونه و مردونه می‌شه مستفیض کرده😊 و اصرار داشته این مسائل رو که حتی درصدی ضرورت برای بودنشون تو کتاب وجود نداره رو بولد کنه و چپ و راست بکنه تو چشم خواننده و جالبه که تازه سانسور شده و بساط اینه😇
آره خلاصه حواستون باید به این مسئله باشه
‼️ یادم رفت بگم یکی از شخصیت های مرد کتاب همجنس‌باز بود، اما هیچ عملی در این راستا مرتکب نشد. حالا یا نویسنده خودش چیزی نیاورده بود یا دست سانسور تو کار بود (واقعا ممنونم از این بابت)
بخاطر این دو مسئله یه ستاره کم کردم وگرنه ۵ ستاره رو میگرفت

و اما برسیم به مسائل فنی 
متن و ترجمه در کل خوب و روون بود و چون به زبان اول شخص نوشته شده بود شبیه خاطرات بود اما گاهی بحث های خیلی تخصصی فیزیک تو کتاب مطرح میشد که می‌تونم بگم من از حدود ۹۰ درصدشون اصلا سردرنیاوردم و ترجیح دادم رد بشم 
 ویراستاری کتاب هم به خوبی انجام شده بود

در کل از کتاب راضی بودم هر چند حرف های جنسی که داشت حرصم داد
        

15

خواهرخوانده
تا حالا فک
          تا حالا فکر کردین بعد از اینکه سیندرلا کفش بلورین رو پوشید و شاهزاده فهمید دختر رویاهاش رو پیدا کرده و اونو با خودش به قصر برد چه اتفاقی برای مادرخوانده و خواهرخوانده‌های سیندرلا افتاد؟
اعتراف می‌کنم که هیچوقت بهش فکر نکردم. برای من فقط سیندرلا مهم بود ولی جنیفر دانلی به خواهرخوانده‌ها فکر می‌کرده و برای ما  تعریف میکنه چه اتفاقی برای اونا افتاد یا بهتره بگم تعریف می‌کنه اونا کی بودن و کی شدن
کنار این ما داستان مبارزه تقدیر و شانس رو هم می‌خونیم 

این کتاب خیلی خیلی بهتر از انتظارم ظاهر شد 
کتاب ایده خیلی جالبی داشت. نویسنده به خوبی جزئیات داستان و اجزا رو چیده بود و هیچ اتفاق عبث و بیهوده ای توش نیفتاد و جدا از اون هیجان انگیز بود
شخصیت پردازی ها عالی بود و من تک تک شخصیت های کتاب رو درک می‌کردم 
از همه بیشتر از ایزابل و شانس خوشم اومد 
محاوره‌ها و توصیفات جذاب و به جا بودن و ترجمه هم روون و خوب بود ویراستاری خوبی هم داشت 
شاید فکر کنین فقط با یه کتاب سرگرم کننده مواجهین ولی این کتاب پر از درس بود و داستان پخته ای داشت
البته تم فمنیستی هم داشت ولی خب واقعیت اون زمان تقریبا همین بوده
در کل بشدت از کتاب لذت بردم و درگیرش بودم و قطعا به بقیه هم توصیه میکنم بخوننش 

پ.ن: وقتی این کتاب رو میخوندم یه مسئله مدام تو ذهنم بود. خواهرخوانده از جنس کتاب های پرنسسی و عاشقانه بود. از دسته کتاب هایی که کلی تو اینستا تبلیغ می‌شن ولی یه سر و گردن از همه اونا بالاتر و بهتر بود ولی گمنامه
این واقعا ناراحتم می‌کنه که یه کتاب خوب گمنام باشه و کتاب های نه چندان خوب معروف و بولد باشن 
فقط یه نگاه به تعداد کسایی که این کتاب و اون کتاب ها رو خوندن نشون میده وضعیت به چه شکله
پ.ن²: کتاب پر از جملات قشنگ بود و اعتراف می‌کنم تا قبل این کتاب فکر می‌کردم کتابایی که اینهمه جملات قصار دارن محتوای به درد بخوری ندارن
پ.ن³: سه مورد اشتباه تو کتاب به چشمم خورد: یه جا بجای دوک اعظم نوشته شده بود وزیر اعظم، یه جا هم به جای منم (من هستم) نوشته شده بود من هم. و اشتباه قابل توجه سوم این بود که تو پی نوشت ص ۴۶۹ داستان تروا نقل شده بود ولی جای یونان و تروا تو این داستان عوض شده بود که باید اصلاح شه.
پ.ن⁴: عکس تزئینیه ولی به داستان خیلی نزدیکه. 
        

36

مه زاد؛ آخرین امپراطوری
شروع جالبی
          شروع جالبی داشت ولی روندش در کل کند بود، هر چند رفته رفته بهتر شد ولی گاهی اوقات هم کسل کننده میشد. با این‌حال داستان به قدری به مسائل جالب و مختلفی پرداخته بود که باعث می‌شد نتونم از کتاب کنده شم و دلم می‌خواست مدام بخونم و جلو برم. تا اینکه نویسنده از ص حدودا ۷۰۰ به بعد هیجان خیلی شدیدی وارد کرد که بخاطرش نمی‌تونستم رو پاهام بند شم و بعد هم داستان طوری جلو رفت و تموم شد که اصلا انتظارش رو نداشتم و خوشم اومد.
 
در کل باید بگم روند رو نپسندیدم چون تقریبا تا آخر کند بود و یهو تسمه تایم پاره کرد. بنظر من روندی خوبه که متعادل باشه و فراز و فرودها و نقاط عطفش تو داستان پخش شده باشه نه اینکه شبیه محتکرا کلی تو انبار نگه داره وقتی ملت سر شدن بریزه بیرون
 با وجود اینکه از روند داستان خوشم نیومد ولی از دنیاسازی، جزئیات و اتفاقات مختلفش خوشم میومد و برام خیلی جذاب بودن
با شخصیت ها هم ارتباط خوبی برقرار کردم و می‌تونستم درکشون کنم

مسئله دیگه ای که می‌خوام بگم در مورد قدرت قلم سندرسون تو انتقال هیجانات و احساساته
متاسفانه سندرسون تو انتقال حس اندوه افتضاح بود طوری که بجای اندوه و سوگواری بی حسی رو تجربه کردم. بنظرم سندرسون برای این مسئله باید زمینه سازی بیشتری می‌کرد 
ولی از اونور تو انتقال هیجان ترس عالی بود. مثل سگ از لرد فرمانروا و مفتش هاش می‌ترسیدم و این ترس تا آخرش حفظ شد

ترجمه و ویراستاری هم برخلاف دو کتاب دیگه ای که از آذرباد خوندم راضی کننده بود خدا رو شکر🤲
        

15