یادداشت‌های فاطمه خوران🇮🇷🇵🇸 (119)

این کتاب ب
          این کتاب برای من ارزش خیلی زیادی داشت 
اول بخاطر اینکه با وضع زندگی فلسطینی های ساکن کرانه باختری آشنا شدم، اونم از زبون کسی که خودش رفته و دیده
دوم بخاطر اینکه با دیدگاه آدم بی تفاوت غربی آشنا شدم. دیدگاهی که البته رفته رفته رنگ باخت طوری که بعد از یک سال اقامت، دولیل علاقه ای به ترک قدس نداشت و دلش می‌خواست بیشتر بمونه تا بیشتر ببینه و بشنوه. این رنگ باختن دیدگاه مخصوصا اونجا خودش رو نشون داد که وقتی از الخلیل با تور فلسطینی بازدید کرد اما و اگری برای صحبت های راهنما نیاورد، ولی وقتی با تور اسرائیلی الخلیل رو دید، صحبت های راهنما براش جای سوال بود و هر بار خودش نکته ای رو برای من خواننده توضیح داد. نقاب بی تفاوتی و بی احساسی دولیل هم دووم نیاورد، اونجا که با کلیسایی مواجه شد که دورش دیوار حائل کشیده بودن و بین کلیسا، خواهران روحانی ساکن صومعه کنار کلیسا و مردمی که به کلیسا مراجعه می‌کردن فاصله انداخته بودن و کشیش کلیسا دولیل و همسرش رو همراهی کرد و از رنج و سختی که همراه با دیوار حائل اومده بود براشون گفت، اونجا بود که نقاب بی تفاوتی دولیل بالاخره شکست و دولیل بغض کرد

حالا این همه مشاهده و روایت مصور چه آورده ای برای من داشت؟
خب من فهمیدم وضعیت زندگی فلسطینی ها تو کرانه باختری شتر، گاو، پلنگیه که هر کسی رو میتونه به ستوه بیاره؛ پر از دردسرها و اعصاب خردی های روزانه که هدفشون فقط و فقط خسته کردن مردمه تا خونه و سرزمینشون رو ول کنن و برن. وضع به قدری خرابه که فلسطینی ها آشکارا تو کشورهای دیگه زندگی بهتری دارن، خیلی بهتر و حتی دولیل غربی هم بارها از این وضعیت خسته میشه و به ستوه میاد. شاید دولیل تو روایتش عمیق نشه ولی عمدا به صورت غیرمستقیم به آدم می‌فهمونه‌ که واقعیت حاکمیت اسرائیل چطوریه. در واقع دولیل نیازی نداره که اصلا توضیح تاریخی بده یا روایت ما مسلمان ها رو بگه، آش به قدری شور هست که صرف یه روایت سطحی هم برای روشن کردن اوضاع کافیه
نتیجه گیری که از کل کتاب کردم این بود که دولت فلسطینی و حکومت فلسطینی بر فلسطینی، کالای بنجولی بود که اسرائیل به قیمت خیلی گزاف خاموش شدن آتش انتفاضه به یاسر عرفات که پدر معنوی فلسطینی ها بود فروخت و وراث عرفات (تشکیلات خودگردان) هنوزم حاضر نیستن قبول کنن که بنجول بوده

در نهایت من خواننده و دولیل تو یه حسرت با هم شریک میشیم و اونم اینه که دولیل علی رغم تلاشش موفق نمیشه بره غزه و این کتاب از روایت کردن زندگی مردم غزه محروم میمونه. دولیل در رابطه با همین موضوع به طنز میگه رفتن به کره شمالی آسون‌تر بود

خوندن کتاب رو به شدت توصیه میکنم و بنظرم مناسب شروع خوندن در مورد فلسطینه، هر چند تا جایی که از یادداشت ها فهمیدم مدل کمیک سلیقه همه نیست
ترجمه هم خیلی خوب بود ولی ترجیح میدادم مترجم اسم مکان ها رو عوض نکنه و همون اسامی رو استفاده کنه که دولیل استفاده کرده بود و تو پیشگفتار و پرانتز و پاورقی اسامی اصلی و قدیمی اون‌ها رو می‌گفت

پ.ن: هر چقدر بیشتر از اوضاع کرانه باختری و مدل حکومت تشکیلات خودگردان میخونم، این تشکیلات بیشتر و بیشتر در نظرم شبیه اون پیرمرد سیاهپوست تو فیلم جنگو آزاد شده میشه که دست راست ارباب سفیدپوستش (لئوناردو دی‌کاپریو) بود و تو ظلم به برده های سیاهپوست که همرنگ و همنوع خودش بودن از اربابش پیشی گرفته بود
        

28

عاطف حزین
          عاطف حزین سال ۱۹۹۶ به عنوان خبرنگار روزنامه اخبار الیوم همراه یه عکاس به فلسطین اشغالی سفر می‌کنه تا ببینه برای روند صلح فلسطین و اسرائیل که بوسیله عرفات و جنبش فتح شروع شده چه آینده ای میشه متصور شد
حزین درست زمانی به فلسطین میره که یکی از رهبران حماس توسط اسرائیل ترور شده و حماس در انتقام این عمل عملیات های استشهادی (انتحاری) رو شروع کرده و اسرائیل در تلافی این عمل مناطق تحت سلطه تشکیلات خودگردان در اون زمان رو یعنی غزه و کرانه باختری رو محاصره کرده و اجازه نمیده هیچ کدوم از بومی ها خارج بشن یا مواد غذایی یا هر جنس دیگه وارد بشه 
بنابراین مردم این منطقه زندگی سختی میگذرونن و چیزی تا قحطی نمونده 
حزین تو این سفر از تل آویو، حیفا، غزه و قدس دیدن می‌کنه و با افراد مختلفی حتی اسرائیلی ها صحبت میکنه هر چند بیشتر مدت سفر رو تو غزه و کنار مردم رنجور ولی صبور و مقاومش سپری می‌کنه و بیشتر آورده سفرش هم از غزه اس

خب این کتاب برای من بشدت ارزشمند بود چون منو با دیدگاه های مختلف مردم فلسطین و همینطور اعراب آشنا کرد و اطلاعات خوبی بهم داد
نویسنده کتاب کسی نبود که تو خونه اش نشسته باشه و از بیرون گود مسائل رو تحلیل کنه، بلکه آدمی بود که همین که فرصت تجربه حضوری براش پیش اومد با وجود مخالفت اطرافیان، سریع قبول کرد و دل به دریا زد تا خودش از نزدیک ببینه چه خبره 
بخاطر همین نوشته های این آدم برای من خیلی باارزشه. باارزش تر از حرف تمام مایی که بیرون گود وایستادیم 
با اینکه مترجم و دوستان میگن نویسنده طرفدار صلحه ولی چیزی که من دیدم این بود که گرچه نویسنده صلح می‌خواست ولی طرفدار متعصب و دو آتیشه صلح نبود و خیلی سریع هم به این نتیجه رسید اسرائیل صلح نمیخواد و سوال و جواب هاش از شخصیت های مختلف بدون جهت گیری و برای روشن شدن مسائل و نیات، اول برای خودش و بعد برای مخاطبین روزنامه بود
خوندنشو بشدت توصیه میکنم مخصوصا اینکه کم حجم هم هست و سریع تموم می‌شه هر چند دوست داشتم نویسنده خیلی بیشتر بنویسه

پ.ن¹: من تا همین چند ماه پیش اصلا نمیدونستم یه سری اعراب وجود دارن که وقتی سازمان ملل تو سال ۱۹۴۸ نصف فلسطین رو به اسرائیل بخشید و وجود اسرائیل رو رسما اعلام کرد خونه هاشون رو ترک نکردن و حاضر شدن تحت دولت اسرائیل با مدارک شناسایی و هویتی اسرائیل زندگی کنن. به این اعراب، اعراب اسرائیل و اعراب ۴۸ میگن
پ.ن²: یه نظر دیدم تو گودریدز که به پ.ن های مترجم اعتراض کرده بود. راستش منم موافقم. همون پیشگفتار برای روشن شدن مسائل کافیه و لازم نیست مترجم نظراتش رو مکررا تو پ.ن هم اعلام کنه 
پ.ن³: الان دیگه تقریبا ۳۰ سال از اون زمان گذشته و عیار حرف اشخاص مختلف روشن شده و همین نشون میده حق با حماس بود. مخصوصا که تازگیا خبر اومده اسرائیل داره نقشه میکشه تشکیلات خودگردان که عملا نوکرشه رو هم حذف کنه
پ.ن⁴: یه نکته خیلی خیلی جالب که غیرمستقیم تو کتاب بهش اشاره میشه اینه که رفتار اسرائیل هرگز حتی زمان انتفاضه و جنگ خلیج فارس تا این اندازه سختگیرانه نبوده که الان (۱۹۹۶) درست وقتی که مثلا صلح برقرار شده هست. همین نشون میده اسرائیل فقط زبون زور حالیشه
        

13

خیلی حرف ه
          خیلی حرف ها دارم که در مورد این جلد بزنم
این جلد از لحاظ احساسی زخم عمیقی بهم زد و از لحاظ سیاسی و اعتقادی حسابی رومخم رژه رفت
صحنه های اصلی و فرعی چشمگیری داشت و حتی یه سری داستان فرعی دو سه بندی روایت کرد تا تصویری که از شرایط میده رو کامل کنه ولی ترجیح می‌دم اول از همه مفصلا در مورد بعدی از داستان حرف بزنم که برای خودم پررنگتر از بقیه بود: رد پای فرهنگ ژاپن تو ابعاد سیاسی و اعتقادی
نویسنده فرای ظاهر علمی- تخیلی، جنگ‌ها، کودتاها و درگیری‌ها، بیشتر در مورد اعتقادات سیاسی و شیوه‌های حکومت داری حرف میزنه و هر شخصیت مهمی تو این مجموعه نماینده یه دیدگاه سیاسی خاصه. جدای از این نویسنده با سوالاتی مثل "خاک مهمتره یا زندگی انسان؟" "شرافت و عزت مهمترن یا زندگی سربازها؟" "تسلیم بشیم بهتره یا به جنگیدن ادامه بدیم؟" سعی می‌کنه به درونیات و معنای زندگی انسان هم بپردازه
اما بنظر من نویسنده ما بی طرف نیست، نگاهش عمیقا ژاپنیه و از فرهنگی نشات گرفته که تسلیم شدن و زنده موندن به هر قیمتی رو ارزش می‌دونه
خوندن این کتاب می‌طلبه شما با تاریخ، فلسفه زندگی و فرهنگ ژاپن آشنا باشین وگرنه توی ملغمه‌ای که نویسنده از مفاهیم درست و غلط براتون میسازه گم می‌شین و صحیح ترین اعتقاداتتون به نظرتون غلط میاد

نویسنده یه جهان گسترده توی داستانش داره ولی نسخه ای که برای دنیا میپیچه عمیقا و قویا متاثر از فرهنگ خودشه
برای اینکه دقیقتر توضیح بدم لازمه حرفامو به چند بخش تقسیم کنم:

۱. فرهنگ و تاریخ ژاپن:
آشنایی من با فرهنگ ژاپن بوسیله انیمه ها و خیلی جسته گریخته بوده با این حال با همین آشنایی جسته گریخته متوجه شدم تعریف ژاپنی ها از کلماتی مثل شرافت و ایمان و وفاداری و صلح خیلی متفاوت با تعاریف دیگرانه
حداقل خیلی خیلی متفاوت تر از ماست 
شرافت تو فرهنگ سامورایی شامل خدمت بی چون و چرا به ارباب حتی با وجود فرمان نادرست بود و تخطی یا عدم توانایی، شخص سامورایی رو به بیشرف عالم تبدیل می‌کرد و حتی تو صورتش تفم نمینداختن. تاریخ ژاپن پر از خونریزی برای همین مفهومه
ژاپنی‌ها بعد از بالا رفتن از پله های پیشرفت و صنعتی شدن تو دوره امپراتور میجی، روسیه رو تو جنگ شکست دادن و بعد تصمیم گرفتن به کشورهای استعمارگر ملحق بشن
به دنبال این تصمیم چین و کره رو اشغال کردن و تو مدت اشغال اعمالی انجام دادن که کینه‌اش هنوزم توی قلب چینی ها و کره‌ای ها زنده اس
بعد هم با غرور و تکبر ناشی از این پیروزی‌ها به جنگ جهانی دوم وارد شدن و در نهایت با دو تا بمب اتمی که آمریکا رو سرشون ریخت تسلیم شدن، نه فقط تسلیم نظامی، بلکه تسلیم فرهنگی
بعد از این جنگ، ژاپنی ها به مفاهیم سنتی خودشون حمله کردن. نمیدونم این کار واکنش خودشون بود یا دستپخت آمریکا ولی ژاپنی بعد از جنگ دوم خودشو مقصر دید و به این نتیجه رسید حقم بود که این بلا سرم بیاد ولی به طرز جالبی بیشتر از اینکه به غرور و تکبر و بی رحمی‌شون حمله کنن به مفاهیم شرافت، اعتقاد و وفاداری حمله کردن و زندگی فردی، زنده موندن به هر قیمتی و صلح از طریق تسلیم رو جایگزین این مفاهیم کردن. این تفکر به خوبی تو آثارشون دیده میشه

۲. عملکرد نویسنده تو این مجموعه:
یوشیکی تاناکا به رسم اکثر نویسنده های ژاپنی که دیدم برای نشوندن حرف‌ خودش به کرسی [یعنی فکر و روح مخاطب] با گذاشتن حرف درست تو دهن آدم نادرست و نفرت انگیز و برعکس مخاطبش رو گیج می‌کنه تا این مخاطب به دونه دونه اعتقادات خودش شک کنه
شک کردن فی نفسه بد نیست و منم قبول دارم آدمی که شک نکنه احمقه ولی وقتی نویسنده به این شک جهت میده و براش مقصد تعیین میکنه بده
حربه بعدی اینه که داستان رو طوری جلو می‌بره که آدم‌های طماع و حریص و قدرت طلب از مردم سوءاستفاده می‌کنن و دسته دسته مردم عادی رو به طرف جنگ و فلاکت میفرستن و اسمش رو می‌ذارن شرافت و ایمان ولی نویسنده بجای حمله به حرص و قدرت طلبی، مستقیما به ایمان و شرافت حمله میکنه و اونا رو مقصر تمام بدبختی ها معرفی میکنه و اعلام میکنه اگه اینا نبودن هیچ جنگی و سوءاستفاده ای توی دنیا نبود. این نگاه، با توجه به فرهنگ ژاپن قابل درکه، ولی نمی‌فهمم چطور نویسنده این نسخه رو برای همه دنیا می‌پیچه؟ دنیایی که شرافت و ایمان براش یه معنی دیگه میده
یوشیکی تاناکا در واقع به صورت مستقیم به مخاطبش میگه تهی از هر گونه اعتقاد و ایمانی باش تا آزاد باشی تا زنده بمونی

۳. نظر ژاپنی‌ها در مورد تسلیحات:
دیدگاه پررنگی تو ژاپن وجود داره که تسلیحات رو عامل جنگ می‌دونه و میگه برای صلح لازمه همه تسلیم باشن و سلاح نداشته باشن. این دیدگاه هم باتوجه به تاریخ ژاپن (حمله به بقیه بعد از پیشرفت تسلیحاتی) قابل درکه ولی بازم در عمل بشدت کاریکاتوری و غیرممکنه 

قبلا هم تو گزارش پیشرفتم گفتم من به عنوان یه ایرانی نمیتونم نسخه‌ای که یوشیکی تاناکا می‌پیچه رو بی چون و چرا بپذیرم چون مسیر تاریخی که کشور من طی کرده با ژاپن خیلی متفاوته
ما هر بار که ضعیف بودیم، بخصوص از نظر نظامی زیر پای کشورای قدرتمند له شدیم و چند میلیون نفر از اجداد ما درست زمانی که بی‌طرف و خواهان صلح بودن، به وسیله طرف‌های قدرتمند تو فقر و گرسنگی و فلاکت کشته شدن
اگه بمب اتم چند صد هزار ژاپنی رو کشت، کشور من با چند میلیون کشته تاوان ضعیف و تسلیم بودنشو داده
دوست دارم نویسنده‌های ژاپنی از جمله تاناکا یه نگاه هم به سرنوشت ملت‌هایی مثل ما بندازن، اونوقت شاید بفهمن میشه از نظر نظامی قدرتمند بود ولی به دیگران حمله نکرد، میشه صلح طلب بود ولی تسلیم نشد و میشه شریف و باایمان بود ولی آلت دست آدمای حریص و طماع نشد

دو مورد دیگه هم تو کتاب هست که رد پای فرهنگ ژاپن رو به وضوح میشه دید:
- فرمانده های نظامی اغلب با هر شکست بزرگ خودکشی می‌کنن تا به روش شرافتمندانه‌ای مسئولیت شکست رو گردن بگیرن. این مورد تو فرهنگ ژاپن خیلی مرسومه. فکر کنم هممون دیگه با هاراگیری آشنا باشیم ولی برای داستانی که تو گستره جهانی اتفاق میفته بنظرم غیرطبیعیه، چون تو بقیه فرهنگ ها خیلی نادره و معمولا با استعفا و محاکمه جایگزین می‌شه
- مورد دیگه اینه که شعار «نترسیدن از مرگ» بین اشراف داستان تکرار می‌شه، که با سبک زندگی راحت و اشرافی‌شون تناقض داره. این نگاه به مرگ شاید تو فرهنگ ژاپن مرسوم باشه، ولی جهانی نیست. به این دلیل میگم شاید مرسوم باشه چون تو یه فیلم ژاپنی مربوط به جنگ جهانی دوم خلبانی بود که هر بار به ماموریت می‌رفت زنده برمی‌گشت. سربازان و افسران دیگه اونو سرزنش میکردن که چرا زنده برگشته در حالی که بقیه مردن تا اینکه اون خلبان زیر اونهمه فشار روانی خودکشی کرد😐💔

کلا حس میکنم نویسنده این کتاب رو برای مردم کشور خودش نوشته. هر چند بنظرم از اون ور بوم افتاده ولی این حسم دارم که ما مثل آدمای بی ربط داریم از بیرون گود بهش می‌گیم لنگش کن ولی خب برای شناخت این بعد از فرهنگ ژاپن واقعا منبع خوبیه اگه فقط با این عینک بهش نگاه کنیم که مربوط به فرهنگ ژاپن نه دیدگاه جهانی
و مورد آخر اینکه هنوز تو جلد دومیم و ممکنه نویسنده تا جلد آخر این دیدگاه‌ها و اعتقادات رو تغییر بده ولی به هر حال این یادداشت برای جلد ۲ نوشته شده و وضعیت جلد ۲ از نظرم همینه که گفتم

پ.ن¹: با وجود تمام این تناقضات نویسنده تو بعد احساسی واقعا فوق العاده بود. من نویسنده ای که بتونه بهم حس غم رو منتقل کنه واقعا تحسین می‌کنم و یوشیکی تاناکا تا اینجا رتبه اول این جایگاه رو داره و الحمدلله حتی شخصیت فرعیا رو مثل گوسفند نمی‌کشه
پ.ن²: فرهنگ سامورایی فقط بخشی از فرهنگ ژاپن بوده ولی خب به هر حال تاثیرش رو روی تعریف مفهوم شرافت گذاشته
پ.ن³: یانگ شخصیت دوست داشتنی ایه ولی افکارش رومخه بدم رومخه
پ.ن⁴: این عکسه خیلی قشنگ بود. دلم نیومد نذارم
        

13

این یادداش
          این یادداشت من قراره دو بخش داشته باشه: نظرم در مورد انیمه و نظرم در مورد لایت ناول

- در مورد انیمه:
یه کتاب رو هیچوقت از روی جلدش قضاوت نکن، رابطه من با انیمه هشتاد و ششه
خدا می‌دونه چه مدت بعد از اینکه یکی از دوستام انیمه رو دید و از ما خواست ببینیمش برای دیدن انیمه مقاومت کردم 
دلیل مقاومتم سبک طراحی انیمه بود که بیشتر به انیمه هایی با ژانر عاشقانه با داستان سطحی می‌خورد. بالاخره نمیدونم چطور شد که از خر شیطون پیاده شدم و انیمه رو دیدم 
محشر بود، محشر 
قطعا بهش ۵ ستاره یا بیشتر میدادم
۸۶ صرفا داستان جنگ نبود، داستان تکبر، ضعف نفس، تبعیض نژادی، انسانیت زدایی، بهره کشی و در نهایت نسل کشی و انقراض بود
ما بارها داستان کسانی رو شنیدیم که بخاطر شرایط استرس آور و بحرانی که بهش دچار میشن، تمام خشم و نفرتی که از وضعیت دارن رو سر یه شخص ضعیف تر از خودشون خالی میکنن ولی ۸۶ داستان ملتیه که این کارو کرد
اگه در مورد انسانیت زدایی یا مهم‌تر از اون رفتار بی رحمانه و تهی از وجدان اسرائیلی ها در برابر فلسطینی ها کنجکاوین ۸۶ ببینین

- در مورد کتاب:
این کتاب دومین لایت ناولیه که میخونم (اولی اسم تو بود) و نتیجه ای که تا الان بهش رسیدم اینه که لایت ناول یا رمان راحت خوان یه فاجعه تو ادبیات داستانیه
لایت ناول نوعی از رمان های ژاپنیه که به سادگی معروفه، بیشتر برای رده سنی نوجوان و جوان نوشته میشه و بیشتر دیالوگ محوره
و مشکل من با لایت ناول ۸۶ دقیقا از همین سادگی و گفتگو محور بودن شروع شد 
مسئله اینه که حداقل تو این لایت ناول کیفیت فدای سادگی شده 
توصیفات بشدت کمه که باعث می‌شد من خیلی جاها گیج بشم که اصلا چه اتفاقی داره میفته و خیلی جاها رو فقط از طریق انیمه میدونستم چی به چیه
بدتر اینکه همین توصیفات کم یه سری جملات ادیبانه هم داره
 حتی نویسنده جهت راحتی، بجای اینکه بگه کی داره حرف می‌زنه از انواع مختلف فونت برای نشون دادن هویت گوینده استفاده کرده و این برای منی که متن رو با هوش مصنوعی ترجمه میکردم و میخوندم فاجعه بود
حسی که موقع خوندن داشتم این بود که یه داستان خوب با یه روند خوب و پایان عالی توسط یه نوع روایت بد سلاخی شده و هیچی ازش نمونده 
اگه انیمه رو ندیده بودم و برای دونستن ادامه داستان کنجکاو نبودم تو همون فصل اول ولش می‌کردم 
نظرمو بخوام خلاصه کنم این می‌شه که نویسنده داستان خوبی برای گفتن داشت ولی قلمش و کلا سبک لایت ناول اصلا در حد داستان نبود و افتضاح بود
مخصوصا اینکه همزمان با خوندن این لایت ناول یه رمان علمی - تخیلی ژاپنی هم دارم میخونم و وضعیت این دو تا زمین تا آسمون با هم فرق داره 
برای همین معتقدم هم قلم نویسنده بده هم سبک لایت ناول به درد این داستان نمیخوره
اگه هوس خوندن لایت ناول کردین حتما حتما اول انیمه رو ببینین

پ.ن¹: ژانر داستان فانتزی و علمی تخیلیه. علمی تخیلی به دلیل فضای فناورانه‌ای که داره و فانتزی به این علت این که تو یه دنیای دیگه رخ میده
پ.ن²: با اینکه از لایت ناول بدم اومده ولی انیمه فقط تو دو فصل ساخته شده، داستانش ناقض مونده و ظاهرا قرار نیست بقیه شو بسازن پس مجبورم کنار بیام
پ.ن³: آخر کتاب نویسنده میگه بابت لایت ناول جایزه گرفته. دارم فکر می‌کنم اگه این لایت ناول با این وضعیتی که داره جایزه گرفته پس وضعیت بقیه لایت ناولا چطوریه
پ.ن⁴: نظرم در مورد انیمه رو به این دلیل تو این یادداشت گنجوندم که نظرم در مورد لایت ناول سرتاسر انتقاد بود. بازم توصیه میکنم انیمه رو ببینین 
        

18

برخلاف بسی
          برخلاف بسیاری از دوستان این کتاب برای من یه شاهکار نبود، حتی فوق العاده هم نبود
معمولی بود، کاملا معمولی
از اولین کلمات کتاب تا آخرین کلمات هیچ حس یا نظری در مورد کتاب نداشتم، نه خوشم اومد نه بدم اومد و تمام وقت منتظر بودم که فرجی بشه ولی نشد
نمیشه گفت کشش نداشت یا گاهی ضربان قلبم رو بالا پایین نکرد ولی هیچوقت برای من از یه داستان معمولی جلوتر نرفت
روند کتاب شدیدا کند بود و داستان بیش از حد کش اومد چون اتفاقات ریز زیادی تو داستان بود که می‌شد نباشن 
با اینکه روایت اول شخص بود ولی گاهی نویسنده میرفت رو کانال سوم شخص. من اوایل فکر می‌کردم این سوم شخص ها خاطرات هستن ولی مسائلی مطرح می‌شدن که فراتر از خاطرات بودن و این رو من یه ایراد برای داستان میدونم 
بنظرم اگر داستان به نوعی هست که لازمه توضیحات مفصل تری نسبت به تجربه و خاطرات مطرح بشه بهتره نویسنده از اول اونو به صورت سوم شخص و دانای کل بنویسه حالا محدود یا نامحدود به خودش و داستان بستگی داره
خواب های خاسینتا، پنه لوپه و خولین و اتفاقات مربوط به عمارت آلدایا که قبل از سکونت خانواده آلدایا تو اون عمارت رخ داده بودن بنظرم بیخود و اضافی بودن 
شاید نویسنده قصد داشت با این قسمت ها داستان رو از ژانر رئال خارج کنه ولی من هیچ لزومی برای وجود این موارد ندیدم و بدون اینها بنظرم داستان بهتری داشتیم
 ایراد دیگه کتاب مربوط به ترجمه بود یا اگه دقیق تر بگم ترجمه گفت و گوها. لحن ترجمه گفت و گوها مخلوطی از لحن کتابی و محاوره ای بود. من نمی‌فهمم چرا وقتی قصد بر اینه که گفت و گوها محاوره ای ترجمه بشن کلماتی مثل را، او، نشان و... بجای رو، اون، نشون و... به کار برده میشن؟
اگه این ایرادها نبودن به کتاب ۴.۵ میدادم. اون ۰.۵ باقیمانده رو به این علت کم می‌کردم که از ارتباطات لجام گسیخته و فسادهای اخلاقی و جنسی داستان خوشم نیومد بخصوص در مورد خولین و نوریا

پ.ن¹: با وجود تمام این نکات منفی کتاب برای من یه گنجینه ارزشمند در مورد زندگی مردم اسپانیا، تاریخ و فرهنگشون تو قرن بیستم بود
پ.ن²: امتیاز دادن من به کتاب ها بر اساس مقایسه شون با کتاب های دیگه نیست بلکه بر اساس مقایسه شون با خودشون و ظرفیتشونه. من توقع خیلی بیشتری از کتاب داشتم که می‌تونست برآورده کنه ولی نکرد
        

17

قشنگ بود
و
          قشنگ بود
وقتی تمومش کردم فقط همین یه جمله رو تو گزارش پیشرفتم نوشتم و بنظرم همین یه جمله هم می‌تونه حق مطلب رو ادا کنه
این کتاب از معدود کتاب هایی بود که داستانش توی ذهنم حک شد و فکر نمی‌کنم حالا حالا ها فراموشش کنم
ویرانه های گورلان فقط داستان جنگیدن و جنگاوری نیست، داستان شمشیرزنی و جاسوسی نیست، بلکه داستان شخصیت هاست، داستان روابطه، داستان آرزوهاست
به طور خاص داستان یه آرزوی نسبتا اشتباهه که از حسرت و گذشته نشات گرفته
ویرانه های گورلان به معنی واقعی کلمه داستانیه برای نوجوانان با وجود این به قدری دلچسب نوشته شده که من گذر کرده از نوجوانی هم بخونم و لذت ببرم
مطمئنم شما هم می‌تونین میون کتاب های سنگینتون بخونین و لذت ببرین

پ.ن¹: یه تشکر ویژه دارم از نشر افق بابت فونت درشتش. روح من خواننده خسته شده از فونت های ریز رو شاد کردید عزیزان
پ.ن²: دقیقا یادم نیست ترجمه چطور بود ولی یادم نمیاد اذیت شده باشم بخاطرش پس میشه گفت ترجمه هم خوب بود
        

17

کاراوال بر
          کاراوال برای من مجموعه ای بود که جلد به جلد بهتر شد
از جلد اول خوشم نیومد، از جلد دوم تا حدودی خوشم اومد ولی جلد سوم رو دوست داشتم 
تو جلد سوم داستان شدیدا جدی شده بود و هیجان حسابی بالا رفته بود
تو طول کتاب بارها شد که بگم "الان می‌خواین چه گلی به سرتون بگیرین؟"
مخصوصا اواخر که دیگه همه چی رو از دست رفته میدیدم به طرز خیلی جالبی گره ها باز شدن و پایان داستان رقم خورد
پایان داستان کاراوال از معدود پایان هایی بود که از همه لحاظ پسندیدم و هیچ ایرادی بهش نمیگیرم 
چه پایان کارشون با ستاره فتاده و چه پایان کشمش های بین اسطوره و تلا، هر دو از نظرم خیلی خوب بودن
در مورد اسکارلت حتی به ذهنمم خطور نمی‌کرد که تهش به همچین چیزی برسه
البته اینم بگم تا اواسط خیلی کند و با خستگی و بی حوصلگی محض خوندم چون دوز مسائل عاشقانه حسابی بالا بود و منو خسته می‌کرد
از بالا و پایین شدن روابط اینا واقعا خسته بودم بماند که عاشق نبودن اسطوره اصلا تو کتم نرفت
داستان هم اونقدرا جون نگرفته بود
ولی در کل از روند و توالی حوادث راضی بودم
از داستان که بگذریم محاوره ها بنظرم خوب بودن ولی توصیفات زیادی شاعرانه طور و گاهی بی ربط بود و من عاجز از درک اونا و بی حوصله برای زمان گذاشتن برای فهمیدنشون روزنامه وار خوندم و رد شدم. این مدل توصیفات البته از ویژگی این ژانر هستن ولی من دوستشون ندارم
ترجمه و ویراستاری هم در کل خوب بود هر چند کل مجموعه دو سه تا کلمه ادبی داشت که هیچوقت به گوشم نخورده بود 
در نهایت بخاطر داستان و پایانش خیلی دلم می‌خواست بهش ۵ ستاره بدم ولی داستان سه تا مسئله رو بی جواب گذاشت و سر همین نیم ستاره کم میکنم 
اگه کتاب رو نخوندین از این جا به بعد رو نخونین چون احتمالا اسپویل بشین:
۱. معلوم نشد مامان دوناتلا و اسکارلت چطور تو ورق ها گیر افتاده بود
۲. کاملا دقیق معلوم نشد چرا تلا با بوسه جکس نمرد البته حدس می‌زنم چرا
مادر تلا می‌گفت که اجل ها از ترس تغذیه می‌کنن و تلا یه جایی دیگه از جکس نترسید و احتمالا همین تأثیر بوسه رو از بین برد
۳. لباس جادویی اسکارلت همون ردای علیاحضرت بود که یکی از اجل های شئ بود ولی چطور این لباس بیرون ورقه های سرنوشت بود؟ مگه اجل ها تو ورق گیر نکرده بودن؟ با اینکه اثر طلمسی که زندانیشون کرده بود ضعیف شده بود ولی بازم مدت حضورشون بیرون کارت محدود بود پس چطوری این لباس همیشه خدا ور دل اسکارلت بود؟

پ.ن: یادم رفت بگم تو جلد اول شخصیت اصلی اسکارلت بود و تو جلد دوم دوناتلا. ولی تو جلد سوم داستان مدام بین دوناتلا و اسکارلت جابجا می‌شد هر چند تمرکز بیشتر روی دوناتلا بود
نوع روایت کل مجموعه سوم شخص بود
        

25

برخلاف جلد
          برخلاف جلد اول از این جلد تا حدودی خوشم اومد
کمتر بازی و بیشتر جدی بود و کارهای شخصیت ها هم بیشتر منطق پیدا کرده بود و من دیگه به خودم نمی‌گفتم "اینا دارن چیکار می‌کنن؟ و چرا؟"
معماهای خوبی هم داشت
اینکه شخصیت اصلی داستان از اسکارلت به دوناتلا تغییر کرد هم برام جالب بود 
ما تو جلد اول دوناتلا رو از دریچه نگاه اسکارلت شناخته بودیم ولی تو این جلد با خود دوناتلا طرف بودیم و می‌تونستیم بدون واسطه بشناسیمش
از قبل از خوندن این جلد از خریدن کاراوال پشیمون بودم و حتی سر این جلد می‌گفتم نمیخوام بازم داستان یه بازی رو بخونم ولی این بار دیگه صرفا بازی نبود
در کل بنظرم هم قلم نویسنده پیشرفت کرده بود هم داستان با سلیقه من جورتر بود

پ.ن: کتاب پر بود از بوسه یا به قول کتاب محبت و از این بدم اومد و به عنوان یه نقطه ضعف برای کتاب بهش نگاه میکنم 
این حد از افراط برای یه چیز اصلا خوب نیست حالا هر چیزی که میخواد باشه و باعث می‌شه اون چیز ارزشش رو از دست بده و لوس بشه
        

60

بدی اصلی ف
          بدی اصلی فاصله انداختن بین تموم کردن کتاب و نوشتن یادداشت برای اون کتاب فراموش کردن جزئیاتیه که میشه با ذکرشون به دیگران تو انتخاب کتاب خوب کمک کرد 
هر چند این وسط گزارش پیشرفت ها به کمکم اومدن ولی حسابی به مغزم فشار آوردم تا بتونم یه یادداشت منسجم و نزدیک به واقعیتی که تجربه کردم برای این کتاب بنویسم 
مثل هر کتاب دیگه ای این کتاب هم یه سری نقطه قوت داشت و یه سری نقطه ضعف. اول خلاصه داستان رو میگم بعد نقاط قوت و ضعف رو توضیح میدم

خلاصه:
یه سری خدایان یونانی المپ نشین داریم که مورد خشم زئوس قرار گرفتن و هر ۷ سال به مدت یک هفته فانی می‌شن و میشه کشتشون (اگه اشتباه نکنم از المپ هم اخراج شدن)
البته همچنان قدرتمندن ولی دیگه نامیرا نیستن و چند تایی‌شون هم تو زمان شروع داستان از قبل کشته شدن
یه سری هم مقر داریم که میفتن دنبال خدایان و اونا رو می‌کشن. چرا؟ چون شخصی که یکی از این خدایان رو می‌کشه جاشو میگیره و می‌تونه کلی به مقرش سود برسونه 
حالا این وسط یه دختر داریم به اسم لور که آخرین بازمانده یکی از مقرهاست و دنبال انتقامه
  داستان هم تو زمان حال و شهر نیویورک رخ می‌ده
نقاط مثبت:
داستان جالب و جذابی داشت و ایده پشت داستان هم قشنگ بود. حتی پیام هایی که نویسنده سعی می‌کرد منتقل کنه هم خوب بودن هر چند تو انتقال مشکل داشت. سیر اتفاقات رو هم پسندیدم یعنی داستان جای خوبی شروع شد، از مراحل خوبی عبور کرد و جای نسبتا خوبی هم تموم شد و نقطه عطف داستان یعنی جایی که پرده ها افتاد و یک سری حقیقت مشخص شد، غافلگیری خوبی محسوب می‌شد. نویسنده تو توصیف صحنه های احساسی و عاشقانه بنظرم سنگ تموم گذاشته بود و بدون گفتن توصیف های عجیب و غریب، توصیفات شاعرانه خوبی ارائه داده بود. زوج اصلی داستان دوست داشتنی بودن الخصوص کاستور
فکر کنم خیلی از کلمه خوب استفاده کردم💔
نقاط ضعف:
نوع روایت و ترجمه اصلا خوب نبود. خیلی جاها توضیحات داستان رو اصلا نفهمیدم و این نفهمیدن صرفا بخاطر ترجمه نبود بلکه نویسنده نتونسته بود روایت خوبی ارائه بده. بارها و بارها تو داستان گفته شد که او بالاخره حقیقت را فهمید ولی بعد معلوم می‌شد که این حقیقت فهمیده شده اشتباه بوده و تهش من مخاطب نفهمیدم حقیقت چی بود. 
بدتر از همه این‌ها اصلا نفهمیدم چرا از اولش آگون برگزار شد و زئوس دقیقا از چی عصبانی بود و چی می‌خواست. این خیلی مهمه که نویسنده منطق اصلی پشت داستان رو به خوبی به مخاطبش منتقل کنه و اگه نتونه یعنی قلمش مشکل داره و قلم الکساندرا برکن تو این زمینه مشکل داشت.
رومخ ترین نکته اینکه دو تا زوج گی تو داستان بود و من نمیدونم چرا اصلا یادم نبود که کتابی که در مورد اساطیر یونانه به احتمال ۹۵ درصد این مورد رو داره

چند تا نکته:
- قضاوت در مورد پایان داستان یعنی دقیقا آخرش برام به یه چالش  تبدیل شد. مسئله اینه که داستان خیلی ساده تموم شد. خیلی خیلی ساده. این سادگی باعث شده از یک طرف ناراضی باشم چون دلم می‌خواست مثل بقیه کتاب خیلی عجیب و با هیجان تموم بشه و از طرف دیگه حق بدم به نویسنده چون اصلا نکته و پیام نویسنده تو همین پایان بود
- کتاب تم فمنیستی داشت و از قضا منم خوشم اومد ازش
- در مورد امتیاز بنظرم ۳.۷۵ امتیاز مناسبتریه یعنی نه در حد ۳.۵ پایین بود و نه به حد ۴ می‌رسید

خلاصه امر اگه در مورد اساطیر یونان کنجکاوین و فانتزی شهری دوست دارین لور رو هم می‌تونین یه گزینه در نظر بگیرین ولی حواستون به نقاط ضعفش باشه و به هیچ وجه با توقع بالا نرین سراغش
        

13

کاراوال کت
          کاراوال کتاب نسبتا معروفی بین فانتزی خون هاست 
تقریبا همه یه بار اسمشو شنیدن
یه دورانی حسابی رو بورس بود و منم تقریبا همون دوران خریدمش
تقریبا دو سال از اونموقع گذشته بود که بالاخره خوندمش (یعنی همین چند وقت پیش)
نمیگم داستان بدی داشت یا ضعیف بود 
بیشتر یه داستان فانتزی عاشقانه معمولی و خوب بود
منتها با خوندنش فهمیدم اصلا و ابدا گروه خونی من به این چیزا نمیخوره. به چه چیزایی؟
کتابایی که توشون همه چی بازیه، فضای سیرک مدلی برقراره، گل سرخ و رنگ قرمز به وفور پیدا میشه و مهم‌تر از همه داستان روی روابط عاشقانه متمرکزه
این فاکتورها رو قبلا تو سنگدل هم دیده بودم. فضای کاراوال و سنگدل خیلی شبیه هم بود. جالبه که اونموقع از سنگدل هم خوشم نیومد ولی فکر می‌کردم بخاطر ضعف داستان باشه نه تفاوت سلیقه
خلاصه که کاراوال رو دوست نداشتم و از خریدنش پشیمونم ولی حس نمی‌کنم خوندنش بی‌فایده بوده چون حداقل یه بعد از سلیقه‌مو برام کاملا روشن کرد

پ.ن¹: من عاشق رنگ قرمزم ولی حضور تا این حد پررنگش یه جا دلزده ام می‌کنه 
پ.ن²: تو نمایشگاه کتاب امسال قبل از اینکه جلد اول کاراوال رو بخونم جلد دو و سه رو خریدم و چون عادت دارم هر چی میخرم بخونم اونا رو هم قراره بخونم💔😅🤦‍♀️
پ.ن³: سیرک شبانه هم تو لیست خریدم بود بعد خوندن کاراوال خطش زدم مرسی کاراوال🥰
        

41

اگه بخوام
          اگه بخوام فقط یک جمله تو توصیفش بگم میگم فوق العاده بود
واقعا فوق العاده بود
این کتاب از هر لحاظ با سلیقه من جور بود و اثر پررنگی روی ذهن من گذاشت طوری که فکر نکنم حالا حالاها جزئیاتش یادم بره
چرا این کتاب انقدر برای من خاص بود؟
اول از همه بگم این کتاب جلد اول یه مجموعه ده جلدی علمی-تخیلی نوشته یوشیکی تاناکاست که یه داستان سیاسی-جنگی عمیق و پیچیده رو به تصویر می‌کشه
داستان حدودا سال ۳۵۰۰ میلادی اتفاق میفته
ما تو این کتاب با تقابل دو تا مدل نظام حکومتی سر و کار داریم و در طول داستان خواننده بارها مجبور میشه فکر کنه و انتخاب کنه و حتی به عقاید خودش نگاهی بندازه و ببینه اگه تو اون دوران بود کجای داستان قرار میگرفت
موضوع سیاست و جنگ اونقدر پررنگه که قالب علمی-تخیلی خیلی به چشم نمیاد. نویسنده بجای صحنه های اکشن اغراق شده، روی استراتژی‌ها، تاکتیک ها و تصمیم‌ها و عملکردها تو میدون جنگ تمرکز کرده و بشدت مواظب بوده که از منطق خارج نشه
توصیف تاکتیک ها و استراتژی های جنگ به قدری هنرمندانه و دقیقه که انگار نویسنده سال های سال یه جایی تو آینده فرمانده نبردهای فضایی بوده و الان داره تجربه هاشو به ما منتقل می‌کنه
مضامین فلسفی و تاریخی هم پررنگن و نویسنده به دفعات زیاد از نقل قول ها و ارجاعات تاریخی استفاده کرده
نویسنده به جزئیات خیلی زیادی توجه کرده. جامعه، سیاست، اقتصاد، رسانه‌ها، رسم و رسومات، ارتش و حتی زندگی خصوصی افراد با جزئیات طراحی شدن (حتی تا اونجا پیش رفته که دو مدل تقویم درست کرده) ولی علی رغم این توجه اصلا اضافه گویی نکرده و خواننده دچار بی حوصلگی و ملال نمیشه. علاوه بر این روایت و جهان سازی انسجام لازم رو داره
شخصیت پردازی واقعا خوبه
تعداد شخصیت ها زیاده و شخصیت های خوب، بد، خاکستری، پلید، ترسو، احمق، منفعت طلب، فداکار و... تو داستان حضور دارن ولی چیز تکراری ای وجود نداره. روابط سطحی و عمیق هم جای مناسب خودشون هستن
از مهمترین تفاوت های این کتاب با اکثر رمان ها اینه که داستان بجای یه شخصیت اصلی، دو تا شخصیت اصلی داره که هر کدوم نماینده یه تفکر و نظام حکومتی‌ای هستن
من از هیچ کدوم از این دو شخصیت به طور کامل خوشم نیومد و طرفدار نظریه های هیچ کدوم نشدم هر چند یه بخش هایی از نظر هر دو نفر رو قبول داشتم
بیشتر دلم میخواست همون نظریه پرداز سومی باشم که میاد و نظریه نفر اول و دوم رو باطل می‌کنه و نظر خودشو که میانه نظر اون دو نفره رو میده😂
از کارهای دوست داشتنی نویسنده برای شخص من این بود که داستان با تاریخچه شروع کرد و توضیح داد که بشر در آینده چه مسیری طی کرده که به اون نقطه از داستان برسه 
تاریخچه تو کارهای علمی-تخیلی واقعا مهمه و نویسنده این اهمیت رو خیلی خوب درک میکرده
این جلد سال ۱۹۸۲ منتشر شده ولی توصیفات فناوری ها و ملزومات این مدلی طوریه که انگار نویسنده همین امسال نوشتتش هر چند به خوبی میشه تاثیرات جنگ جهانی دوم، جنگ سرد و اون دو تا بمب اتم لعنتی که آمریکا روی سر مردم ژاپن ریخت رو روی تفکرات نویسنده دید
توصیفات کتاب و محاوره‌ها رو هم می‌تونم از جمله نقاط قوت کتاب معرفی کنم
مجموعه این دلایل باعث شده که من عاشق این کتاب بشم و امیدوارم تا جلد دهم نویسنده به همین منوال جلو بره

با وجود همه این موارد اینطور که فهمیدم این مجموعه همه پسند نیست. روایت خشک و جدی، کمبود صحنه های طنز، عدم تمرکز روی روابط و صحنه های احساسی، عاطفی و عاشقانه و روند کند از دلایلیه که برای این مسئله گفته شده
برای همین لازمه بدونیم از یه کتاب چی میخوایم 
چیزهایی که من میخواستم رو کتاب داشت و من عاشقش شدم 
اگه شما هم مثل من دنبال سیاست، جنگ، توصیفات صحنه عالی و داستان عمیق هستین این کتاب برای شماست

پ.ن¹: اینکه روی روابط عاشقانه و احساسی تمرکز نکرده به این معنی نیست که از عشق و احساس خبری نیست اتفاقا روابط و احساسات عمیقی داره ولی نویسنده لطف کرده مخاطب رو در جریان مباحث خصوصی قرار نداده
دستش درد نکنه
پ.ن²: با اینکه نویسنده بنظرم واقعا هنرمند بوده ولی یه جای کار رو حسابی خراب کرده و اونم انتخاب اسم برای مجموعه اس
"افسانه قهرمانان کهکشانی" بنظرم واقعا اسم بچگانه‌ایه و خودم وقتی اولین بار باهاش مواجه شدم فکر کردم با یه داستان مناسب کودکان و نوجوانان طرفم در حالی که داستان مخصوص بزرگسالانه 
جالبه بدونین یوشیکی تاناکا نویسنده رمان "افسانه قهرمانی ارسلان" هم هست -انیمه بین ها ارسلان رو میشناسن- و از همین اسم معلومه نویسنده چقدر به دو تا کلمه افسانه و قهرمان علاقه داشته
خوشبختانه بزرگوار تو انتخاب اسم جلدها عملکرد بهتری داشته مثلا اسم همین جلد اول سپیده دم بود که دوسش داشتم
        

47

جلد ششم رو
          جلد ششم روایت سوم شخص داشت و من تصور می‌کردم این جلد هم بخاطر اینکه ادامه داستان اون جلده، سوم شخصه ولی اسکالزی طبق عادتش -که جلدها رو یک در میان اول شخص و سوم شخص می‌نویسه- برگشت سراغ اول شخص
داستان اصلی تو چهار پاره و از زبون چهار نفر روایت شد که از بین این‌ها من از روایت دوم و چهارم خیلی خوشم اومد
به جز راوی اول که شخصیت جدیدی بود بقیه آشنا بودن و نویسنده به خوبی تونست این داستان پیچیده و بزرگ رو جمع کنه
این مدل روایت برای من جدید و جالب بود و هنر نویسنده رو تو حفظ انسجام داستان علی رغم پاره پاره روایت کردنش نشون میداد
قلم اسکالزی مثل بقیه جلدها جذاب و دلنشین بود و من حسابی از طنز بخصوص تو گفتگوها لذت بردم
از بین شخصیت های این دو جلد اول من از آبوموه و هافته سرواله خیلی خوشم اومد و شیفته مهارت و سخنوریشون شدم
داستان این دو جلد آخر طوری بود که می‌تونم بگم بالاخره اسکالزی سعی کرد با داستانش یه پیام مهم به خواننده برسونه 
پیامی که من به شخصه گرفتم این بود: مقصر همه اتفاقات بدی که برات میفته دیگران نیستن گاهی یه لحظه وایسا و به خودت نگاه کن ببین داری چیکار می‌کنی و چرا؟ شاید مشکلات خیلی خیلی ساده تر از اون چیزی که تصورشو بکنی قابل حل باشن فقط اگه بفهمی اشکال دقیقا کجاست و قبول کنی که شاید اشکال از خودته

با وجود همه این حسن ها داستان از نظر من سه تا ایراد داشت:
- پایان داستان از نظر من خیلی ضربتی بود. با اینکه به دردبخور بود ولی جا داشت که رسیدن به این راه حل پروسه طولانی تری رو طی کنه
- بنظرم رسید شخصیت ها تو طنز شبیه هم شدن. با اینکه لذت بردم ولی خب بنظرم اسکالزی بهتر بود یکم تنوع به روایت طنزش بده
- و بزرگترین ایراد: نقطه عطف داستان که همون پاره اول جلد هفتم بود بیش از اندازه اتفاقی و شانسی بود 
اینطور نبود که با یه سیر منطقی به اصل ماجرا پی برده بشه بلکه فقط یه اتفاق که از شانس خیلی بالا نشأت میگرفت گره ها رو باز کرد و بنظرم این اصلا خوب نبود چون شبیه معجزه بود

در نهایت چند جمله در مورد کل مجموعه:
هنوزم بنظرم بهترین داستان برای جلد سوم بود و تمام جلدهای بعدی بشدت تحت تأثیر داستان این جلد بود
این مجموعه پتانسیل خیلی زیادی داره که تبدیل به فیلم بشه ولی خب فیلم سازان محترم سرشون به سناریوهای دیگه ای گرمه که یکی از یکی مسخره ترن
قلم اسکالزی رو در کل دوست داشتم اسکالزی بلد بود داستانش رو به خلاصه ترین و سریع ترین حالت ممکن تعریف کنه و من مخاطب رو با اضافه گویی اذیت نکنه علاوه براین مهارت خوبی هم تو طنز و خلق شخصیت های دوست داشتنی داشت
آخر جلد هفت دوباره یه فصل از داستان اولیه گذاشته شده بود که موقع بازنویسی داستان حذف شده بود. وقتی این فصل حذف شده رو خوندم فهمیدم چقدر بازنویسی می‌تونه به بهتر و جذاب تر کردن داستان کمک کنه و بنظرم اسکالزی با انتشار این فصل ها می‌تونه کمک زیادی به بقیه نویسنده ها بکنه 

ختم کلام: مجموعه خوبی بود لذت بردم
        

12

کتاب شامل
          کتاب شامل ۵ تا داستان کوتاه بود:
- داستان در مورد یکی از سفرهای جان پری به عنوان افسر نیروی دفاعی مستعمرات و دیدار با مردم عادی بود که بعد از داستان جلد اول اتفاق افتاده بود
تو قالب یه گزارش روایت شده بود و در کل داستان خوبی بود
- داستان دوم اعترافات قلبی جین ساگان بود بعد از جریانات جلد دوم که خودش توی ابرمغزش ثبت کرده بود و اونقدر جملات و توصیفات شاعرانه داشت که تقریبا نصف مطالب رو نفهمیدم و رد شدم 
راضی نبودم از این یکی. منو یاد کتاب خلبان جنگ اگزوپری انداخت و فهمیدم کلا با این مدل توصیفات و واگویه ها نمی‌سازم 
ترجیح میدم موضوعات مهم و عمیق رو تو لایه های داستان ببینم تا توصیف ادبی و عارفانه
- داستان سوم یکی از فصل های حذف شده جلد سوم بود و اینجا بود که نویسنده تعریف کرد اول میخواسته جلد سوم رو یک فصل درمیان اول شخص و سوم شخص بنویسه ولی پشیمون شده و کل داستان رو از اول به صورت اول شخص بازنویسی کرده 
نظر خاصی راجع بهش ندارم 
- داستان چهارم در مورد هری ویلسون بود و همراهیش به یه هیئت دیپلماتیک. داستان بعد از جریانات جلد سوم و چهارم رخ می‌داد و بنظرم خوبه به عنوان مقدمه جلد ششم خونده بشه. حسابی خنده دار بود و دوستش داشتم
- داستان پنجم در مورد پیاده روی یه دیپلمات بیگانه (موجود فضایی) روی زمین و ارتباط گرفتنش با انسان ها بود
از لحاظ زمانی بین جلد ششم و جلد هفتم رخ می‌داد
خیلی قشنگ بود و می‌تونم بخاطرش نویسنده رو تحسین کنم

در کل این کتاب جلد مستقلی نیست و داستان هاش هم یک جا نوشته نشده. بیشتر یه کتابه که یه سری داستان کوتاه مربوط به جهان جنگ پیرمرد رو توش جمع کرد پس اگه نخوندین هم نخوندین هر چند خوندنش هم خالی از لطف نیست
        

8

این جلد چن
          این جلد چند تا تفاوت اساسی با بقیه جلدهای مجموعه جنگ پیرمرد داشت:
۱. داستان ناقص موند. تمام جلدهای قبلی جنگ پیرمرد یه داستان کامل رو تعریف می‌کردن و نیازی به خوندن جلد بعدی نبود ولی داستان تفرقه انسان ناقص موند و تو جلد بعدی (پایان همه چیز) تموم میشه
۲. نویسنده بجای اینکه داستانش رو یکپارچه تعریف کنه یعنی مثلا با یه شخصیت همراه بشه و داستان رو پیرامون اون شخصیت تعریف کنه، پاره پاره (از اینور جهان به اونور جهان پریدن) تعریف کرد و میشه گفت کتاب شخصیت اصلی نداشت (هر چند هری ویلسون رو میشه شخصیت اول در نظر گرفت)
شیوه روایت هم سوم شخص بود و ما مدام با شخصیت های مختلفی آشنا می‌شدیم و تو هر پاره با یکی از اونا همراه می‌شدیم تا بفهمیم چه خبره
اسکالزی البته پاره های داستانش رو به خوبی به هم وصل کرد و اونا رو از لحاظ زمان رویداد پشت سر هم و مرتب تعریف کرد تا سیر داستان رو از دست ندیم
۳. نکته خاص دیگه این کتاب این بود اسکالزی در طول کل کتاب فقط و فقط مقدمه چینی کرد برای جلد بعد (چون جلد بعدی رو هم خوندم میگم) و هرگز در مورد اشخاصی که پشت ماجرا بودن حرفی نزد و خواننده رو با حدس و گمان های خودش تنها گذاشت 
یعنی من و شمای خواننده یک جلد تمام کارمون این میشه که بشینیم حدس بزنیم کی پشت قضیه اس و هرگز هم روایت با این اشخاص همراه نمیشه و فقط خبر کارهاشون رو میشنویم
همین ندونستن درباره اشخاصی که طرف دیگه ماجرا هستن باعث شده همه چی مرموز باشه و من اینو خیلی دوست داشتم
۴. بسیاری از شخصیت ها زن بودن. منظورم از بسیاری یه چیزی تو مایه های سه چهارم شخصیت هاست. از دیپلمات ها بگیرین، تا افسرای نظامی و خلبان ها و معاون ها و دستیارها و... و من اینو دوست نداشتم. بنظرم خیلی افراطی بود و اسکالزی میتونست با ترکیب ۵۰-۵۰ کار رو خیلی طبیعی تر دربیاره 
باقی مسائل مثل بقیه جلدها بود:
طبق معمول باقی جلدها قلم اسکالزی و داستان طنز و جذاب بود. حسین شهرابی هم به روون ترین و خوشخوان ترین شکل ممکن ترجمه کرده بود. اشکالی هم تو ویراستاری یادم نمیاد دیده باشم.

خلاصه بخوام بگم این کتاب رو دوست داشتم، جذاب و هیجان انگیز و مرموز بود و ۵ ستاره بهش میدم. میخواستم بخاطر اون مسئله تعداد بسیار بالای شخصیت های زن ۰.۵ ستاره کم کنم ولی خب ۴.۵ ستاره برای این کتاب کمه پس همون ۵ میدم
        

23

تابستون بی
          تابستون بین دوم و سوم دبیرستان [نظام قدیم] بودم که کنت مونت کریستو رو خوندم
اینکه اصلا از اول چطور شد که به این داستان علاقمند شدم دقیق یادم نیست ولی دیدن اقتباس سینمایی که سال ۲۰۰۲ ساخته شده بود باعث شد عزمم رو جزم کنم و برم سراغ کتاب و همین شد آغاز یکی از تجربه های تکرار نشدنی زندگیم
من کلمه به کلمه و بند به بند توی این داستان ذوب شدم، از هر خطی که میخوندم واقعا لذت می‌بردم و بعد از هر بار خوندن بارها با خودم مرورش می‌کردم و نقشه می‌ریختم که چطور مهر برای دوستام تعریفش کنم
دو سال پیش به امید اینکه دوباره اون تجربه برام تکرار بشه از کتابخونه مرکزی گرفتمش و شروع کردم به خوندن ولی زهی خیال باطل
اونقدر عمیق خوندن داستان ده سال پیش باعث شده بود که ۹۵ درصد داستان و صحبت ها و... یادم باشه پس مسلما دیگه اون تجربه برام تکرار نمیشه💔 مگه اینکه حافظه مربوط به خاطرات این کتاب پاک بشه😂
با اینحال درسته تیرم در مورد تکرار اون تجربه به سنگ خورد ولی به شما کاربران عزیز بهخوان میگم کنت مونت کریستو همچنان تو صدر لیست کتاب های مورد علاقه منه و همونطور که تو یادداشت سه جلدی هم گفتم به حق شاهکار الکساندر دومای پدره. تا حالا هیچ کتابی نخوندم که بتونه مثل اون روح و ذهن منو با خودش درگیر کنه و فکر نمی‌کنم از این به بعد هم پیدا بشه 
به قول ثافون اینجور کتاب ها یه بار توی زندگی هر آدمی پیدا میشن و به ندرت پیش میاد که کتاب دیگه ای بتونه تاثیر اونها رو روی فرد داشته باشه

در مورد همین جلد اول هم می‌تونم بگم این بار که خوندمش متوجه شدم نسبت به جلد ۲ و ۳ روند آروم‌تری داره، نه اینکه روند کندی داشته باشه فقط در مقایسه با جلد ۲ و ۳، سرعتش بنظرم پایین تره. با اینکه اتفاقات خیلی مهمی توش رخ میده و اصلا شاکله اصلی داستان تو این جلد شکل می‌گیره ولی هیجان اصلی داستان تازه بعد از این جلد شروع میشه. 
نوع روایت هم سوم شخص و دانای کل محدوده و اکثر مواقع ما همراه ادموند دانتس هستیم و بعضی مواقع هم با شخصیت های دیگه همراه می‌شیم. ترجمه ماه منیر مینوی خوب و روونه و قلم دوما هم طبق معمول دلنشینه. داستان کتاب فوق العاده، درگیرکننده و هیجان انگیزه و محاوره ها واقعا جذابن.

 پ.ن¹: با اینکه این کتاب شدیدا معروفه و کلی اقتباس از روش ساخته شده و اسمش جاهای مختلفی اومده ولی حس میکنم تو ایران به نوعی مهجور مونده. فقط یه نگاه به تعداد یادداشت های بهخوان به خوبی این مسئله رو نشون میده. این برای خود من خیلی ناراحت کننده اس هر چند احتمال میدم این مسئله بخاطر ترجمه های این کتاب باشه. 
پ.ن²: این کتاب به طور کلی سه تا ترجمه داره:
- ترجمه میرزا طاهر اسکندری (نوه عباس میرزا قاجار) که خب نثر قجری داره و در حال حاضر بیشترین ترجمه بازار برای این ترجمه اس بخاطر نشر هرمس. 
- ترجمه ذبیح الله منصوری که حواشی خودشو داره.
- ترجمه ماه منیر مینوی که دیگه تجدید چاپ نشده و تو بازار پیدا نمیشه💔.
از لحاظ روون بودن و صحت ترجمه من ترجمه ماه منیر مینوی رو توصیه می‌کنم. با اینکه تو بازار پیدا نمیشه ولی کتابخانه های عمومی اکثرا دارنش و نسخه الکترونیکش هم موجوده.
پ.ن³: بعد خوندن کتاب از اقتباس سینماییش بدم اومد. هیچ کدوم از اقتباس هایی که ساخته شدن در حد و اندازه کتاب نیستن و تحریف های زیادی دارن و همشون بلا استثنا پایان داستان رو عوض کردن ولی اقتباسی که جدیدا تو سال ۲۰۲۴ ساخته شده نسبت به بقیه بهتره
        

40

30

داستان کتا
          داستان کتاب دقیقا همونیه که اسمش میگه: قصه زویی
قصه زویی دقیقا از همون روزی شروع میشه که آخرین مستعمره شروع شد و یکم قبل تر از پایان آخرین مستعمره هم تموم میشه با این تفاوت که این دفعه بجای جان پری، زویی راوی قصه است
با اینکه داستان اوایل تکراری بنظر میاد ولی رفته رفته کلا یه شکل و شمایل دیگه پیدا میکنه طوری که میشه گفت ما بیشتر از اینکه یه داستان داشته باشیم با دو تا روایت، یه چارچوب داریم با دو تا داستان که اتفاقاتشون موازی هم جلو میره
بنابراین جان اسکالزی به خوبی موفق شده یه داستان رو دو بار تعریف کنه و تکراری هم نباشه و هر دوشون هم درست باشن
با وجود تمام این ها آخرین مستعمره و قصه زویی هم سطح هم نیستن، بلکه قصه زویی مکمل آخرین مستعمره است یعنی اگه کسی آخرین مستعمره رو بخونه ولی قصه زویی رو نخونه به جز یه قسمت خاص چیز زیادی از دست نمیده ولی اگه قصه زویی رو بخونه ولی آخرین مستعمره رو نخونه اصل داستان رو از دست میده
حالا چرا اسکالزی اومده قصه زویی رو نوشته اصلا؟
به دو دلیل:
۱. نژاد خاصی تو آخرین مستعمره بود که نقش مهمی تو داستان داشت و یهو نقشش به طور کامل محو شد. البته من مشکلی با این قضیه نداشتم ولی ظاهرا خوانندگان خارجی و طرفداران جان اسکالزی مشکل داشتن
۲. زویی تو آخرین مستعمره یه کار خیلی مهم انجام داد ولی چون راوی جان پری بود هیچ چیزی از جزئیات ماجرا گفته نشد و زویی هم برای جان تعریف نکرد که چطوری اون کار رو انجام داده. این در نظر خوانندگان از جمله خودم یه نقطه ضعف محسوب می‌شد هر چند من می‌دونستم کتابی به اسم قصه زویی هست و قراره اون ماجرا رو بخونم و بفهمم ولی خب خوانندگان زبان اصلی اون موقع همچین آپشنی نداشتن پس سیل نامه ها و ایمیل ها به طرف اسکالزی روان شده که قصه‌تو درست بگو و از امداد غیبی استفاده نکن.

من به این کتاب ۵ میدم درسته مکمل بود ولی در جایگاه خودش خیلی خوب بود. قلم اسکالزی همچنان روون، جذاب و بامزه بود. شخصیت پردازی هاش حتی بیشتر از قبل به دلم نشست. ترجمه هم همونطور که این چند وقت ترجمه آقای شهرابی رو شناختم و انتظار داشتم عالی بود و ویراستاری برخلاف آخرین مستعمره خیلی خوب انجام شده بود. 
پ.ن: واقعا حیفه که نشر تندیس دیگه این مجموعه تجدید چاپ نکرده و از اون بدتر اینه که این مجموعه تقریبا ناشناخته است💔
اگه علمی-تخیلی دوست دارین بخونینش، اگه دوست ندارین بازم بخونین قول میدم پشیمون نمی‌شین


        

11

صدمین یادد
          صدمین یادداشت من تو بهخوان
تو جلد سوم از مجموعه جنگ پیرمرد دوباره برمی‌گردیم پیش جان پری و روایت اول شخصش ولی این دفعه دیگه روایت حالت خاطرات یه بابابزرگ رو نداره بلکه جان پری برای ما تعریف می‌کنه که همراه با همسرش، جین ساگان و دخترخونده‌شون، زویی وارد چه ماجرای خطرناکی شدن
مشخصا داستان تو یه نقطه عطف خیلی جالب از یه داستان صرفا خانوادگی آروم تبدیل به یه داستان پرماجرا و  جذاب میشه و خواننده بعد از این نقطه مدام به این فکر می‌کنه که قراره هر فصل چه اتفاقی بیفته و شخصیت های کتاب با مشکلاتشون چطور دست و پنجه نرم می‌کنن 
درست مثل دو جلد اول داستان هیجان نرم و ملایمی داره و نه خیلی بالا میره نه خیلی پایین میاد و من به شخصه این ویژگی قلم جان اسکالزی رو خیلی دوست دارم
از ویژگی های خوب دیگه‌ی قلم اسکالزی داستان پخته، شخصیت پردازی‌های دلنشین، توصیفات به اندازه و محاوره های بامزه اس
ویژگی مثبت دیگه داستان های اسکالزی اینه که اسکالزی اهمیت زیادی به روابط خانوادگی میده مثلا اگه بچه ای این وسط یتیم بشه بجای اینکه با دوستان هم سن و سالش گروه بشه و داستان رو جلو ببرن، اسکالزی یه خانواده لایق پیدا میکنه و تربیت و زندگی بچه رو به اونا می‌سپره
خوشبختانه این جلد برخلاف جلدهای قبلی توضیحات پیچیده علمی به خصوص تو حوزه فیزیک نداشت و از صحبت های جنسی (به جز اول داستان) خبری نبود ولی متاسفانه یه تیکه مشکوک به همجنسبازی داشت🤦‍♀️
در نهایت داستان این جلد از نظر من بین سه جلد اول جنگ پیرمرد از همه بهتر بود
این مجموعه رو به تمام کسایی که ژانر علمی-تخیلی رو دوست دارن توصیه میکنم و باز میگم این مجموعه جون میده برای فیلم ساختن

پ.ن¹: کتاب ترجمه خیلی خوبی داشت ولی ویراستاری افتضاح بود. پر از غلط املایی، نگارشی و هکسره.
پ.ن²: تمام طول داستان فقط جان پری راوی ماجراست و ما هر چی که میخونیم فقط چیزهایی هست که جان پری برای ما تعریف می‌کنه؛ همین باعث شده جان اسکالزی بتونه تو جلد چهارم دوباره همین داستان رو این بار از زبون زویی روایت کنه که در نوع خودش جالبه
        

24