معرفی کتاب Legend of the Galactic Heroes: Ambition اثر یوشیکی تاناکا

Legend of the Galactic Heroes: Ambition

Legend of the Galactic Heroes: Ambition

4.0
3 نفر |
3 یادداشت
جلد 2

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

0

ناشر
Haikasoru
شابک
9781421584959
تعداد صفحات
281
تاریخ انتشار
1395/5/12

توضیحات

        In the thirty-sixth century humanity has conquered the galaxy and colonized countless star systems. The Galactic Empire, modeled along Prussian lines, and the democratic Free Planets Alliance are at war, and the fate of every human being in the universe hangs in the balance. This classic Japanese space opera, adapted into a legendary anime, is finally available in English for the first time.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به Legend of the Galactic Heroes: Ambition

نمایش همه

یادداشت‌ها

خیلی حرف ه
          خیلی حرف ها دارم که در مورد این جلد بزنم
این جلد از لحاظ احساسی زخم عمیقی بهم زد و از لحاظ سیاسی و اعتقادی حسابی رومخم رژه رفت
صحنه های اصلی و فرعی چشمگیری داشت و حتی یه سری داستان فرعی دو سه بندی روایت کرد تا تصویری که از شرایط میده رو کامل کنه ولی ترجیح می‌دم اول از همه مفصلا در مورد بعدی از داستان حرف بزنم که برای خودم پررنگتر از بقیه بود: رد پای فرهنگ ژاپن تو ابعاد سیاسی و اعتقادی
نویسنده فرای ظاهر علمی- تخیلی، جنگ‌ها، کودتاها و درگیری‌ها، بیشتر در مورد اعتقادات سیاسی و شیوه‌های حکومت داری حرف میزنه و هر شخصیت مهمی تو این مجموعه نماینده یه دیدگاه سیاسی خاصه. جدای از این نویسنده با سوالاتی مثل "خاک مهمتره یا زندگی انسان؟" "شرافت و عزت مهمترن یا زندگی سربازها؟" "تسلیم بشیم بهتره یا به جنگیدن ادامه بدیم؟" سعی می‌کنه به درونیات و معنای زندگی انسان هم بپردازه
اما بنظر من نویسنده ما بی طرف نیست، نگاهش عمیقا ژاپنیه و از فرهنگی نشات گرفته که تسلیم شدن و زنده موندن به هر قیمتی رو ارزش می‌دونه
خوندن این کتاب می‌طلبه شما با تاریخ، فلسفه زندگی و فرهنگ ژاپن آشنا باشین وگرنه توی ملغمه‌ای که نویسنده از مفاهیم درست و غلط براتون میسازه گم می‌شین و صحیح ترین اعتقاداتتون به نظرتون غلط میاد

نویسنده یه جهان گسترده توی داستانش داره ولی نسخه ای که برای دنیا میپیچه عمیقا و قویا متاثر از فرهنگ خودشه
برای اینکه دقیقتر توضیح بدم لازمه حرفامو به چند بخش تقسیم کنم:

۱. فرهنگ و تاریخ ژاپن:
آشنایی من با فرهنگ ژاپن بوسیله انیمه ها و خیلی جسته گریخته بوده با این حال با همین آشنایی جسته گریخته متوجه شدم تعریف ژاپنی ها از کلماتی مثل شرافت و ایمان و وفاداری و صلح خیلی متفاوت با تعاریف دیگرانه
حداقل خیلی خیلی متفاوت تر از ماست 
شرافت تو فرهنگ سامورایی شامل خدمت بی چون و چرا به ارباب حتی با وجود فرمان نادرست بود و تخطی یا عدم توانایی، شخص سامورایی رو به بیشرف عالم تبدیل می‌کرد و حتی تو صورتش تفم نمینداختن. تاریخ ژاپن پر از خونریزی برای همین مفهومه
ژاپنی‌ها بعد از بالا رفتن از پله های پیشرفت و صنعتی شدن تو دوره امپراتور میجی، روسیه رو تو جنگ شکست دادن و بعد تصمیم گرفتن به کشورهای استعمارگر ملحق بشن
به دنبال این تصمیم چین و کره رو اشغال کردن و تو مدت اشغال اعمالی انجام دادن که کینه‌اش هنوزم توی قلب چینی ها و کره‌ای ها زنده اس
بعد هم با غرور و تکبر ناشی از این پیروزی‌ها به جنگ جهانی دوم وارد شدن و در نهایت با دو تا بمب اتمی که آمریکا رو سرشون ریخت تسلیم شدن، نه فقط تسلیم نظامی، بلکه تسلیم فرهنگی
بعد از این جنگ، ژاپنی ها به مفاهیم سنتی خودشون حمله کردن. نمیدونم این کار واکنش خودشون بود یا دستپخت آمریکا ولی ژاپنی بعد از جنگ دوم خودشو مقصر دید و به این نتیجه رسید حقم بود که این بلا سرم بیاد ولی به طرز جالبی بیشتر از اینکه به غرور و تکبر و بی رحمی‌شون حمله کنن به مفاهیم شرافت، اعتقاد و وفاداری حمله کردن و زندگی فردی، زنده موندن به هر قیمتی و صلح از طریق تسلیم رو جایگزین این مفاهیم کردن. این تفکر به خوبی تو آثارشون دیده میشه

۲. عملکرد نویسنده تو این مجموعه:
یوشیکی تاناکا به رسم اکثر نویسنده های ژاپنی که دیدم برای نشوندن حرف‌ خودش به کرسی [یعنی فکر و روح مخاطب] با گذاشتن حرف درست تو دهن آدم نادرست و نفرت انگیز و برعکس مخاطبش رو گیج می‌کنه تا این مخاطب به دونه دونه اعتقادات خودش شک کنه
شک کردن فی نفسه بد نیست و منم قبول دارم آدمی که شک نکنه احمقه ولی وقتی نویسنده به این شک جهت میده و براش مقصد تعیین میکنه بده
حربه بعدی اینه که داستان رو طوری جلو می‌بره که آدم‌های طماع و حریص و قدرت طلب از مردم سوءاستفاده می‌کنن و دسته دسته مردم عادی رو به طرف جنگ و فلاکت میفرستن و اسمش رو می‌ذارن شرافت و ایمان ولی نویسنده بجای حمله به حرص و قدرت طلبی، مستقیما به ایمان و شرافت حمله میکنه و اونا رو مقصر تمام بدبختی ها معرفی میکنه و اعلام میکنه اگه اینا نبودن هیچ جنگی و سوءاستفاده ای توی دنیا نبود. این نگاه، با توجه به فرهنگ ژاپن قابل درکه، ولی نمی‌فهمم چطور نویسنده این نسخه رو برای همه دنیا می‌پیچه؟ دنیایی که شرافت و ایمان براش یه معنی دیگه میده
یوشیکی تاناکا در واقع به صورت مستقیم به مخاطبش میگه تهی از هر گونه اعتقاد و ایمانی باش تا آزاد باشی تا زنده بمونی

۳. نظر ژاپنی‌ها در مورد تسلیحات:
دیدگاه پررنگی تو ژاپن وجود داره که تسلیحات رو عامل جنگ می‌دونه و میگه برای صلح لازمه همه تسلیم باشن و سلاح نداشته باشن. این دیدگاه هم باتوجه به تاریخ ژاپن (حمله به بقیه بعد از پیشرفت تسلیحاتی) قابل درکه ولی بازم در عمل بشدت کاریکاتوری و غیرممکنه 

قبلا هم تو گزارش پیشرفتم گفتم من به عنوان یه ایرانی نمیتونم نسخه‌ای که یوشیکی تاناکا می‌پیچه رو بی چون و چرا بپذیرم چون مسیر تاریخی که کشور من طی کرده با ژاپن خیلی متفاوته
ما هر بار که ضعیف بودیم، بخصوص از نظر نظامی زیر پای کشورای قدرتمند له شدیم و چند میلیون نفر از اجداد ما درست زمانی که بی‌طرف و خواهان صلح بودن، به وسیله طرف‌های قدرتمند تو فقر و گرسنگی و فلاکت کشته شدن
اگه بمب اتم چند صد هزار ژاپنی رو کشت، کشور من با چند میلیون کشته تاوان ضعیف و تسلیم بودنشو داده
دوست دارم نویسنده‌های ژاپنی از جمله تاناکا یه نگاه هم به سرنوشت ملت‌هایی مثل ما بندازن، اونوقت شاید بفهمن میشه از نظر نظامی قدرتمند بود ولی به دیگران حمله نکرد، میشه صلح طلب بود ولی تسلیم نشد و میشه شریف و باایمان بود ولی آلت دست آدمای حریص و طماع نشد

دو مورد دیگه هم تو کتاب هست که رد پای فرهنگ ژاپن رو به وضوح میشه دید:
- فرمانده های نظامی اغلب با هر شکست بزرگ خودکشی می‌کنن تا به روش شرافتمندانه‌ای مسئولیت شکست رو گردن بگیرن. این مورد تو فرهنگ ژاپن خیلی مرسومه. فکر کنم هممون دیگه با هاراگیری آشنا باشیم ولی برای داستانی که تو گستره جهانی اتفاق میفته بنظرم غیرطبیعیه، چون تو بقیه فرهنگ ها خیلی نادره و معمولا با استعفا و محاکمه جایگزین می‌شه
- مورد دیگه اینه که شعار «نترسیدن از مرگ» بین اشراف داستان تکرار می‌شه، که با سبک زندگی راحت و اشرافی‌شون تناقض داره. این نگاه به مرگ شاید تو فرهنگ ژاپن مرسوم باشه، ولی جهانی نیست. به این دلیل میگم شاید مرسوم باشه چون تو یه فیلم ژاپنی مربوط به جنگ جهانی دوم خلبانی بود که هر بار به ماموریت می‌رفت زنده برمی‌گشت. سربازان و افسران دیگه اونو سرزنش میکردن که چرا زنده برگشته در حالی که بقیه مردن تا اینکه اون خلبان زیر اونهمه فشار روانی خودکشی کرد😐💔

کلا حس میکنم نویسنده این کتاب رو برای مردم کشور خودش نوشته. هر چند بنظرم از اون ور بوم افتاده ولی این حسم دارم که ما مثل آدمای بی ربط داریم از بیرون گود بهش می‌گیم لنگش کن ولی خب برای شناخت این بعد از فرهنگ ژاپن واقعا منبع خوبیه اگه فقط با این عینک بهش نگاه کنیم که مربوط به فرهنگ ژاپن نه دیدگاه جهانی
و مورد آخر اینکه هنوز تو جلد دومیم و ممکنه نویسنده تا جلد آخر این دیدگاه‌ها و اعتقادات رو تغییر بده ولی به هر حال این یادداشت برای جلد ۲ نوشته شده و وضعیت جلد ۲ از نظرم همینه که گفتم

پ.ن¹: با وجود تمام این تناقضات نویسنده تو بعد احساسی واقعا فوق العاده بود. من نویسنده ای که بتونه بهم حس غم رو منتقل کنه واقعا تحسین می‌کنم و یوشیکی تاناکا تا اینجا رتبه اول این جایگاه رو داره و الحمدلله حتی شخصیت فرعیا رو مثل گوسفند نمی‌کشه
پ.ن²: فرهنگ سامورایی فقط بخشی از فرهنگ ژاپن بوده ولی خب به هر حال تاثیرش رو روی تعریف مفهوم شرافت گذاشته
پ.ن³: یانگ شخصیت دوست داشتنی ایه ولی افکارش رومخه بدم رومخه
پ.ن⁴: این عکسه خیلی قشنگ بود. دلم نیومد نذارم
        

13

نوشتن برای
          نوشتن برای این قسمت از داستان سخت شده، کلی احساسات جریحه‌دار کرده، کلی خون و خون ریزی راه انداخته.
دو تا شخصیت زن معرفی شده تو داستان اگر چه حضور پر رنگی نداشتند اما خیلی اثر قوی‌و بزرگی روی روند قصه داشتن و من از این خوشم آمد.
این قسمت ما مقابله‌ی شخصیت های اصلی با نیرو‌های درونی بود، هر کس در سرزمین خودش قدرتش رو تثبیت کرد.
گاهی چهره‌های جدید از شخصیت های داستان دیدیم که خب زیاد بهشون نمیومد، ولی نویسنده نوشته دیگه.
اون وجه زشت جنگیدن رو دیدیم(داشتم فکر میکردم که قدر تو جنگ تریاک حالم بهم خورد از توصیف های نویسنده که سعی کرد جنگ و خشن و زشت نشون بده و این جا شاید فقط چند کلمه گفت و کافی بود، نیاز نیست یه طومار ردیف کنید تا منظورتون رو برسونید، نیاز نیست فهرستی از شریرانه ترین اعمال بشری رو تو کتابت جا کنی تا بگی طرف مقابل چه قدر وحشی بوده. گاهی فقط دو کلمه لازمه.)، مردن، درد کشیدن و تلاش برای بقا.
یکی بحث دین و خدا تو این قسمت داستان پر رنگ بود که خب کسی که خونده باشه می‌دونه جریان از چه قراره و توضیح‌دادنش برای داستانی که داستان رو نخوندن، فایده‌ای خاصی نداره، اما مثل همه‌ی عناصر دیگه دین و خدا هم رنگ‌ بوی ژاپنی داره و خب نویسنده ژاپنی‌ بوده دیگه. 
یکی هم درخواست زیگفرد، به نظرم خیلی کلیشه‌ای نویسنده توجیه کارهای آینده‌ی راینهارد رو داد دستمون، باید بگم با وجود این که شخصیت محبوب من یانگ تنبل خودمونه، اما عمیقا ناراحتم. دلشکستگی و عشق همزمان تهش همین میشه. دلم براش سوخت چون بعید بدونم راینهارد بفهممه این بشر چی تو کله‌اش داشته. اون کله‌ی طلایی جایی برای افکار قشنگ‌ کریهیایس نداره...
        

21

بسم الله ا
          بسم الله الرحمن الرحیم
(یادداشت زیر شامل سه بخشه. بخش اول محتوای داستان، بخش دوم پی نوشت ها، بخش سوم هم نفرینهای این جانب در حق یکی دو شخصیت داستانه.خیلی توصیه نمیکنم اون بخش رو بخونید وقتتون تلف میشه.)
هر طلوعی بالاخره یه غروبی داره و پایان هیچ حکومت سلطنتی خوش نیست! 
این قانون فقط به حکومتهای دیکتاتوری بر نمی‌گرده، بلکه جمهورهای مردم نهاد هم ممکنه بر اثر فساد .و ناکارامدی دچار فروپاشی بشن.
محوریت این جلد دقیقا همون دو خط و نیم بالا بود، تاناکا بعد از ساختن دنیایی مورد نظرش و تقسیم اون به سه بخش، ما رو وارد لایه های عمیق داستان کرد. در ظاهر ما فقط یه حکومت 500 ساله اشرافی می بینیم اما تاناکا اصرار داره ما چیزای بیشتری ببینیم، ناکارامدی بدنه اشراف، خودمحوری اونها و ندیده گرفتن مردم عادی و بیگناه( کباب شدم برای این بخش) دست نشانده کردن یه بچه کم سن و سال در قامت یک امپراطور. 

در مقابل جمهوری سیارات ازاد از راهی که بنیانگذارش در اون قدم گذاشته بود منحرف شد( چه انحرافی ) جنگهای مکرر و سیاستهای فریبی که به عنوان حقوق و ازادی به مردم قبولونده میشد.

این جلد پر از مباحث سیاسی و اعتقادیه، نویسنده به اعتقاد من افکار پراکنده‌ی خودش رو توی دهن شخصیتهای مخلتف گذاشته بود تا ببینه چی به کی بیشتر میاد.
خب حالا ما میدونیم جنگهای بین امپراطوری و جمهوری فقط یه لایه یخ نازکه که جلوی داستان و هدف اصلی داستان رو گرفته. کلیسای  سیاره‌ی مادر در تلاش برای احیایی زمین از سیاره دست نشونده خودش فزان برای پیش برد اهدافش استفاده میکنه...

اینکه نتیجه تمام این اتفاقات بالا چی میشه رو خودتون برید بخونید، فقط اگر رقیق القب هستید خیلی توصیه نمیکنم.

پ‌ن1: یکی از دوستانمون گفت شخصیت مورد علاقه تاناکا راینهارده، از همینجا درود بر تو خواهر. دقیقا همینه! شخصا دلم میخواست این اتفاق شوم یکم دیرتر بیوفته و به این زودی این مصیبت نازل نشه اما خب، تاناکا عجله داره( هشت جلد آینده رو چطور بخونم مرد کافر؟)
پ‌ن2: یانگ ون لی، همونطور که توی یادداشت قبلیم گفتم اون نکته مثبت، لطیف و نشاط اور این داستان فضایی پر از کشت و کشتاره. اما توی ترکیب این شخصیت یه انفعال و احتیاط بی مورد هست که دقیقا نقطه مخالف راینهاردِ قاطع و جسور به حساب میاد.
پ‌ن3:اگر جا داشت من این جلد رو خیلی بیشتر از اینا لفت می‌دادم و نمیخوندم، نمیخواستم به اون صحنه تلخ و بی رحمانه که کاملا غیرمنصفانه بود برسم.
پ‌ن4: خاطرم نیست اشاره کرده باشم، اما بهتره یه ذهنیت بهتون بدم برای خوندن این مجموعه. اول از همه فضاسازی این مجموعه خیلی شفاف نیست. نویسنده با تکیه بر تصور کلی ما از کهکشان خیلی به خودش زحمت نداده شرحش بده، تنها جای که من دیدم خوب و سر حوصله نشسته توصیف کرده کاخ امپراطوری گلدنباوم بوده( اینم معلومه دیگه،  سوگولیش اهل اونجاست) 
نکته بعدی، تکنولوژی مورد استفاده ممکنه برای خیلیها ناشناخته باشه( باز احتمال میدم چون این داستان تبدیل به انیمه شده دیگه نویسنده نیازی ندیده بیاد مو به مو سفینه‌ها رو برای ما توصیف و توضیح بده)
سرعت اتفاقات خیلی بالاست، اینطور نیست که نویسنده سر حوصله نشسته باشه و گل و بلبلهای گوشه دیوار رو برامون توصیف کرده باشه، خیر. کلا خیلی سیر چَکی طوری داشت. فصلها هم چون رفت و برگشتی به حساب میومدن دیگه باید حواستون رو حسابی جمع کنید.

پ‌ن5: توصیه میکنم بخونید؟ اجازه بدید هر ده جلد رو بخونم بعد نسبت به داستان و هدفش به این سوال جواب میدم. چون همونطور که بالاتر گفتم، از این داستان زیبای ادبی در نمیاد، پس چیزی که می‌مونه هدف و طرح کلیه.





اینجا رو دیگه نخونید، میخوام یکم نفرین کنم.



خـــــــــــــــــودم کفنت کنم راینهارد. پسر دست گلم رو سر غرور مسخره و بچگانه‌ت به باد دادی. چطور شد اوبرشتاین خدا نشناس چشم فلزی اومد و عقلت رو ازت گرفت؟ چطور شد این دست گل رو به این زباله کهکشانی فروختی؟ دیگه چی میخواستی مثلا؟ 
مگه آدم چند نفر تو زندگیش پیدا میکنه که همه جوره قبولش داشته باشه و کل زندگیش رو به خاطرش قمار کنه که تو فکر کردی با کنار گذاشتن این پسر میتونی یکی دیگه پیدا کنی؟
اصلا یه لحظه ننشستی با خودت بگی چرا آنه رز تاکید داشت به حرفش گوش کنی؟ یعنی هر چقدر بگم داغ دلم خالی نمیشه، کاش یه ادم واقعی بودی که امیدی به دیدنش بود، خوب از خجالتت در میومد. یه بار چک میخوردی اینطوری هارت و پورت نمیکردی برای این طفل معصوم.

این اوبرشتاین چشم فلزی اینقدر مشکوک میزنه اصلا نمیتونم بهش اعتماد کنم، از همون لحظه که پای نحسش رو گذاشت تو داستان هی حس بد تزریق کرد.
        

22