elahe

elahe

@eliyous

10 دنبال شده

9 دنبال کننده

            کنکوری
          

یادداشت‌ها

                یکی از دلایل من برای توصیه به رمان خوندن اینه که میتونیم از طریق اون آدم ها و احساساتشونو بهتر و راحت تر در‌ک کنیم و خب اگه میشه با تنها ۳۰۰ صفحه بسیار دلنشین به همچین هدفی برسیم و روابط انسانیمون رو به دور از قضاوت ها و پیش‌داوری ها و برپایه درک متقابل پیش ببریم، چرا از خودمون و اطرافیانمون دریغ کنیم؟
کتاب قصر‌ آبی کتابیه که با شیرینی هرچه تمام‌تر داستان و مشکلات پیش‌روی دختری به نام ولنسی رو روایت می‌کنه. مشکلاتی که هرچند ممکنه بخش اعظمشون خودساخته به‌نظر برسن اما به عنوان کسی که با شرایط مشابهی بزرگ شده می‌تونم بگم رهایی از بندهایی که جامعه و اطرافیان دور انسان پیچیدن خیلی سخت‌تر از چیزیه که بشه تصور کرد و نیاز به چیزی داره که دست سرنوشت اون رو جلوی ولنسی قرار داد و این جرقه براش زده شد. و بعد اون اتفاق بزرگ، اطرافیانش و همچنین ما به تدریج شخصیت حقیقی ولنسی رو می‌بینیم. دختری که روح طبیعت دراون دمیده شده بی‌پروا و در عین حال به‌شدت لطیفه و کتابای جان فاستررو می‌خونه:)(مورد آخری خیلی مهمه)
و ادامه داستان...که برخلاف میل شخصیم قرار نیست اسپویلش کنم.
و در آخر خوشحالم نهایتا ولنسی به ارزش حقیقی خودش پی برد و اونطور که باید باهاش رفتار شد مثل طرز رفتاری که جان فاستر برای گل های جنگلی توصیه کرده بود(:
«مایه تاسف است که گل های جنگلی را جمع کنیم. آنها نیمی از افسون خود را به دور از سوسوی نور سبز طبیعت از دست می‌دهند. برای لذت برون از گل های جنگلی، باید آنها را تا زیستگاه‌های دورافتاده‌شان دنبال کنیم، با تماشایشان به وجد آییم و بعد در حالی که دائم به پشت سر خود نگاه می‌اندازیم، آنها ر ترک کنیم و تنها یاد عطر و ملاحت افسونگر آنها را با خود ببریم.»
        

59

باشگاه‌ها

☢️ کاغذبازی ☢️

93 عضو

چشم هایش

دورۀ فعال

مدرسه هنر آوینیون

218 عضو

آناتومی داستان: 22 گام تا استاد شدن در داستان گویی

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

elahe پسندید.

18

elahe پسندید.
دومین رمان روسی که خواندم.
تقابل دوستی و ستم!
آلکساندر پوشکین اثری بی‌نظیر خلق کرد و گویا فرصتش را نیافت که این اثر را تصحیح و بازبینی کند وگرنه بسیار برایم جالب است که اگر مرگ کمی دیرتر به سراغش میرفت، چه اتفاق خارق العاده تری رقم می‌خورد. در هر صورت، دوبروفسکی یک ملودرام زیباست که مرا مجذوب خود کرد.
دو شخصیت و دوست قدیمی که یکی از آنها جزو اشراف و مستبدان است(ترایه کوراف) و دیگری فقیر(دوبروفسکی)، رو در روی هم قرار می‌گیرند که البته دوبروفسکی باعث و بانی این موضوع نبوده، بلکه ترایه کوراف ستم را آغاز می‌کند. اگر نفس انسانی مهار نشود، طمع و جسارت‌های بیجای او ممکن است سبب ظلم به دیگری باشد که این رمان به خوبی گویای این قضیه است. چه بسا این ظلم‌های ناروا، افراد دیگری را هم درگیر داستان کند که اصلا حقشان نبوده که در آن شرایط واقع شوند، یعنی اتفاقی که دقیقا برای دوبروفسکیِ پسر افتاد. حال پسر بعد از پدرش، تصمیم به انتقام از کسی که مسبب تمامی این شرایط دشوار زندگی‌اش بوده، می‌گیرد. ولی در راه انتقام، اتفاقی می‌افتد که دوبروفسکیِ پسر، انتظار آن را ندارد. عشق نیرویی‌ست که بدون در زدن وارد قلبش می‌شود و مسیر او را تغییر می‌دهد. احساسی که بین دخترِ ترایه کوراف و دوبروفسکی ایجاد می‌شود، از دید من نقطه عطف داستان است و لحظات غمگین و زیبایی را رقم می‌زند.
اگرچه در پایان داستان دوست داشتم ماجرا برای دوبروفسکی، کمی بهتر پیش برود ولی با اینحال باز هم این پایان نسبتا باز، برایم زیبا بود. بسیار خوشحالم که ذهن و قلبم را مدتی با این داستان درگیر کردم.
            دومین رمان روسی که خواندم.
تقابل دوستی و ستم!
آلکساندر پوشکین اثری بی‌نظیر خلق کرد و گویا فرصتش را نیافت که این اثر را تصحیح و بازبینی کند وگرنه بسیار برایم جالب است که اگر مرگ کمی دیرتر به سراغش میرفت، چه اتفاق خارق العاده تری رقم می‌خورد. در هر صورت، دوبروفسکی یک ملودرام زیباست که مرا مجذوب خود کرد.
دو شخصیت و دوست قدیمی که یکی از آنها جزو اشراف و مستبدان است(ترایه کوراف) و دیگری فقیر(دوبروفسکی)، رو در روی هم قرار می‌گیرند که البته دوبروفسکی باعث و بانی این موضوع نبوده، بلکه ترایه کوراف ستم را آغاز می‌کند. اگر نفس انسانی مهار نشود، طمع و جسارت‌های بیجای او ممکن است سبب ظلم به دیگری باشد که این رمان به خوبی گویای این قضیه است. چه بسا این ظلم‌های ناروا، افراد دیگری را هم درگیر داستان کند که اصلا حقشان نبوده که در آن شرایط واقع شوند، یعنی اتفاقی که دقیقا برای دوبروفسکیِ پسر افتاد. حال پسر بعد از پدرش، تصمیم به انتقام از کسی که مسبب تمامی این شرایط دشوار زندگی‌اش بوده، می‌گیرد. ولی در راه انتقام، اتفاقی می‌افتد که دوبروفسکیِ پسر، انتظار آن را ندارد. عشق نیرویی‌ست که بدون در زدن وارد قلبش می‌شود و مسیر او را تغییر می‌دهد. احساسی که بین دخترِ ترایه کوراف و دوبروفسکی ایجاد می‌شود، از دید من نقطه عطف داستان است و لحظات غمگین و زیبایی را رقم می‌زند.
اگرچه در پایان داستان دوست داشتم ماجرا برای دوبروفسکی، کمی بهتر پیش برود ولی با اینحال باز هم این پایان نسبتا باز، برایم زیبا بود. بسیار خوشحالم که ذهن و قلبم را مدتی با این داستان درگیر کردم.
          

30

elahe پسندید.
می دونستید رستم شاهنامه همان «رستم سورن پهلو ملقب به «سورنا»ی خودمونه:)))
 خب من تازه فهمیدم و از وقتی فهمیدم رستم برام دلبر تر شده همیشه برام سوال بود که چرا رستم دردونه فردوسی هست و اینقدر در شاهنامه بهش پرداخته شده ؟!و درکش نمی کردم تا این که چند روز پیش حس کردم چیز خاصی در مورد سورنا نمیدونم و خیلی بهش کم لطفی شده و رفتم که درباره اش تحقیق کنم و فهمیدم ما این همه مدت سورنا رو می شناختیم فقط نمی دونستیم که می شناسیمش .
رستم سورن پهلو، ملقب به سورنا، یلی سیستانی از خاندان پهلوان پرور سورن بود. خاندان سورن (همان خاندان سام نریمان )جایگاهی و اعتباری بین مردم داشتند که با جایگاه شاه در دوران اشکانی و ساسانی برابری می کرد و یکی از دلایل مقبولیت این شاهان وجود پشتیبانی خاندان سورن بود تا جایی که سورنا در دوره شاهی ارد دوم از لحاظ ثروت و شهرت بعد از شاه اشکانی قرار داشت و هنگام تاج گذاری شاه به علت جایگاه خانوادگی خود در خاندان سورن تنها کسی بود که اجازه داشت کمربند پادشاهی را برای شاه ببندد. ولی رستم سورن در سن حدود 30 سالگی توسط شاه اشکانی به دلیل رشکی که به او می برد کشته شد.(جالبه که نوع مرگش هم خیلی شبیه چیزی هست که فردوسی روایت می کنه در روایت فردوسی رستم توسط کسی که اصلاً  توقعش را ندارد یعنی نابرادری خودش کشته می شود در واقعیت هم توسط شاهی که سورنا  جون خودش رو فدای پادشاهی اش می‌کرده  و نزدیک ترین رفیقش بوده و جایگاه برادرش رو داشته کشته میشه) پلوتارک از اسپهبد سورنا به عنوان بلند قدترین و خوش چهره ترین مرد زمان خود یاد کرده است.
خلاصه این که این رستم سورن ما خیلی شخصیت جذابی بوده و مردم عاشقش بودن و حالا میفهمم چرا فردوسی اینقدر رستم رو دوست داره :)

رستم در واقعیت 30 سال بیشتر عمر نمی کنه و در جوانی و اوج زیبایی و قدرت کشته میشه اما فردوسی میاد و این شخصیت تاریخی رو تبدیل به یک اسطوره میکنه و عمری 600 ساله بهش میده و میشه رستم دستان . یعنی به دلیل شهرت سورنا در میان مردم به او چنین افسانه هایی نسبت داده اند و رفته رفته به قهرمان ملی ایرانیان یعنی رستم دستان تبدیل شده است!
برید خودتون بیشتر در مورد سورنا بخونید و ببینید که چقدر خفن بوده اون کسی بوده که تکه تکه ایران رو از از دست سلوکیان پس میگیره و
شکست سختی رو به رومیان در مرز سوریه میده و غرور دوباره ایران بعد از هخامنشیان رو پس میگیره. اگر رستم نبود شاید هرگز دیگه ایرانی نبود .
            می دونستید رستم شاهنامه همان «رستم سورن پهلو ملقب به «سورنا»ی خودمونه:)))
 خب من تازه فهمیدم و از وقتی فهمیدم رستم برام دلبر تر شده همیشه برام سوال بود که چرا رستم دردونه فردوسی هست و اینقدر در شاهنامه بهش پرداخته شده ؟!و درکش نمی کردم تا این که چند روز پیش حس کردم چیز خاصی در مورد سورنا نمیدونم و خیلی بهش کم لطفی شده و رفتم که درباره اش تحقیق کنم و فهمیدم ما این همه مدت سورنا رو می شناختیم فقط نمی دونستیم که می شناسیمش .
رستم سورن پهلو، ملقب به سورنا، یلی سیستانی از خاندان پهلوان پرور سورن بود. خاندان سورن (همان خاندان سام نریمان )جایگاهی و اعتباری بین مردم داشتند که با جایگاه شاه در دوران اشکانی و ساسانی برابری می کرد و یکی از دلایل مقبولیت این شاهان وجود پشتیبانی خاندان سورن بود تا جایی که سورنا در دوره شاهی ارد دوم از لحاظ ثروت و شهرت بعد از شاه اشکانی قرار داشت و هنگام تاج گذاری شاه به علت جایگاه خانوادگی خود در خاندان سورن تنها کسی بود که اجازه داشت کمربند پادشاهی را برای شاه ببندد. ولی رستم سورن در سن حدود 30 سالگی توسط شاه اشکانی به دلیل رشکی که به او می برد کشته شد.(جالبه که نوع مرگش هم خیلی شبیه چیزی هست که فردوسی روایت می کنه در روایت فردوسی رستم توسط کسی که اصلاً  توقعش را ندارد یعنی نابرادری خودش کشته می شود در واقعیت هم توسط شاهی که سورنا  جون خودش رو فدای پادشاهی اش می‌کرده  و نزدیک ترین رفیقش بوده و جایگاه برادرش رو داشته کشته میشه) پلوتارک از اسپهبد سورنا به عنوان بلند قدترین و خوش چهره ترین مرد زمان خود یاد کرده است.
خلاصه این که این رستم سورن ما خیلی شخصیت جذابی بوده و مردم عاشقش بودن و حالا میفهمم چرا فردوسی اینقدر رستم رو دوست داره :)

رستم در واقعیت 30 سال بیشتر عمر نمی کنه و در جوانی و اوج زیبایی و قدرت کشته میشه اما فردوسی میاد و این شخصیت تاریخی رو تبدیل به یک اسطوره میکنه و عمری 600 ساله بهش میده و میشه رستم دستان . یعنی به دلیل شهرت سورنا در میان مردم به او چنین افسانه هایی نسبت داده اند و رفته رفته به قهرمان ملی ایرانیان یعنی رستم دستان تبدیل شده است!
برید خودتون بیشتر در مورد سورنا بخونید و ببینید که چقدر خفن بوده اون کسی بوده که تکه تکه ایران رو از از دست سلوکیان پس میگیره و
شکست سختی رو به رومیان در مرز سوریه میده و غرور دوباره ایران بعد از هخامنشیان رو پس میگیره. اگر رستم نبود شاید هرگز دیگه ایرانی نبود .
          

16

elahe پسندید.

17

elahe پسندید.
            وقتی یکی از دوستان این کتاب رو به کتابخونش اضافه کرد، یادم اومد که منم تو نوجوانی این کتاب رو خونده بودم! یادمه همون دوران هم برعکس تبلیغاتی که میشد و هنوزم میشه، هیچ حس خاصی ازش نگرفتم با اینکه چند سالی بود که به صورت حرفه‌ای ادبیات دفاع مقدس می‌خوندم. علی ای حال اگه دوستان مهلت بدند و به کفر و نفاق متهم نشیم، تو دوتا محور نقدم رو به این کتاب و کتاب‌های مشابه می‌نویسم.
.
۱- زندگینامه سریالی:
کتاب‌هایی با این مضمون به صورت سریالی زندگی افراد رو روایت میکنند. این نحو از روایت بیشتر به خاطر محدودیت‌های زندگینامه نویسی انتخاب میشه. چون شهید الان حضور نداره که زندگی خودش رو روایت کنه، پژوهشگر مجبوره که به تکه خاطرات منقول ازش بسنده کنه و کتاب رو به این شکل بنویسه.
اما این نحو از روایت یه ایراد بزرگ داره. وقتی زندگی یک فرد رو سکانس سکانس روایت‌ کنی، یکسری روایات به صورت خودآگاه و یکسری دیگه به صورت ناخودآگاه از جریان روایت حذف میشند.
روایات حذف شده به صورت ناخودآگاه اون دست از روایاتی هستند که کسی شاهدشون نبوده و فقط خود شهید قادر به تعریفشون بود. این دسته از روایات رخدادهایی هستن که در خلوت روی دادن و ممکنه مثبت بوده باشند و ممکنه منفی.
روایت‌هایی که به صورت خودآگاه حذف میشن اون دسته از روایت‌هایی که معمولا خود پژوهشگر کتاب چون به ساختار و هدف کتاب نمیخوره، حذفشون می‌کنه. این دست از روایات یا بالذات منفین یا پژوهشگر منفی تشخصیشون میده. مثلا به کرات برخورد داشتین با خاطرات سیگار کشیدن شهدا یا کارایی که قبل از انقلاب انجام میدادن و ... که تو این کتاب‌ها نقل نمیشن.
پس در هر صورت شما با یه روایت سانسور شده از زندگی شهید طرفید.

۲- انسان جدا از بستر:
هر انسانی در یه بستر زمان و مکانی خاص زیست می‌کنه که کاملا برش توفق داره. این جور کتابا شهید رو از بستر زمانی و مکانیشون بیرون میارن و اونو به مثابه یه اسوه ازلی و ابدی مطرح میکنند. غافل از اینکه شاید ما هم اگه تو اون زمان و مکان بودیم از اون شهید آدم بهتری میشدیم و شاید اگه اون شهید در زمان و مکان ما بود به راه‌های خوبی نمی‌رفت.
.
به صورت کلی اینجور کتابا انسان‌ها رو انسان نشون نمیدن، بلکه فرشته تصویرشون میکنن و برای همین تبدیل به الگوهای دور از دسترس میشن. به شخصه ندیدم که این مدل کتاب بتونه تاثیر ریشه‌ای روی کسی بذاره بلکه فقط با گذاشتن تاثیرات روان‌شناختی کوتاه مدت -مثل کتابای موفقیت و توسعه فردی- باعث میشن فرد یه مدت تو فاز اخلاق و مردانگی و تقوا و ... باشه. بعد از یه مدت که فرد به دلیل اینکه این صفات تو وجودش ریشه ندارن و زمان و مکان هم برای حفظ اونا همراهیش نمیکنه، بیخیالشون میشه و حالت سرخوردگی بهش دست میده که باعث میشه دیگه سمت اخلاق و غیره نره.
من نمی‌گم تمام کتابای این حوزه بدن. کتاب‌های خوبی هم هست مثل دا یا خاطرات زمستان و ... ولی اینقدر کتابای بد زیادن که اون چنتا کتاب خوب هم توش گمن.
          

19