یادداشت
1402/5/28
دومین رمان روسی که خواندم. تقابل دوستی و ستم! آلکساندر پوشکین اثری بینظیر خلق کرد و گویا فرصتش را نیافت که این اثر را تصحیح و بازبینی کند وگرنه بسیار برایم جالب است که اگر مرگ کمی دیرتر به سراغش میرفت، چه اتفاق خارق العاده تری رقم میخورد. در هر صورت، دوبروفسکی یک ملودرام زیباست که مرا مجذوب خود کرد. دو شخصیت و دوست قدیمی که یکی از آنها جزو اشراف و مستبدان است(ترایه کوراف) و دیگری فقیر(دوبروفسکی)، رو در روی هم قرار میگیرند که البته دوبروفسکی باعث و بانی این موضوع نبوده، بلکه ترایه کوراف ستم را آغاز میکند. اگر نفس انسانی مهار نشود، طمع و جسارتهای بیجای او ممکن است سبب ظلم به دیگری باشد که این رمان به خوبی گویای این قضیه است. چه بسا این ظلمهای ناروا، افراد دیگری را هم درگیر داستان کند که اصلا حقشان نبوده که در آن شرایط واقع شوند، یعنی اتفاقی که دقیقا برای دوبروفسکیِ پسر افتاد. حال پسر بعد از پدرش، تصمیم به انتقام از کسی که مسبب تمامی این شرایط دشوار زندگیاش بوده، میگیرد. ولی در راه انتقام، اتفاقی میافتد که دوبروفسکیِ پسر، انتظار آن را ندارد. عشق نیروییست که بدون در زدن وارد قلبش میشود و مسیر او را تغییر میدهد. احساسی که بین دخترِ ترایه کوراف و دوبروفسکی ایجاد میشود، از دید من نقطه عطف داستان است و لحظات غمگین و زیبایی را رقم میزند. اگرچه در پایان داستان دوست داشتم ماجرا برای دوبروفسکی، کمی بهتر پیش برود ولی با اینحال باز هم این پایان نسبتا باز، برایم زیبا بود. بسیار خوشحالم که ذهن و قلبم را مدتی با این داستان درگیر کردم.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.