محمدعلی رضاپور

تاریخ عضویت:

خرداد 1401

محمدعلی رضاپور

بلاگر
@rezapoor.m.a

332 دنبال شده

238 دنبال کننده

                دانش‌آموخته کارشناسی‌ارشد حقوق خصوصی


”و در پایان، همه‌ی ما تبدیل به قصه می‌شویم.“
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
        دومین رمان روسی که خواندم.
تقابل دوستی و ستم!
آلکساندر پوشکین اثری بی‌نظیر خلق کرد و گویا فرصتش را نیافت که این اثر را تصحیح و بازبینی کند وگرنه بسیار برایم جالب است که اگر مرگ کمی دیرتر به سراغش میرفت، چه اتفاق خارق العاده تری رقم می‌خورد. در هر صورت، دوبروفسکی یک ملودرام زیباست که مرا مجذوب خود کرد.
دو شخصیت و دوست قدیمی که یکی از آنها جزو اشراف و مستبدان است(ترایه کوراف) و دیگری فقیر(دوبروفسکی)، رو در روی هم قرار می‌گیرند که البته دوبروفسکی باعث و بانی این موضوع نبوده، بلکه ترایه کوراف ستم را آغاز می‌کند. اگر نفس انسانی مهار نشود، طمع و جسارت‌های بیجای او ممکن است سبب ظلم به دیگری باشد که این رمان به خوبی گویای این قضیه است. چه بسا این ظلم‌های ناروا، افراد دیگری را هم درگیر داستان کند که اصلا حقشان نبوده که در آن شرایط واقع شوند، یعنی اتفاقی که دقیقا برای دوبروفسکیِ پسر افتاد. حال پسر بعد از پدرش، تصمیم به انتقام از کسی که مسبب تمامی این شرایط دشوار زندگی‌اش بوده، می‌گیرد. ولی در راه انتقام، اتفاقی می‌افتد که دوبروفسکیِ پسر، انتظار آن را ندارد. عشق نیرویی‌ست که بدون در زدن وارد قلبش می‌شود و مسیر او را تغییر می‌دهد. احساسی که بین دخترِ ترایه کوراف و دوبروفسکی ایجاد می‌شود، از دید من نقطه عطف داستان است و لحظات غمگین و زیبایی را رقم می‌زند.
اگرچه در پایان داستان دوست داشتم ماجرا برای دوبروفسکی، کمی بهتر پیش برود ولی با اینحال باز هم این پایان نسبتا باز، برایم زیبا بود. بسیار خوشحالم که ذهن و قلبم را مدتی با این داستان درگیر کردم.
      

48

        مدت‌ها بود چنین رمانی که در آن طنزی قوی موج می‌زند نخوانده بودم. داستان این کتاب، بسیار لذت‌بخش و مهیج بود، به نحوی که هر دفعه وقتی کتاب را در دست می‌گرفتم و شروع به خواندن می‌کردم دلم نمی‌خواست آن را زمین بگذارم( و هرجا که زمین گذاشتم دلیلش کمبود وقت خودم بود، نه کشش نداشتن کتاب!).
نکته‌ای که از همه بیشتر برای من جذاب به نظر آمد این بود که این رمان در سال 1979 منتشر شده و به عنوان یک داستان تخیلی_کمدی که طنزی هدفمند در خودش داشت، بسیار عجیب و جالب است که نویسنده در آن سال، چطور تا این حد قوه‌ی تخیل داشته و اینقدر زیبا از برخی تکنولوژی ها در ذهن خود پرورانده که امروزه برخی از نمونه‌های آن برای ما نزدیک‌تر به ذهن است!
آرتور دنت که تنها دغدغه‌اش حفظ وضعیت زندگی خودش و خانه‌ی خودش است، بی‌خبر از همه چیز، در آستانه اتفاقی بزرگ نه تنها نسبت به خودش، بلکه نسبت به کل مردم زمین قرار می‌گیرد. داستان، با واقعه‌ای که سرنوشت تمام اهالی زمین را تغییر می‌دهد شروع می‌شود، با فلسفه‌های ذهنی طنزآمیز نویسنده ادامه می‌یابد و با وقایعی که انتظارش را ندارید پایان می‌یابد. از این که خواندمش راضی‌ام!
      

40

        شب‌های روشن، اولین رمان روسی بود که خواندم، خوشحالم که این چرخه را شروع کردم، حالا رمان‌های روسی فاخر زیادی هستند که چشم انتظارم‌اند.
اما در مورد شب‌های روشن! چه می‌توانم بگویم، جز اینکه آنقدر این داستان بار عاطفی داشت که دلم نمی‌خواست جای کسی مثل ناستنکا یا مرد رویاپرداز باشم به دلیل اینکه آنقدر اتفاقات پیش‌روی این دو نفر عجیب و خاص است که مواجهه با آن به‌نظر پیچیده می‌آید. ناستنکا کسی‌ست که در تلاش برای کنار آمدن با قضیه عاطفی که برایش اتفاق افتاده می‌باشد که در این مسیر به‌طور ناگهانی با مردی رویاپرداز آشنا می‌شود، مردی که شخصیتش به تنهایی تامل‌برانگیز است و اینجاست که جرقه‌ای بین آن دو زده می‌شود. در لحظات ابتدایی داستان، فضاسازی از شهر سن‌پترزبورگ بسیار زیباست، انگار در حال قدم زدن با راوی داستان در کوچه‌و‌پس‌کوچه‌های پترزبورگ هستیم. راوی شروع به توصیف احساسات و افکار خود می‌کند. تازه متوجه می‌شوید با چه شخصیت ویژه‌ای روبرو هستید، اصلا شباهتی با افراد عادی ندارد، البته از کجا معلوم،شاید برای شما این‌طور نباشد! ناگهان با کسی آشنا می‌شود که گویی سال‌ها او را می‌شناخته است، همان کسی که مدت‌ها در خیالش درباره آن رویاپردازی کرده بود. نمی‌تواند از او دل بکَند. هر شب قبل از رفتن به خانه یادآوری می‌کند که روز بعد را بدون او نمی‌تواند به سر کند. ولی اتقاقی می‌افتد که هرگز انتظار آن را نداشت. خواندن ادامه‌ی آن را در کتاب به شما می‌سپارم و ترجیح می‌دهم اطاله‌ی کلام نکنم و شما را با این داستان زیبا و پر افت و خیز تنها بگذارم.


"و آیا این نقشی بود که سرنوشت برایش برگزیده بود
تنها لحظه‌ای در زندگی او
تا به قلب تو نزدیک باشد؟
یا این که طالعش از نخست این بود
تا بزید تنها دمی گذرا را
در همسایگی دل تو"
      

42

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.