معرفی کتاب جین ایر اثر شارلوت برونته مترجم رضا رضایی

جین ایر

جین ایر

شارلوت برونته و 1 نفر دیگر
4.2
668 نفر |
172 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

70

خوانده‌ام

1,541

خواهم خواند

490

ناشر
نشر نی
شابک
9789641851547
تعداد صفحات
664
تاریخ انتشار
1399/6/4

توضیحات

        
ای خواننده ی عزیز، خدا نکند هیچ وقت به آن احساسی دچار شوید که من آن لحظه دچارش شده بودم! خدا نکند چشمهای تان هیچ وقت آن اشک های طوفانی و سوزان و دلخراشی را ببارد که آن لحظه از چشم های من می بارید. خدا نکند هیچ وقت آن طور درمانده و دردمند به درگاه خدا استغاثه کنید که من در آن لحظه می کردم. خدا نکند که شما هم مانند من بترسید که مبادا باعث بدبختی کسی شده باشید که از جان و دل دوستش دارید.شارلوت برونته در 21 آوریل 1816 در تورنتن (برادفرد)، یورکشر، شمال انگستان، به دنیا آمد. در سال 1820 افراد خانواده به هاوِرت، در همان یورکشر، کوچ کردند و پدر خانواده کشیش مقیم آن ناحیه شد و تا زمان مرگ این مقام را حفظ کرد. شارلوت برونته خواهر بزرگ تر امیلی برونته و ان برونته بود که آن ها نیز امروزه از بزرگ ترین نویسندگان کلاسیک جهان به حساب می آیند. شارلوت مانند خواهرش امیلی، در کاوِن بریج به مدرسه ی مخصوص دختران کشیش ها رفت. از 1835 تا 1838 معلم مدرسه بود و بعد هم مدتی در خانه  ها درس می داد. در سال 1842 برای یادگیری زبان فرانسه و آلمانی به بروکسل رفت و در سال 1843 همان جا بار دیگر به تدریس پرداخت. شارلوت در سال 1844 به هاورت برگشت و با دو خواهرش مدرسه ای به راه انداخت اما شاگردی در مدرسه ی آن ها ثبت نام نکرد. اولین رمان شارلوت به نام پروفسور در سال 1857 پس از مرگش منتشر شد. شارلوت از اوت 1846 تا اوت ۱۸۴۷ روی رمان جین ایر کار کرد که در اکتبر 1847 با امضای مستعار کِرِر بِل چاپ شد. رمان شرلی در اکتبر 1849 و رمان ویلت در ژانویه ی 1853 منتشر شد. شارلوت که به خواستگارهایش جواب منفی می داد، سرانجام در ژوئن 1854 ازدواج کرد، اما یک سال بعد، در 31 مارس 1855 از دنیا رفت.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

35 صفحه در روز

تعداد صفحه

50 صفحه در روز

لیست‌های مرتبط به جین ایر

نمایش همه

پست‌های مرتبط به جین ایر

نمایش همه

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          « زندگی به نظر من خیلی کوتاه است که نمی توانم آن را صرف خصومت یا ثبت اشتباهات کنم …»
کتاب جین ایر ، درباره ی دختری به همین نام است . او پدر و مادرش را از دست داده و نزد زن دایی اش زندگی می کند . دایی مهربانش هم سال ها قبل از دست داده ، کسی که او را به زن دایی بی رحمش ، خانم رید سپرد . جین ایر دختری است که برخلاف بسیاری از دختران آن زمان ، دلش نمی خواهد فقط سرزنش شود و زیر بار هر چیزی برود ، از این رو بود که تصمیم گرفت جسورانه مقابل ستم های خانم رید و فرزندانش بایستد و همین راه او را به لووود ، جایی که قرار بود درست تربیت شود ، باز کرد وجین عمارت گیتسهد را ترک کرد …
کتاب موضوع جالبی داشت . به خصوص که می دانستیم درباره ی زندگی شخصی خود نویسنده است . اما خیلی ایده ی نوینی نداشت . البته این عیب محسوب نمی شود ، بلکه یعنی مثل بسیاری از رمان های کلاسیک قرن 18 و 19 انگلیسی ، دغدغه های دختران آن زمان را به تصویر کشیده بود . دختران قهرمانی که نمی خواستند روند تکراری زندگی را ادامه بدهند و حقوقشان پایمال شود . دوست داشتند عضوی از جامعه باشند و زنانی تاثیر گذار شوند . جین ایر هم تقریبا همان طور بود . 
توصیف های کتاب ، اطلاعات کامل و دقیقی درباره ی فضا و مکان می دادند . من به عنوان فردی ایرانی که تاکنون انگلیس و آن قرن هایش را تجربه نکرده ، به خوبی از تمام زوایا با مردم و فرهنگ آنجا آشنا می شدم . طرز تفکر ، نوع پوشش ، معماری و… . مثل اتاق سرخ عمارت گیتسهد ، اتاق دوشیزه تمپل ، عمارت ثورنفیلد و… ، تمام این مکان ها را به خوبی در ذهنمان تصور می کردیم . 
اما متاسفانه نویسنده در این توصیفات افراط نسبتا زیادی به خرج داده بود . در بسیاری از قسمت ها ، اینها فقط اطلاعات نمی دادند ، بلکه باعث کسل شدن خواننده هم می شدند که این یک نکته ی منفی به حساب می آید . شارلوت برونته می توانست ، هدف و مفهوم داستان را در صفحات کمتری می گنجاند و از توضیحات اضافه ای که اطلاعات لازم و مفیدی نمی دهند ، پرهیز می کرد .  اصل داستان چیز دیگری بود ولی مثلا تا حدود 100 صفحه ی اول ، فقط درباره ی آزار های خانم رید و فرزاندانش ، اطلاعات می گرفتیم . یا به عنوان مثال ، یک بار گفتن این موضوع که شام های لووود فقط کیک و آب است ، کافی بود. اما این توصیف بار ها و بار ها تکرار می شد . 
توصیف ها البته نکته ی مثبت دیگری هم دارد . همین که نویسنده ، تک تک صحنه ها و رفتارهای شخصیت ها را به تصویر کشیده ، باعث می شود نکته ی گنگی هم برای خواننده به وجود نیاید . یعنی بتواند اتفاقات و حتی احساسات شخصیت های ماجرا را به خوبی درک کند و نکته ی نامفهومی وجود نداشته باشد و دچار گیجی نشود . 
شخصیت پردازی های داستان ، خیلی خوب بود . هم از نظر ظاهری و هم از نظر باطنی ، اطلاعات زیادی درباره ی شخصیت ها داشتیم و به خوبی می توانستیم تجسمشان کنیم . این به نظر من بر می گردد به همان توصیفات . یعنی علاوه بر متصور شدن فضا و مکان ، می توانستیم شخصیت ها را هم درک کنیم . چهره ی سبزه عبوس ، کمر باریک و چهارشانه بودن آقای راچستر ، پوست تیره ، سنگدلی ، صورت زمخت و دست و پاهای سنگین جان رید ، مهربانی ، چشمان قهوه ای ، موهای قهوه ای تیره ، پیشانی سفید و کلا زیبایی خانم تمپل و… ، از جمله خصوصیاتی بود که می فهمیدیم . 
اینها با وجود این بود که راوی اول شخص بود و معمولا اول شخص ، در توصیف محدود است . اما از آنجایی که راوی خود جین ایر بود و داستان را می گفت ، نمی توانستیم از نظر ظاهری اطلاعات خیلی زیادی درباره ی او داشته باشیم . هر چند که نویسنده تلاشش را کرده بود که در قالب دیالوگ ها و حرف های شخصیت های دیگر ، درباره ی ویژگی های جین هم بگوید . مثل آخر کتاب که درباره ی ظاهر جین صحبت می شد . با تمام اینها به نظرم بهترین زاویه دید همین بود . چون قصه به گونه ای بود که ما نیاز داشتیم درباره ی احساسات جین ایر هم بدانیم و قطعا جز خودش ، هیچ راوی دیگری نمی توانست آنها را خوب وصف کند .
از نظر ظاهری هم ، جلدش مثل باقی آثار عاشقانه ی کلاسیک افق ، فوق العاده زیبا و دوست داشتنی بود . همچنین جنس خوب و مقاومی هم داشت . به نظرم خودش می تواند به تنهایی هم باعث شود که یک فرد ، کتاب را بخرد . اسمش هم با اینکه خلاقانه نبود و نام خود شخصیت را داشت ، به نظرم قشنگ بود . 
در پایان هم نکته ی مثبتی که وجود داشت این بود که ، با وجود این موضوع که جین ایر جلد دو هم دارد و ما جلد یک آن را خواندیم ، اما به گونه ای تمام نشده بود که گنگ باشد و رها شده باشد . پایان تقریبا مشخصی داشت و این خواننده را اذیت نمی کرد . با تمام نکات مثبت و منفی ، در کل کتاب خوبی بود و به همه بخصوص کلاسیک خوان هایی مثل خودم ، توصیه می کنم . 
« حس پیشگویی یا حس ششم ، احساس غریبی است ؛ همین طور هم فکری و معجزه . ترکیب این سه با هم معجون رمز آلودی می سازد که برای انسان ناشناخته باقی مانده است . من هیچ گاه به حس ششم نخندیده ام ، زیرا که چنین حسی در من وجود دارد … »
        

16

clara

clara

1403/7/6

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

2