شبکه اجتماعی کتاب‌دوستان

بهخوان فضایی برای کتابخوان‌هاست تا همدیگر را پیدا کنند و دربارۀ کتاب‌ها حرف بزنند.

بهخوان
یادداشت‌های پیشنهادی
autumngirl

autumngirl

13 ساعت پیش

        چرا آخرش ... 🥲💔
 نارضایتیم از دو فصل آخر باعث نمیشه به ۲۹ فصل دیگه خیانت بکنم و تعریفی که لایقش هستن رو ازشون دریغ بکنم ...

من این کتاب رو بدون هیچ پس‌زمینه ای شروع کردم و اصلا نمیدونستم داستان راجب چی هست یا چه حال و هوایی داره و به محض شروع بهش علاقه‌مند شدم 

یکی از زیبایی های این کتاب توصیف های نویسنده از طبیعت توپچنار و تشبیه ها و استعاره ها برای توصیف حال شخصیت هاست ، من واقعا از نویسندگی خانم شاه‌حسینی لذت بردم ، خیلی خوب خواننده رو به فضای داستان می‌بره 
راجب داستان باید بگم که همونطور که اول کتاب در یادداشت نویسنده اومده  تا حدودی از زندگی خانم فرزانه صالح آبادی گرفته شده و داستان بسیار آموزنده ، تاثیرگذاریه 
من با این داستان لبخند و گریه داشتم و این چند روز همراه فرزانه با مردم پرتلاش و با محبت توپچنار زندگی کردم (: 
بی شک دلم برای دل پاک و صاف و مهربان هیبت‌الله ،  شیطنت و بی‌پروایی غنچه‌گل ، مهربانی بی‌منت فرزانه ،  دل جوان و پر شکوفه گلبوته ، نون گرم ننه‌نقل ، دل عاشق خدیجه و گلدان شمعدانی روی طاقچه کلاس تنگ میشه  (: 
البته که از سلیمه و لیلا و نرگس و امیدعلی و بهارعلی و آقای معلم هم نمیشه چیزی نگفت ... 

خلاصه بعد از خوندن کتاب های نخوندم حتما دوباره بهش سری میزنم ♡ 

بهار ۱۴۰۴ 🌱
      

2

دل آرا صادقی

دل آرا صادقی

14 ساعت پیش

        محشر بود ! 
این داستان راجع به مگی که مامان باباش یک بچه نوزاد رو به سرپرستی موقت می گیرن به اسم ایزی .  مگی کلا عادت داره از هر کاری که می کنه یک چیزی برداره و نگه داره و توی جعبه هاش بگذاره تا هیچوقت خاطره اون اتفاق رو فراموش نکنه ولی این اتفاق وقتی شدید می شه که سال پیش مامانبزرگ مگی بیماری مغزی می گیره و فراموشی می گیره و مگی رو فراموش می کنه و  چند ماه بعد هم فوت می کنه و حالا مگی چند برابر ترس از یاد بردن داره و هروقت هرکس به جعبه هایی که دور تا دور اتاقش مخفی ان نزدیک می شه خیلی عصبانی می شه .
 مگی برای اینکه می ترسه ایزی از یادش بره شروع می کنه یک سری وسایلش رو می زاره توی جعبه هاش و یک روز که مامان و ایزی داشتن می رفتن بیرون اتفاقی مامان با این جعبه ها برخورد می کنه !  و حالا ایزی رو می برن پیش روانشناس تا بتونه وسایلش رو بندازه دور و تو این راه ایزی خیلی اتفاق ها براش می افته . 

بنظرم خیلی تاثیر گذار و قشنگ بود و من خودم به شخصه خیلی باهاش ارتباط گرفتم چون منم دوست دارم همیشه از وسایل یا کارای مهمی که می کنم یه چیز هاییشو نگه دارم ( ولی نه مثل مگی 🫠😂) و حتما حتما حتما بهتون پیشنهادش می کنم !
      

0

بهارفلاح🌺⭐

بهارفلاح🌺⭐

15 ساعت پیش

        🟣📖نمایشنامه از نویسنده‌ی فرانسوی🇨🇵 اریک امانوئل اشمیت نویسنده‌ی معاصر است. در حین خواندن نمایشنامه بدون اینکه از زندگی‌نامه اشمیت مطلبی خوانده باشم باخودم گفتم که احتمالاً نویسنده رشته فلسفه داشته باشه چقدر دیالوگهای فلسفی دراینجا گنجانده شده و بعد رفتم به جست وجو در زندگینامه‌شون ودیدم بله امانوئل اشمیت دکترای فلسفه دارد و نگاه فلسفی و روان‌شناختی در آثار او عجیب نیست. او فیلسوفی است که نمایشنامه می‌نویسد،که معمولا اینگونه آثار شاهکارهای ادبی نخواهند شد، و چقدر این نمایشنامه نشون میده که نویسنده‌اش دیدگاه فلسفی دارد خصوصاًاز دیالوگهای شخصیت انیشتین.خیلی از جاهای نمایشنامه حالت سخنرانی می‌گیرد که مطلوب واقع نشد.
 ♀️نمایشنامه‌ای که تنها سه تا شخصیت داره ولگرد(اسمی برایش منظور نشده بود وفردی گوشه‌گیر و منزوی است و پسرش در جنگ کشته شده ) اونیل  (مامور اف بی آی که شک داره به انیشتین که نکنه مامور جاسوس آلمان باشه) واینشتین(دانشمند و نابغه‌ی صلح‌طلب و برنده‌ی جایزه نوبل فیزیک است).
آن‌ها در ساحل با هم صمیمی می‌شوند و پیوند دوستی می‌بندند تا اینکه اینشتین راز دلش را برای او بازگو می‌کند.اینشتین از وضعیت سخت و اسف‌بار خود می‌گوید که به عنوان فعال صلح از نتایج وحشتناک فعالیت‌های نظری خود آگاه است و از تولید اولین بمب اتمی به‌ دست هیتلر و نازی‌ها می‌ترسد. از سوی دیگر خبردار کردن رقبای سیاسی آلمان که خیانت به کشورش نیز به حساب می‌آید، می‌تواند نتایجی مشابه آن داشته باشد. اینجاست که باورهای اینشتین به چالش کشیده می‌شود تا فکر کند که به بشر خدمت کرده یا خیانت؟
♀️در پشت جلد كتاب مي‌خوانيم: در آمريكا كنار درياچه‌اي دو مرد با هم روبه‌رو مي شوند: يك ولگرد منزوي كه پسرش در جنگ جان باخته است و يك دانشمند صلح‌طلب برنده جايز نوبل فيزيك به نام آلبرت اينشتين. اين دو مرد با يكديگر پيوند دوستي مي‌بندند و اينشتين راز دلش را با او در ميان مي‌گذارد. از نگراني‌ها و دل‌مشغولي‌هايش مي‌گويد، از مسئوليتي كه برگردن دارد، از سهمي كه در فاجعه‌هاي بشري داشته است. آيا او ناخواسته به بشريت خيانت كرده است؟ در اين نمايشنامه اشميت با زبانی طنز نبرد دروني و اخلاقي دانشمند نابغه را تصوير مي‌كند. از دوستي و مهر و انسان‌دوستي مي‌گويد، از سرنوشت بشري و از انسان‌هايي كه تاريخ را رقم مي‌زنند.
♀️این اثر درباره‌ی نظریه‌ای از اینشتین است که معتقد است خیانت او به بشریت است. در این اثر ما نه‌تنها از یک نظریه‌ی فیزیک آگاهی پیدا می‌کنیم، بلکه از نحوه‌ی تصمیم‌گیری اینشتین برای نهایی کردن دستاوردهای فیزیکی خود که دنیای ریاضیات را تغییر داد نیز آگاه می‌شویم.
♀️✍️برگرفته از زندگی نامه آلبرت اینشتین:در سال ۱۹۳۳ در زمان حضورش در ایالات متحده آمریکا، آدولف هیتلر به قدرت رسید و دیگر به آلمان بازنگشت. در آستانه جنگ جهانی دوم او از نامه‌ای حمایت کرد که در مورد توسعه بالقوه «بمب‌های جدید فوق‌العاده خطرناک» هشدار داده می‌شد و توصیه می‌کرد که ایالات متحده پژوهش‌های مشابهی را آغاز کند. اینشتین ایده استفاده از شکافت هسته‌ای به‌عنوان سلاح را به‌صورت عمومی محکوم می‌کرد و به‌همراه برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی بیانه‌ای را با عنوان بیانیه راسل–اینشتین امضا کرد.
اینشتین که از صلح حمایت می‌کند، از ترس آلمانی‌ها فرمول‌ها را به آمریکایی‌ها می‌دهد تا بتوانند در مقابل آلمان بایستند، اما آمریکایی‌ها سعی می‌کنند منافع خود را به دست آورند و از آن علیه ژاپنی‌ها استفاده می‌کنند و فاجعه‌ی بزرگی در تاریخ ایجاد می‌کنند.
📝چند بریده زیبا از کتاب:
- دنیا را کسایی که بدی می‌کنند نابود نمی‌کنند، کسایی که بی‌تفاوت تماشا می‌کنند، نابود می‌کنند.
- ماجراهای احساسی خطرناک‌تر از جنگ هستند: در نبرد، آدم یک‌بار بیشتر کشته نمی‌شود، در عشق چند بار.
- بلاهت شانس بیشتری برای باور شدن و تکرار شدن دارد، تا جایی که تبدیل به چیزی عادی بشود و رنگ حقیقت به خود بگیرد. شکافتن اتم آسان‌تر از تعصب است.
✔️🖌️کتاب رو به ترجمه شهلا حائری در نشر قطره خوندم که ترجمه خوبی بود چندین اثر از از آقای اسمیت خوندم که داستان کوتاه سگ رو از همه بیشتر دوست داشتم.
      

37

حامد صاحبی

حامد صاحبی

16 ساعت پیش

        بسم الحق؛
۱. یک آمریکایی غرق‌شده در دنیای مدرن را تصور کنید که می‌زند به سرش برود یونان را ببیند و بعد به خودش بیاید و ببیند که زندگی‌اش به قبل و بعد از یونان تقسیم شده و دیگر آن آدم سابق نیست. این خلاصه‌ی سفرنامه‌ی جناب «هنری میلر» است به یونان در زمان جنگ جهانی دوم.

۲. جدا از سفرنامه، شخصیت نویسنده بسیار گیراست؛ گریزان از ادا و اطوارهای روشنفکرانه و هر چه که مظهر مدرنیته و صنعت و این‌جور چیزها. به نکاتی توجه می‌کند و چیزهایی را می‌بیند که کمتر کسی برایش مهم است و همین نکته، بیشتر شما را شیفته‌ی نویسنده می‌کند تا سفرنامه.

۳. از این سفرنامه یک ایده‌ی داستانی برداشتم و کلی جمله‌ی نغز و چندتا بریده‌کتاب که کم‌کم در بهخوان منتشرشان خواهم کرد.

۴. دو ستاره کم دادم به خاطر ترجمه‌ی افتضاح اندر افتضاح این سفرنامه. اصلاً به خاطر همین ترجمه‌ی بد بود که خواندن این کتاب دو سال و ۱۷ روز طول کشید. بلد نیستید ترجمه نکنید آقا. زور که نیست. 😖
      

1

سعید بیگی

سعید بیگی

19 ساعت پیش

        نثر کتاب خوب و ویراستاری هم بد نیست و البته موارد بسیاری در کتاب دیده می‌شود که زبان گفتاری و نوشتاری در کنار هم آمده و مخلوط شده و یک جمله گفتاری و جملۀ بعدی نوشتاری آمده است.

داستان از زبان یک مرد جوان یهودی اهل اسلواکی روایت می‌شود که در جنگ جهانی دوم، برای کمک به خانواده‌اش و دور ماندن آنها از دردسر و عذاب، داوطلبانه (!) برای کار، خود را در اختیار آلمانی‌ها می‌گذارد...

در طول داستان بارها شاهدیم که اتفاقات عجیبی می‌افتد و او فقط به ابراز تاسف می‌پردازد که در آن شرایط، چارۀ دیگری نبوده و هیچ کاری از دست او یا دیگران ساخته نبوده است.

اما در برخی موارد؛ به قول معروف لقمه را از دهان شیر بیرون می‌کشد و فرد یا افرادی را فراری می‌دهد که با توجه به شرایط توصیف شدۀ اردوگاه، کمی عجیب و غیرمنطقی به نظر می‌رسد.

نکته: خالکوب یعنی «لالی» یا همان «لودویک آیزنبرگ» دلیل تمام این خوش‌شانسی‌ها و جلو افتادن‌هایش را اول اراده و تصمیمش برای زنده ماندن، بعد حرف‌گوش‌کن بودنش و در نهایت دانستن چندین زبان مثل روسی، آلمانی، اسلواکی، چکی  و ... می‌داند و بس!

من ماجرای کتاب را پسندیدم و گرچه بیشتر از یک داستان، به خاطره شبیه‌تر بود؛ اما از خواندن ماجراهایش خسته نشدم و اطلاعات زیادی را دریافت کردم که حتی اگر دقیقا منطبق با واقعیت و حقیقی نباشد، باز هم مسائل بسیاری را برای ما روشن می‌کند.

و بدیهی است چنین فردی اگر با نام و شخصیت و هویت اصلی‌اش بخواهد در جامعه زندگی کند، باید خودش را برای دردسرها و گرفتاری‌های زیادی آماده کند و طبیعی است که خودش را گم و گور کند تا دست کسی به او و زندگیش نرسد و تنها در پایان عمر این داستان را آشکار کند.

یعنی دقیقا زمانی که تعداد معدودی از آن آدم‌های قصه و زندانیان اردوگاه زنده مانده‌اند و آنها هم چون خودِ او نه حافظه و نه حال و توان و امکان آزار او را دارند و او در امنیت کامل، تصمیم به فاش نمودن ماجرای اردوگاه آشویتس می‌گیرد.

و نکتۀ پایانی؛ اگر این کتاب یا امثال آن حتی اگر دقیقا و کاملا مطابق با واقعیت باشند، بخواهد دستاویزی برای جنایت و نسل‌کشی که گفته‌اند، نازی‌ها در حق یهودیان اروپا انجام دادند و به تلافی آن صهیونیست‌ها امروز در حق فلسطینیان و مردم دیگر کشورهای منطقه انجام دهند؛ به هیچ روی قابل قبول و منطقی و انسانی نیست و ناگفته محکوم است!
      

8

        یادداشتی بر رمان صد سال تنهایی
 اثر گابریل گارسیا مارکز

انتخاب نام صد سال تنهایی برای این نوشته ها به تمام معنا با مثماست
چرا که هر کدام از این واژه ها به تنهایی دارای بار معنایی زیادی هست حالا مارکز تمام این واژگان را کنار یکدیگر قرار داده؛
صد 
سال 
تنهایی
صد نشانه زیادیست ولی در خلال داستان تنها چیزی که مارکز برای ما معنی نمیکند انبوهی زندگیست،انگار هر کدام از آدم های داستان نقطه ای در دل یک زندگی هستند که یک خط را تشکیل می دهند یک خط پر گناه و خونین
سال ها نشانه تغییراست با گذر سال ها آدم ها رشد میکند و روز به روز به سمت تباهی در حرکتن اما در داستان  تنها سال ها جزیی کوچک از این قطار تباهی هستند، اتفاقات هستند که نقش پر رنگی در تباهی دارند...
تنهایی با وجود ترین کلمه در این نام هست
همانطور که دل نبرد ها در دل عیاشی ها در دل هوس های خود در حال غرق شدن به سر میبرند باز هم تنهای تنها هستن...
در آخر، تک تک آدم ها سرنوشتشان چه در داستان چه در زندگی به تنهایی ختم میشوند فقط در سال های زندگی خودشان انتخاب میکنند که با چه وسیله ای سر تنهایی را شیره بمالند...
مارکز ، این هنرمند سنگدل واقعیت های زندگی را با چنان شدتی به صورت خواننده میزند که تنها روح خواننده دردش را حس میکند... این که تمام افتخارات، تمام الفت ها ،تمام زندگی ات در کمتر از صد سال به نیستی منتهی میشود...
اگر خواننده بخواهد تنها یک برداشت ازین رمان داشته باشد میتواند به تنهایی عمیق و منتظر نبودن برسد 
نباید منتظر یک اتفاق خوب در زندگی بود
زندگی در حال رفتن است اینکه تو سوار بر کالسکه زندگی شوی و با تمام چاله ها و گل لای های زندگی بالا و پایین شوی و خودت راحفظ کنی و در عقیده راسخ باشی مهم است. تو در دنیای خود در شلوغی روزگار تنهای تنها هستی در آخر ممکن است از تو حتی یک خاطره هم نماند...
      

0

        به‌نظرم سوگ سیاوش در کتاب‌فروشی/خونه‌ ها یه قفسهٔ جدا میخواد.
من برای خودم خیلی به تقسیم‌بندی دانش-بینش معتقدم و اخیراً هم به‌شکل ناخودآگاهی از دانش اضافی بیزار شدم و دنبال بینش شدم. مسکوب خودش عامدانه و آگاهانه کتاب‌هاش رو با اولویت بینش مینوسه. خودشم با نقل یه جمله از والتر بنیامین تو مقدمهٔ شکاریم یکسر همه پیش مرگ، میگه من تمرکزم روی شعلهٔ آتیشه نه هیزم. سوگ سیاوش به‌نظرم غایت این رویکرده، در عصری که توقع بدیهی ما از «کتاب» اینه که بهمون اطلاعات بده و احیاناً درمیونش حکمتی هم داشته باشه. و همینه که به‌نظرم این کتابو بی‌ژانر میکنه. سوگ سیاوش یک‌جورایی شعره، چون من نمیتونم مفهومشو چکیده کنم و بگم این همونیه که تو کل کتاب داره زده میشه. نه، خودارجاعه. و یک‌جورهایی جستاره، چون نمیتونم بگم بعد از خوندنش نگاه خیلی متفاوتی به بخش‌های مشخصی از داستان سیاوش و کیخسرو پیدا نکردم، و یک‌جورهایی هم مقاله‌ست، چون نمیتونم بگم اطلاعاتم از تاریخ اساطیری ایران مرور، تصحیح، و بیشتر نشد. برای همینه که تو کتابفروشی رویاییم دوست دارم یه قفسهٔ بلند به‌نام سوگ سیاوش ببینم و درش همین کتاب جلدزردِ خوارزمی رو تکیه زده تنها به قفسه.
      

13

        رمان کوری اثر ژوزه سارا ماگو را می‌توان یکی از پنج داستان خوبی که تا کنون (بابا گوریو، کوری، گوژپشت نتردام، قلعه مالویل و پنجمی که هنوز خلق نشده است) خوانده‌ام، بخوانم! داستان و نقاط تعلیق، سبک نگارش، پیدایی جهان نویسنده در آن، تغییرات تحول‌گونه شخصیت افراد در مسیر داستان، نمادشناسی استادانه و صد البته ترجمه خوبی که به دست من رسید این اثر را بی‌نظیر کرده است. سعی می‌کنم دریافت‌های خودم از این داستان را اینجا با شما در میان بگذارم.

• قبل از هرچیز نثر و الگوی نگارش کوری را شما شگفت زده‌ می‌کند! کتاب پاراگراف ندارد! نقل قول‌ها خلاف همه رمان‌ها از هم جدا نمی‌شوند و علائم سجاوندی در حداقل خود بکار رفته است. اگر در سرزمین بینایان راه تشخیص گوینده کلمات نگاه کردن به صورت اوست! در اینجا همه صداها درهم به گوش شما می‌رسد پس باید گوشتان را قوی کنید و تمایزها را تشخیص بدهید!‌ نویسنده این کار را با نشاندن حرف بزرگ اول در متن کرده است! کار فارسی‌زبانان این میانه سخت است.
• کوری را می‌توان روایت یک بیماری و بحران فراگیر اجتماعی قلمداد کرد. هرچقدر مثال‌هایی که در ذهنتان می‌‌آید مهلک‌تر باشد تطبیق‌های بیشتری خواهید یافت. برای ما که کرونا را تجربه کردیم، تصور اینکه یک بیماری چطور می‌توان نظامات اجتماعی، بنیان‌های فردی و جمعی و قواعد حکمرانی را متحول کند امکان درک بیشتری دارد. افراد کنار ما در مواجهه با چنین بحرانی دقیقا مثل داستان دو پاره می‌شود؛ کسانی وضعیت رنج‌آور پیشامده را فرصتی برای بهره‌مندی و استثمار هرچه بیشتر هم‌نوعان می‌بینند و در مقابل افرادی نیز پیامبر‌گونه نقش رهبری، امداد و توانمندسازی دیگران را به عهده می‌گیرند. با این عینک تصاویر بسیار خوبی را در این داستان تجربه کرده و خواهید دید.
• اگر فرض کنیم در قرنطینه و یا در کل شهر کوری باعث نابودی تمام لوازم و ابزار و خدمات زندگی شهری شده است، نظم پساکوری! را می‌توان یک نمایش الهیاتی از سفر پیدایش دانست! جامعه بی‌نظم نخواهد بود و اگر نظامات ساخته ما نابود شوند خودش نظمی خودبسنده را تولید و تقویت خواهد کرد! خواندن این کتاب شاید درک درست‌تری به ما بدهد که آنارشیسم بی‌نظمی نیست بلکه نوعی نظم است که ما از درک قواعد و اصولش ناتوانیم. مکانیزم اسکان مردمان، سازوکار توزیع غذا، فرایندهای برطرف‌ کردن نیازهای ضروری فردی و اجتماعی همه در کتاب توضیح داده شده است. اینکه ما از شکل غذا خوردن یا اجابت مزاج مردم کور آزرده و متهوع می‌شویم یک دلیلش این است که قادر به درک نظمی که چنین جامعه‌ای را شکل داده و توسعه خواهد داد نیستیم.
• یکی از زیباترین اپیزودهای کتاب اتفاقاتی است که موقع توزیع غذا می‌افتد! من حس می‌کنم بتوانیم این صحنه را با لحظه پیدایش جوامع مدرن باستانی! که حکومت به عنوان نماد تولید و اجرای نظم و هم‌چنین ابزار توزیع رانت در پدید آمده است،‌ مقایسه کنیم. ابراز رضایت نسبتا عمومی شهروندان از دیکتاتوری گروه غذادار! خود نشان‌دهنده نظام ذهنی و بازتاب رفتار جوامع در پذیرش دیکتاتوری و ظلم، بعد از پایداری یک نظم جدید است.
• نظم جدید همه ارزش‌ها و پدیده‌های جامعه را متحول می‌کند و البته ارزش‌های جدیدی هم خلق خواهد کرد که به شکل چرخش‌پذیر بازتولید همان نظم اولیه هستند تا جایی که کاملا استیلا پیدا می‌کنند و بعد از آن به خود تخریبی دچار می‌شوند! (زمینه‌های انقلاب‌های اجتماعی) مفاهیم اخلاقی، مالکیت، حقوق شهروندی،‌ نیازهای اولیه مسکن و خوراک و پوشش همگی دستخوش نظمی جدید می‌شود.
• زندگی در وضعیت کوری صورت بدی دارد! روان انسان را می‌خلد و جسم را می‌کاهد! اما در این کاهیدن و خلیدن تزکیه و پالایشی است که چشم نازک‌بین می‌خواهد! با فروکاست مفهوم زندگی مدرن در داستان کوری به رفع نیازهای اولیه آن‌هم به شکل دهشت‌آلود، روح آدمی فرصت می‌کند بسته به استعداد خودش پالوده شده و اوج بگیرد. با تحول مفهوم مالکیت خصوصی که سرآغاز قدرت‌طلبی نوع بشر است با انسانی مواجه می‌شویم که برای زندگی حرص نمی‌زند و کبر نمی‌ورزد و از این درگاه متعالی مفهوم مرگ و زندگی برایش تغییر می‌کند.
• خانواده چیست؟ جمعی که ایمان دارند در برآیند با یکدیگر نیازهاشان برآورده می‌شود، خیالشان تخت و روحشان آرام خواهد بود. داستان کوری روایت شکل‌گیری خانواده‌ای جدید است که با وضع جدید سازگار است. خانواده را مادری رهبری می‌کند که همچون نه، بلکه خود پیامبری در شهر کوران است. او وظیفه دارد نگران همه باشد! چشم همه باشد! نان‌آور همه باشد. برای همه بجنگد و هیچ نخواهد! مگر بعثت جز برای این است و دست آخر که کم‌ آورد و مچاله شد بین دوگانه این‌که بگوید من هم کورم یا بینا! بینایی را انتخاب کند با همه مسولیت‌های سنگین و گریزناپذیرش.
      

16

خوارزمی

خوارزمی

دیروز

        * آلبر کامو - نویسنده، فیلسوف و روزنامه‌نگار فرانسوی - الجزایری:
زوربا نمایشی است از آن‌چه ما می‌توانیم باشیم اگر قیدهای بی‌فایده را کنار بگذاریم و با تمام وجود زندگی کنیم.

کتاب زوربای یونانی نوشته‌ی نیکوس کازانتزاکیس، نویسنده و شاعر یونانی، اولین بار در سال 1946،  یک سال بعد از پایان جنگ جهانی دوم، منتشر شد. کتاب روایت دوستی مردی جوان و پیرمرد 60 ساله‌ای پرشور و بی‌پروا است. شاید بتوان نام دیگر این کتاب را «در ستایش زندگی» گذاشت، همانطور که شخصیت اصلی آن، زوربا، سرشار از شور زندگی است. او زندگی را با تمام رنج‌هایش پذیرفته و هر لحظه از آن را با هیجان زندگی می‌کند یا بهتر است این‌طور بگوییم که زوربا به جای فکر کردن به چرایی زندگی، زندگی را به صورت تمام و کمال تجربه می‌کند. همه‌ی ما این جمله را شنیده‌ایم که باید در «لحظه» زندگی کرد؛ زوربا مصداق بارز این پند است و انسان را به رهایی از قید و بندها و غرق شدن در لحظه دعوت می‌کند. 
در مقابل این پیرمرد 60 ساله، راوی داستان قرار دارد که او را با نام «ارباب» می‌شناسیم. ارباب، روشنفکری اهل مطالعه است که تفکری کاملا برعکس زوربا دارد. او فلسفه‌های بسیاری را مطالعه کرده و درگیر مسائل و پرسش‌های عمیق در مورد زندگی است. زوربا در طول داستان سعی دارد به صورت تجربی به او بیاموزد که زندگی واقعی خارج از نظریه و دیدگاه و تفکرات خاص است. او با کلمات ساده و رفتارهای سرشار از انرژی‌اش، فلسفه‌ی خاص خود را از زندگی و مرگ به نمایش می‌گذارد و نشان می‌دهد که درک عمیق از زندگی تنها در تجربه کردن آن نهفته است. 
شخصیت زوربا، یک شخصیت واقعی است که کازانتزاکیس در جوانی و در جریان راه اندازی یک معدن با او آشنا شد، از او درس زندگی گرفت و تا پایان عمر زوربا با او ارتباط داشت و هرگز او را از یاد نبرد.
      

2

حامد محسنی

حامد محسنی

4 روز پیش

        «خداحافظی نکبت است. خداحافظی کردن کمی مانند مردن می‌ماند. و تو امشب خداحافظی کرده‌ای. تو امشب کمی مرده‌ای...» (از متن کتاب)

همیشه از حمیدرضا صدر خوشم می‌آمد. حتی وقتی که دیگر فوتبال برایم جذابیتی نداشت، او همچنان برایم جذاب بود. نوع نگاهش به زندگی، قصه‌هایی که از دل تاریخ فوتبال بیرون می‌کشید، و آن شور و شوقی که در کلامش بود، همه چیز را دیدنی‌تر می‌کرد. حالا این روزها دارم آخرین کتابش را می‌خوانم، از قیطریه تا اورنج کانتی؛ آخرین روایتی که برای ما به جا گذاشت، در روزهایی که زیر سایه‌ی مرگ زندگی می‌کرد.

این کتاب چیزی فراتر از یک روایت صرف درباره‌ی بیماری و مرگ است. انگار سفرنامه‌ای‌ است از دل روزهای تاریک و روشن یک زندگی؛ جایی که صدر، هم به گذشته‌ی دور خود سرک می‌کشد، هم با واقعیت تلخ و گریزناپذیر پیش رویش دست‌وپنجه نرم می‌کند. در هر سطر، می‌توان تلاطم روحی‌اش را حس کرد؛ کشاکشی میان پذیرش و انکار، میان دلبستگی به آنچه پشت سر گذاشته و اضطراب ناشناخته‌ای که در انتظارش است.

من ژانر این نوع کتاب‌ها را در ذهنم «سایه‌ی مرگ» نام‌گذاری کرده‌ام؛ روایت‌هایی که نویسنده در آن‌ها به استقبال پایان زندگی می‌رود، به مواجهه با مرگ. چه از زبان یک بیمار، چه از زبان محکومی که شمارش معکوسش برای اعدام آغاز شده، و چه در هر شکل دیگر. چه در قالب رمان و داستانی ساختگی، و چه در قالب خاطره و زندگینامه‌ای واقعی.

بعد از هر فصل کتاب، لحظه‌ای مکث می‌کنم و با خودم می‌گویم: چه حیف که رفت. جایش خالی‌ست. حمیدرضا صدر از آن آدم‌هایی بود که بودنشان کمی این جهان را تحمل‌پذیرتر می‌کرد. آدمی که حرف‌هایش، نوشته‌هایش، و حتی همان شور و شوقش برای فوتبال، چیزی به این دنیا اضافه می‌کرد که حالا دیگر نیست.

«از قیطریه تا اورنج کانتی» عمیق است. تأثیرگذار است. غم‌انگیز است. اما مگر نه اینکه غم هم بخشی از انسان بودن ماست؟ نه هر شادی‌ای ارزشمند است، نه هر غمی مذموم. بعضی شادی‌ها تهی‌اند، بعضی غم‌ها عمیق. این کتاب از آن جنس غم‌هاست که آدم را به آدم بودنش نزدیک‌تر می‌کند.

روحش شاد.
      

77

ساخت کتابخانۀ مجازی

ساخت کتابخانۀ مجازی

لیست کتاب‌های متنوع

لیست کتاب‌های متنوع

ثبت تاریخچۀ مطالعه

ثبت تاریخچۀ مطالعه

امتیاز دادن به کتاب‌ها

امتیاز دادن به کتاب‌ها

باشگاه کتابخوانی

باشگاه کتابخوانی

بهخوان؛برای نویسندگان

با در دست گرفتن صفحۀ خود می‌توانید بلافاصله از یادداشت‌هایی که روی کتاب‌هایتان نوشته می‌شود، مطلع شوید و با خوانندگان ارتباط برقرار کنید.

مشاهدۀ بیشتر

بهخوان؛برای ناشران

با در دست گرفتن صفحۀ نشرتان، کتاب‌های در آستانۀ انتشار خود را پیش چشم خوانندگان قرار دهید و اطلاعات کتاب‌های خود را ویرایش کنید.

مشاهدۀ بیشتر

چرا بهخوان؟

کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
کتاب بعدیتان را
       پیدا کنید.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
بدانید دوستانتان
      چه می‌خوانند.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.
کتابخانۀ خود
       را بسازید.