معرفی کتاب خرگوش گوش داد! اثر رضی هیرمندی مترجم رضی هیرمندی

خرگوش گوش داد!

خرگوش گوش داد!

4.7
130 نفر |
58 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

221

خواهم خواند

40

شابک
9786004623315
تعداد صفحات
36
تاریخ انتشار
1399/10/27

توضیحات

        تیلور با مکعب های خانه سازی اش ساختمان فوق العاده ای ساخته بود. همین طور که داشت با افتخار ساختمانش را تماشا می کرد، یک دفعه یک دسته کلاغ به ساختمانش زدند و آن را خراب کردند. حیوانات جنگل که این صحنه را دیدند، همه شان فکر  کردند می توانند حال تیلور را خوب کنند. آن ها یکی یکی آمدند و با تیلور صحبت کردند. اما تیلور حال وحوصله ی هیچ کدامشان را نداشت. هیچ کدامشان واقعاً بلد نبودند حال تیلور را خوب کنند؛تا این که خرگوش از راه رسید...
      

لیست‌های مرتبط به خرگوش گوش داد!

نمایش همه

یادداشت‌ها

          می شه خرگوشت باشم؟

قصه رو گفتم، قرار بود بعدش هم نقاشی بکشن، هم بنویسن. بچه‌ها رو دو نفره گروه‌بندی کرده بودیم. اما سر یه مداد زرد دعواشون شد، یکی گریه کرد. بهش گفتم: "می‌خوای خرگوش بشم، کنارت بشینم، فقط گوش بدم؟"

راستش، بلد نبودم خرگوش باشم. توی دلم گفتم کاش خودش شروع کنه به حرف زدن. ولی نشد. فقط کنارش نشستم. تلنگر عجیبی بود—سکوت کنم، فقط باشم. صبرم داشت لبریز می‌شد که یادم افتاد…

وقتی "خرگوش گوش داد" رو برای کلاس‌اولی‌ها بلندخوانی کردم، همون احساسی رو داشتم که بعد از خوندن "مومو" تجربه کرده بودم. یه جور آگاهی تلخ؛ این‌که چقدر شنیدن مهمه، چقدر ندیدنش آسونه.

مومو فقط گوش می‌داد. هیچی نمی‌گفت. ولی شخصیت‌های قصه وقتی باهاش حرف می‌زدن، خودشون راه‌حل رو پیدا می‌کردن، خودشون آروم می‌شدن.

گاهی نیازه فقط گوش بدیم. راه‌حل دادن از دل همین گوش دادن بیرون میاد. درست مثل مومو، درست مثل خرگوش. این دو برام تبدیل شدن به نماد—به خودم یادآوری کنم که هنوز در ابتدای راهم.

کاش یاد بگیرم اول بشنوم. بدون این‌که راه‌حلی بدم، بدون این‌که مجبورش کنم حرف بزنه.

آخر قصه، یه برق توی چشم بچه‌ها می‌دیدم، انگار که نیاز داشتن گاهی فقط براشون خرگوش باشیم. فقط گوش بدیم. حتی یکی از بچه‌ها، همون اول کلاس، وقتی اسم قصه رو گفتم، فقط خندید...


        

39

        یک روز تیلو با وسایل بازی‌اش سازه‌ای می‌سازد و از نتیجه‌ی کار خود بسیار راضی و خوشحال می‌شود. تا اینکه دسته ای پرنده آن را خراب می‌کنند. پسربچه خیلی ناراحت می‌شود و اکنون هر یک از حیوانات به نوبت برای همدردی با او راه حلی ارائه می‌دهند ولی تیلور مایل به انجام هیچ کدام نمی‌باشد. سر آخر خرگوش از راه می‌رسد او تنها در کنار تیلور می‌ماند تا تیلور بودن او را حس کند سپس تیلور از او می‌خواهد که در کنارش بماند و شروع می‌کند به حرف زدن، داد زدن و همه پیشنهادهایی که بقیه حیوانات داده بودند را انجام می‌دهد و سازه‌اش را از نو می‌سازد.
نقش کلیدی خرگوش در این داستان شنونده بودن است و همین بهترین روش همدلی و همدردی کردن است.
نویسنده سعی کرده با انتخاب خرگوش که از قضا گوش های درازی دارد، خوب گوش دادن را به جای نصیحت و پیشنهاد راه حل به کودکان بیاموزد. تصویرسازی بسیار ساده در عین حال گیرا کار شده است
با اینکه این کتاب، کتاب کودک است ولی اکثر ما بزرگسالان نیز از خواندنش بی‌نصیب نخواهیم ماند زیرا که گوش دادن را فراموش کرده‌ایم و در مواقعی که کسی شکست خورده و غمگین است در پی نصیحت و دیدی من گفتم ها هستیم.با اینکه این کتاب، کتاب کودک است ولی اکثر ما بزرگسالان نیز از خواندنش بی‌نصیب نخواهیم ماند زیرا که گوش دادن را فراموش کرده‌ایم و در مواقعی که کسی شکست خورده و غمگین است در پی نصیحت و دیدی من گفتم ها هستیم.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

قصه‌ای دوس
        قصه‌ای دوست داشتنی درباره همدلی!
کلاغ ها به تیلور آسیب زده‌اند و اسباب بازی هایش را خراب کرده‌اند و او غمگین است. 
دوستانش می‌خواهند به او کمک کنند‌.
هرکس یک چیزی می‌گوید. یکی می‌گوید تیلور بیا حرف بزنیم. یکی می‌گوید بیا داد بزنیم. یکی می‌گوید بیا فکر کن چطور درستش کرده‌ای تا دوباره درستش کنیم.
اما تیلور حال و حوصله هیچ‌کدام از این کار ها را ندارد. تیلور غمگین است.
تیلور یک گوش می‌خواهد برای شنیده شدن.
ولی خرگوش با همه فرق دارد. برایش گوش می‌شود. می‌آید بی‌صدا کنارش می‌نشیند. بغلش می‌کند و حرف هایش را می‌شنود. و تیلور می‌گوید کنارم بمان و بعد از مدتی برایش حرف می‌زند. از اینکه ناراحت است. از اینکه دلش می‌خواهد قایم بشود و هیچکس را نبیند. از اینکه عصبانی است و دلش می‌خواهد او هم به بقیه آسیب بزند و اسباب بازی های بقیه را خراب کند. و خرگوش در سکوت می‌شنود و کنارش می‌ماند. تیلور گریه می‌کند. می‌خندد. و بعد که آرام می‌شود به خرگوش می‌گوید حالا بیا تا دوباره باهم درستش کنیم...
گاهی آدم فقط یک گوش می‌خواهد برای شنیده شدن...
بزرگ و کوچک هم ندارد...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

25