معرفی کتاب چیزهای کوچک اینچنینی اثر کلر کیگان مترجم محمد حکمت

چیزهای کوچک اینچنینی

چیزهای کوچک اینچنینی

کلر کیگان و 1 نفر دیگر
3.6
49 نفر |
16 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

69

خواهم خواند

56

ناشر
نون
شابک
9786227566796
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1402/5/31

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        می‌دانست که بدترین اتفاق‌ها هنوز در راه است. از همین حالا احساس می‌کرد دنیایی از مشکلات و گرفتاری‌ها پشت در بعدی به کمینش نشسته، اما بدترین اتفاق ممکن را پشت‌سر گذاشته بود؛ اینکه می‌توانست کاری بکند اما نکرده بود، احساس گناهی که مجبور می‌شد باقی عمرش را با آن سر کند. متحمل هر درد و رنجی هم که می‌شد به درد و رنجی که دختر کنار دستش کشیده بود نمی‌رسید و حالا مانده بود تا رنجی ورای آن را حس کند.
      

یادداشت‌ها

          "چیزهای کوچکی مانند این" داستان مردی است که با دیدن ظلم‌هایی که به زنان می‌شود، دست به اقدامی انسان‌دوستانه می‌زند. 
شخصیت بیل فِرلانگ، تاجر زغال‌سنگ و از اهالی نیوراس ایرلند است که پنج‌دختر دارد. او به ندای قلبش گوش می‌دهد و تبعاتِ کاری که انجام می‌دهد را به جان می‌خرد. داستان حوالی سال ۱۹۸۵، در آستانهٔ کریسمس می‌گذرد و به مسائلِ ظاهراً کوچک در روزهای عادی می‌پردازد که برخلاف تصور، تأثیر بزرگی بر زندگی آدم‌ها به جای می‌گذارند. 
تقریباً اواخر رمان است که نویسنده با عبور از اتفاق‌های روزمره و کوچک، کُنش شخصیت اصلی را به نمایش می‌گذارد؛ بیل که نمی‌تواند ساده از کنار مسائل بگذرد، دست به انتخابی می‌زند که شخصیت حقیقی‌اش را آشکار می‌کند. 
این داستان برگرفته از واقعیت است و به اواسط قرن ۱۸ میلادی برمی‌گردد. زمانی‌که کلیساهای کاتولیکِ ایرلند، یتیم‌خانه‌ها و مؤسساتی را برای پناه دادن به زنان بی‌پناه می‌ساختند. رختشورخانهٔ مَگدالِن نمونه‌ای از این مکان‌ها بوده که با پنجره‌های آهنین شباهت بیشتری به زندان داشته. زن‌ها مورد خشونت، وحشی‌گری و کشتار ازسوی راهبان قرار می‌گرفتند و رنج بسیاری را متحمل می‌شدند. آمار به دست‌آمده نشان می‌دهد چیزی حدود نُه هزار کودک جانشان را در این مؤسسات از دست داده‌اند. با این حساب جای تعجب نیست اگر مردم ایرلند دیدِ بدی نسبت به راهبه‌ها داشته باشند!
کتاب، برندهٔ جایزهٔ "اورول" و نامزد جایزهٔ "بوکر" شده است. داستان، ساختار کلاسیکی دارد. یک‌سوم‌ کتاب به معرفی شخصیت‌ها و فضا مربوط می‌شود که نویسنده به‌خوبی از پسشان برآمده است.
ترجمهٔ نشرِ "گویا" معمولی است و طراحی جلدِ کتاب برگرفته از نقاشیِ بی‌نظیر "شکارچیان در برف" از پیتر بروگل می‌باشد.
نسخهٔ سینمایی این اثر در سال ۲۰۲۴میلادی، به کارگردانی تیم میلانتس و با بازی کیلین مورفی، روانهٔ بازار شد که از ریتم سرد و مشابهی برخوردار است.
        

21

23

زینب

زینب

1403/8/22

          کتابی در ستایشِ هم‌دلی با دیگران.

قبل از هرچیز اینو بگم که اگه غمِ دیگران، غمِ شما هم هست و تلاش می‌کنید در حدِ توانِ خودتون به انسان‌های دیگه کمک کنید این کتاب رو دوست خواهید داشت.

«بیل فرلانگ» با همسر و دخترهاش زندگی می‌کنه و کل هفته به فروشِ زغال سنگ و هیزم مشغوله. 
هر روزش به تلاش و کوشش و نگرانی برای آینده فرزندانش می‌گذره و از یه جایی به بعد فرلانگ به این فکر می‌کنه واقعا زندگی فقط همینه؟ همین دویدن‌های روزمره؟

داستان از جایی شروع می‌شه که نزدیک کریسمس فرلانگ برای بردن زغال و هیزم وارد صومعه‌ای می‌شه و اون‌جا با واقعیتِ این صومعه و افرادی که اون‌جا کار می‌کنن روبه رو می‌شه؛  تو موقعیتی قرار می‌گیره که باید انتخاب کنه که از چی بترسه؟ از عذاب وجدان یا از مشکلاتِ آینده‌؟

فرلانگ با خودش فکر می‌کرد که:
«آیا زنده‌بودن بدون آنکه آدم‌ها به همدیگر کمک کنند ارزشی دارد؟
آیا ممکن است که آدم‌ سال‌ها و دهه‌ها و تمام عمر به زندگی ادامه بدهد، بدون آنکه حتی یک‌بار برای مقابله با آنچه زندگی رویارویش قرار می‌دهد شهامت کافی داشته باشد و باز هم بتواند توی آینه به خودش نگاه کند؟»

و تو این داستان قراره ببینیم آدم‌ها چقدر می‌تونن با کمک به هم‌دیگه، تو زندگیِ هم تاثیر داشته باشن و به این فکر کنیم اگر ما جای فرلانگ بودیم چه تصمیمی می‌گرفتیم؟

پی نوشت:
 به نظرم کمک همیشه مادی و مالی نیست؛
گاهی گوش کردن کمکه، همدلی کردن کمکه و حتی درک کردنِ یک انسانِ دیگه می‌تونه بهترین کمک باشه براش.
        

16

yasmn.moeini

yasmn.moeini

1403/10/23

        ابتدا کمی روزمره‌گی داشت و در انتها کمی چاشنی انسانیت که معنا ببخشه به زندگی👍
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          آن شبی که تا نزدیک سه صبح بیدار مانده بودم و این کتاب را تمام کردم قلبم به تمامی مچاله شد،  فردایش که داشتم با محسن درباره‌ی رختشوی خانه ‌های مگدالن  صحبت می‌کردم خیلی راحت گفت اصلا چرا یک همچین چیزایی می‌خونی که اینقدر ناراحتت کنه،  این جمله را خیلی شنیده‌ام درست یک روز که داشتم توی خوابگاه سر کتاب "شوخی"  از میلان کوندرا جوری گریه می‌کردم که شانه‌هایم می‌لرزید و هق‌هق‌ام بند نمی‌آمد هم، هم اتاقی‌ام همین را به من گفت «چرا اینا رو می‌خونی،  چه لذتی داره»  آن‌موقع هم نتوانستم جوابی به این سوال بدهم تا وقتی که مقاله کوتاهی از دیوید فاستر والاس عزیز می‌خواندم که نوشته بود واقعیت زندگی چهل و نه درصد لذت و پنجاه و یک درصد رنج است و خواندن رنج دیگران این را به ما نشان می‌دهد که ما تنها جاندار روی کره زمین نیستیم که دچار فقدان،  رنج،  سوگ و تنهایی می‌شویم و خیلی وقتها نادیده گرفته می‌شویم طبیعت آدمی و واقعیت زندگی همین است.  این کتاب را دوست داشتم چون در کنار توصیف‌های معرکه‌ای که از کریسمس، کیک کریسمس و پخش شدن بوی دارچین و خوشبختی در راهروهای یک خانه‌ی گرم بود همزمان رنج را هم در یک انبار زغال سرد خیلی عریان نشان می‌داد،  جایی از کتاب شخصیت اول چراغ می‌اندازد روی زمین تا چیزی نامطبوع را نگاه کند «با بی‌ملاحظگی نور چراغ قوه را روی زمین انداخت،  روی مدفوعی که دختر به ناچار اینجا و آنجا کرده بود»  این کلمه‌ی بی‌ملاحظگی و این خط را خیلی دوست داشتم و راجب‌اش فکر کردم چرا فرلانگ این کار را کرد آیا می‌خواست رنج دختر را به تمامی‌ از آن خود کند؟  یا جایی که به  دختر نگاه کرد و دید شیری که از سینه‌هایش ریخته لباسش را خیس کرده،  و حالا دنبال بچه‌اش می‌گردد که معلوم نیست به چه سرنوشتی دچار شده.  این رنج خیلی لخت و عریان در مقابل آنهمه زیبایی و خوشمزگی کریسمس قرار می ‌گیرد درست آنجوری که جریان زندگی پیش می‌رود.  دارم با خودم فکر می‌کنم چه می‌شود که آدم در زندگی نگاهش را روی نقاط سیاه می‌اندازد و خیره خیره به آن زل می‌زند و بعد درد بیچاره‌اش می‌کند. تو می‌دانی که خیلی از دخترهای رخت‌شوی خانه های مگدالن مرده‌اند و حتی در گورهای دسته جمعی پیدایشان کرده‌اند اما انگار رنج در آن قسمت تاریخ هنوز ایستاده و زنده به ما نگاه می‌کند،  هنوز برای دخترانی که از یک رابطه خواسته یا ناخواسته باردار می‌شوند رنج و ترس و طرد شدن بیشتری وجود دارد تا مردانی که مسبب این عمل می‌شوند،  مردانی که به راحتی توانسته‌اند قسر در بروند و حتی شاید خودشان هم از این همه رنجی که در دیگری کاشته‌اند بی‌خبرند.
        

42

          از نظر من، چیزهای کوچکی مثل این‌ها، رمان – یا شاید بهتر باشه بگم رمانک - خیلی شسته‌رفته‌ایه. کیگان، آروم‌آروم خواننده رو وارد داستان می‌کنه و تازه اواخر کتاب، متوجه منظورش از کنار هم قرار دادن ماجراهای مختلفی که تعریف کرده می‌شیم. در خرج کردن کلمات و پروبال دادن به اتفاقات، خیلی بهینه عمل کرده و در انتخاب جایی که باید از تعریف یک ماجرا دست کشید و باقیش رو مبهم گذاشت، عملکرد درخشانی داشته.
اسم کتاب خیلی بامسماست. چیزهای کوچکی مثل این‌ها به‌واقع روایتیه از زندگی که از کنار هم قرار گرفتن همین چیزهایی کوچک، تشکیل شده که شادی‌ها و غم‌های بزرگ رو ایجاد می‌کنن. و البته روایت آدم‌هاست و نقششون در ایجاد این چیزهای کوچک که هم زندگی خودشون و هم زندگی دیگران رو تحت‌تاثیر قرار می‌ده. همه‌ی این‌ها باعث ایجاد احساسات متضاد در خواننده می‌شه؛ شادی و غم توامان و آرامش و اضطراب همزمان.
چیزهای کوچکی مثل این‌ها روایتیه از یک واقعیت تلخ تاریخی که تا همین ۳۰ سال پیش در ایرلند در جریان بوده؛ و همین به اثرگذاری کتاب اضافه کرده؛ چون خواننده رو به فکر وامی‌داره که هر اتفاقی که یه زمانی در جایی برای کسی می‌افته ممکنه مشابهش در زمان‌ها و مکان‌های دیگه و برای افراد دیگه هم رخ بده.
حال‌وهوای روزهای نزدیک سال نو میلادی که داستان اصلی درش اتفاق می‌افته، من رو یاد رمان سرود کریستمس چارلز دیکنز می‌اندازه. جالبه که در کتاب هم به این رمان اشاره می‌شه.

پ.ن.: عکس روی جلد نسخه‌ی نشر بیدگل از کتاب، نه مربوط به ایرلنده - جایی که داستان درش رخ می‌ده - و نه زمان ثبتش با تاریخ وقوع ماجراهای داستان - دهه‌ی ۱۹۸۰ میلادی - تطابق داره ولی به‌نظرم حسی که از دیدنش به بیننده دست می‌ده، به حال‌وهوایی که داستان توصیف می‌کنه - چه از نظر آب‌وهوایی و چه از نظر فضای حاکم بر جامعه - خیلی شبیهه.
        

26

هانیه

هانیه

1403/6/25

          رخت‌شوی‌خانه‌های مگدالن در ایرلند که به‌عنوان پناهگاه‌های مگدالن هم شناخته می‌شدند، موسساتی بودند که معمولا زیرنظر کلیسا اداره می‌شدند و از قرن هجدهم تا اواخر قرن بیستم فعالیت می‌کردند. مکان‌هایی که در ظاهر برای اسکان زنان روسپی یا دخترانی که فرزند نامشروع داشتند، تاسیس شده‌ بود. اما به‌تدریج از اهداف خود دور شده و به مکان‌هایی تبدیل شدند که در آن‌ها از زنان بیگاری کشیده و با آن‌ها رفتاری به‌شدت غیرانسانی داشتند. هر تلاشی برای فرار با اشد مجازات پاسخ داده می‌شد.
کتاب "چیزهای کوچکی مثل اینها" به این زنان و کودکان تقدیم شده است. داستان از زبان مردی روایت می‌شود که خود فرزند نامشروع بوده اما از زمان تولد با مادرش در خانه‌ی زنی مهربان زندگی کرده که آن دو را زیر پروبال خود می گیرند. او اکنون صاحب شغلی‌ست، ازدواج کرده و سه فرزند دختر دارد. در روزهای نزدیک به سال نو، با ورود اتفاقی‌اش به رخت‌شوی‌خانه مگدالن و باخبر شدن از اتفاقات ناگوار آن‌جا، به‌فکر نجات زنان و فرزندان بی‌گناه می‌افتد.
این کتاب را می‌توان نسخه فمینیستی "سرود کریسمس" دیکنز دانست.
        

6

          کتاب «چیزهای کوچک اینچنینی» رمانی‌ست کوتاه در ۸۲ صفحه که در قالب هفت فصل روایت می‌شود. «کلر کیگن» نویسنده‌ی این رمان، داستانی خیالی را در یکی از روستاهای کوچک ایرلند روایت می‌کند. روایتی درباره‌ی «بیل فرلانگ» که با همسر و دو دختر خود زندگی آرامی را می‌گذراند. اما در یکی از این روزها او با وضعیتی غیرانسانی در صومعه‌ی روستا مواجه می‌شود که نقطه‌ی شروع چالش‌های او و رمان است. بیل نمی‌تواند موضوع را فراموش کند و در یک دوراهی اخلاقی قرار می‌گیرد. همانطورکه بالاتر اشاره کردیم داستان و شخصیت‌های آن خیالی هستند اما کلیت رمان ارجاعی‌ست به وقایعی که در مجموعه رختشویخانه‌های مگدالن در ایرلند رخ داد که تعداد زیادی از زنان و دختران در این موسسات محبوس نگاه داشته شده و مجبور به کار اجباری بودند. همانطور که از اسم رمان می‌شود فهمید کلر کیگن اتفاقات کوچک و پیش پا افتاده را به شکلی دقیق و تاثیرگذار شرح داده. این امر سبب شده تا پرداخت شخصیت‌ها به خوبی انجام شود و خواننده به فکر فرو برود. من رمان را با ترجمه «محمد حکمت» از نشر نون مطالعه کردم. توضیح جزییات و المان‌های فرهنگ بومی ایرلند در پانوشت‌ها به فهم بهتر داستان کمک زیادی می‌کند. رمان را به کسانی که تمایل دارند با فرهنگ ایرلند آشنا شوند و به دنبال یک رمان کم‌حجم هستند که از کیفیت بالایی برخوردار باشد پیشنهاد می‌کنم. همچنین از این رمان فیلمی به همین نام به کارگردانی «تیم میلانتس»‌ و نویسندگی «اندا والش» ساخته شده که در سال ۲۰۲۴ اکران خواهد شد.
        

12

          یادداشتی برای کتاب به‌بهانه‌ی فیلم سینمایی Small Things like These (2024)

دیدن این فیلم ظلم است.
اگرچه کارگردان موضوع مهمی از تاریخ معاصر ایرلند را برای ساخت انتخاب کرده است اما پرداخت بد نویسنده و اقتباس ناقص‌تر فیلمنامه‌نویس موضوع را به داستانِ پایان‌بازی تبدیل کرده است که عده‌ای شخصیت بدون هیچ عقبه‌ی توضیح‌داده‌شده‌ای وارد داستان می‌شوند و از آن خارج می‌شوند، مثل ۵ دختر ویلیام فرلانگ(کیلین مورفی) یا خانم کوهلر، صاحبِ بارِ داخل ذغال‌سنگ‌فروشی.
اول فکر کردم فیلم یک اقتباس بد است و شاید مشکلات در کتاب مرتفع شده باشد اما کتاب هم به همین وضع_البته ذره‌ای بهتر_دچار بود. مخاطب خیلی ناگهانی و در روزهای منتهی به کریسمس، وسط زندگی یک زغال‌فروش که صاحب یک کارگاه زغال‌فروشی در لندن است، سردرمی‌آورد. کمی با کودکی سخت او آشنا می‌شود، از رابطه‌ی سرد او با همسرش آشنا می‌شود، می‌فهمد که ۵ دختر دارد، افسرده است و در گذشته‌ی خود گیرافتاده و حالا درگیر این ماجرا هم شده.
با اینکه داستان بعد سیاسی مهمی در تاریخ ایرلند دارد اما اهتمام خاصی برای روایت این بعد سیاسی در داستان دیده نمی‌شود. 

        

6