خیلیها هیچ وقت از نزدیک کسی که آلزایمر داره رو ندیدهن و چیز زیادی از این بیماری نمیدونن و خیلیها هم در بین نزدیکانشون کسی بوده که آلزایمر داشته باشه و از نزدیک این بیماری رو میشناسن و با سختیهاش آشنان.
من یه چیزی بین این دو دستهام. کسی رو میشناسم که درگیر این بیماریه ولی از نزدیکانم نیست. خیلی چیزها هست که کنجکاوم در موردش بدونم و چون اون آدم برام عزیزه، این دونستنه غمگینم میکنه. شاید برای همین بود که با بخشهای مختلف کتاب «بابا بیا خانه» گریه کردم.
انسیسو (نویسندهی کتاب) که پدرش دچار آلزایمر میشه، از تجربهش از مواجهه با این بیماری پیشرونده تا مرگ پدرش مینویسه؛ همون طور که در مقدمهی کتاب هم میگه، بیشتر از این که سعی کنه کتابِ غمناک و احساساتبرانگیزی باشه، سعیِش در آشنا کردن آدمها با این بیماری و تجربهی اطرافیان بیماره. با این وجود روایتهاش، نهتنها سرد و بیروح نیستن، بلکه گرم و صمیمین.
کتاب بابا بیا خانه، قطعا بهترین کتاب در زمینهی آلزایمر نیست ولی گیرا، کوتاه و روونه. بهنظرم هم میشه سریع در یک نشست خوندش و هم آرومآروم و با طمانینه. هر کدوم از دو نوع خوانش میتونه حس و برداشت متفاوتی از کتاب به خواننده بده.
پ.ن.: فیلم پدر با بازیهای درخشان آنتونی هاپکینز - که اون رو تبدیل به پیرترین بازیگری کرد که اسکار میگیره - و همین طور اولویا کولمن، انتظارم رو از هر روایتی در مورد آلزایمر که باش مواجه میشم رو بالا برده.