محمدرضا معلمی

تاریخ عضویت:

اردیبهشت 1401

محمدرضا معلمی

پدیدآور بلاگر
@mimremeem

41 دنبال شده

538 دنبال کننده

mimremeem
mimremeembook

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

نمایش همه
        چهاردهمین کتاب ۱۴۰۴

«پسر خدا»

مدت‌ها بود که رمان ایرانی نخونده بودم. خرید این کتاب و شروع مطالعه‌ش خیلی اتفاقی بود. تعریف کتاب اول نویسنده یعنی «متولد زمستان» رو شنیده بودم و توصیهٔ رفیقی باعث شد که کتاب دومش رو هم بخرم.

صفحات اول و شروع کتاب که واقعا طوفانی بود رو برای چندنفر از دوستانم هم فرستادم و تقریبا همه خوششون اومد. اما در ادامهٔ کتاب، کم‌کم تکنیک‌هایی که نویسنده در شروع کتاب به شکلی حرفه‌ای و به‌یادموندنی ازشون استفاده کرده بود بی‌رمق و گاهی حوصله‌سربر میشن. به اصطلاح منتقدهای حرفه‌ای: تکنیک‌های نویسنده تبدیل به فرم نمیشن.

بگذریم. داستان کتاب راجع به یک نویسندهٔ متوسط‌ه که تو بهزیستی بزرگ شده و حالا چالش‌های متعددی در زندگی مشترکش داره. ارتباطش با همسرش معصومه به مشکل خورده و این که همسرش در دوران بارداری به سرطان دچار شده به این مشکلات دامن می‌زنه. آقای نویسنده همزمان باید دنبال هویت مادر گمشده‌ش هم بگرده که این مسیر هم سختیای خودش رو داره.

محمدهادی عبدالوهاب که بعد از شروع مطالعهٔ این کتاب باهاش رفاقتکی به هم زدم، قلم توانمندی داره و از پس پرداخت دو شخصیت اصلی کتابش خیلی خوب براومده و قصهٔ خوبی هم گفته اما در پرداختن به شخصیت‌های فرعی کتابش کم‌کاری کرده.

تکنیک‌ها و مدل قصه‌گفتنی که کمابیش یادآور «بیوتن» رضا امیرخانی هستن هم در نیمهٔ اول کتاب به شکلی چیره‌دستانه مخاطب رو محو و مبهوت خودشون می‌کنن اما در نیمهٔ دوم کتاب بی‌رمق میشن. اون بنده‌خدا که نقش مرشد نقش اول داستان رو داره و بالای کوه املتی داره و اسمشو یادم رفته هم خیلی یادآور سهراب بیوتن و ارمیاست اما به مراتب از اون ضعیف‌تر و تاثیرنگذارتره. حتی کاملا میشه از داستان حذفش کرد.

در مجموع من این کتاب رو خیلی دوست داشتم و حتما به همه توصیه‌ش می‌کنم که بخونن و جزو کتاب‌هاییه که می‌تونم موقع هدیه دادن به دیگران انتخابش کنم. قصهٔ خوبی داره و نوید این رو میده که نویسندهٔ جوان ۳۱سالهٔ کتاب، در آینده اگر با همین فرمون پیش بره نویسندهٔ بسیار چیره‌دستی میشه.

۴ از ۵

📚 @mimremeembook
      

13

        سیزدهمین کتاب ۱۴۰۴

«دفتر بزرگ»

۲۰۰ صفحه کتاب رو نفهمیدم کی شروع و کی تموم کردم. من چاپ دهم این کتاب (سال ۹۶) رو دارم. آخرین چاپش امسال و در نوبت بیست‌ودوم انجام شده. حدودا هشت ساله که این کتاب رو دارم و نمی‌دونم چرا تا همین دو سه روز پیش نرفته بودم سراغش.

داستان کتاب داستان دو پسر دوقلوئه که مادرشون اون‌ها رو از شهر بزرگ میاره به روستا و به مادربزرگشون می‌سپردشون تا از جنگ در امان باشن. حالا این دو پسربچه باید برای بقا در شرایط جنگی در کنار مادربزرگی تلاش کنن که از این دو بچه و مادرشون متنفره.

نثر کتاب شدیدا مینیمال (خلاصه و مفید) و خوش‌خوانه. داستان کتاب هم جالب، عجیب، تلخ، گزنده و بهت‌آوره. در واقع کتاب داره تلاش می‌کنه نشون بده که جنگ می‌تونه انسان‌ها رو دچار چه بحران‌های اخلاقی و رفتاری‌ای کنه و این کار رو با بی‌رحمی، با شوخی‌های خیلی تلخ و با گزندگی شدیدِ واقعیت‌هایی که پشت سر هم ردیف می‌کنه انجام میده. گاهی هم البته این‌طور به نظر می‌رسه که نویسنده داره اغراق می‌کنه اما بهرحال اغراقش هم پذیرفتنیه و خوب نوشته و پرداخته شده. نگاه کتاب به جنگ البته با عقاید و مطالعات و حتی با تجربیات ما که جنگ رو انسان‌ساز می‌دونه متعارضه اما خوندنی بود. واقعا خوندنی بود. حتما سراغ دو جلد بعدی این مجموعه هم میرم.


📚 @mimremeembook
      

30

        یازدهمین کتاب سال ۱۴۰۴

«پرده»

چقدر هیجان‌انگیز و درجه‌یک. هرچند یک مشکل خیلی مهم با یکی از اتفاقات اصلی و مبنایی کتاب داشتم* اما نمی‌تونم منکر جذابیتش بشم؛ جذابیتی که برای من، پرده رو، در کنار ده بچهٔ زنگی و قتل راجر آکروید، جزو سه کتاب برتر آگاتا کریستی قرار میده. این کتاب رو نشر هرمس هم منتشر کرده و نمی‌دونم ترجمه‌ش از ترجمهٔ نشر ماهی بهتره یا نه. من نسخهٔ نشر ماهی رو خوندم و ترجمه‌ش رو بخاطر بعضی خلاقیت‌ها و ترکیب‌سازی‌هایی که داشت، دوست داشتم. این رو هم بگم که مواردی مثل ترجمهٔ سوال و جواب‌های جدول‌های کلمات متقاطع، یک چالش جدی برای مترجم به حساب میاد. چنین موردی در این کتاب وجود داره و خانم شایان، مترجمی که نشر ماهی باهاش کار کرده، این قسمت از کتاب رو واقعا خوب درآورده.


* ببینید اتفاقات کتاب، مثل اولین پروندهٔ پوآرو، در عمارت استایلز اتفاق می‌افته. برعکس اولین پرونده، حضور کاپیتان هیستینگز در عمارت استایلز، نه دلیل مهمی داره و نه در پیش‌برد داستان چندان موثره. دعوت پوآرو از هیستینگز چندان منطقی نیست و عملا دلیلی برای حضور هیستینگز در عمارت وجود نداره و حضورش در گره‌گشایی از جنایت، مفید نیست و عملا کمک خاصی نمی‌کنه جز این که اتفاقات کتاب رو روایت می‌کنه.

- دوتا مسئلهٔ دیگه‌ای که از این کتاب رو مغز من بودن، حضور طولانی‌مدت شخصیت‌ها در این عمارت بود. کل اتفاقات کتاب در مدت‌زمانی شاید بیش از یک ماه رخ میده و این سوال پیش میاد که این همه شخصیت چرا اینجا هستند و آیا خونه زندگی ندارن؟ اگر برای تعطیلات اومدن، چرا این‌قدر طولانی‌مدت؟

- حضور بعضی‌ها هم که شاید اصلا توجیهی نداشت. چرا یه دانشمند و دستیارش باید بیان تو منطقه‌ای به تحقیقاتشون ادامه بدن که اساسا ربطی به موضوع تحقیقشون نداره؟ برعکس ده بچهٔ زنگی که کشیده‌شدن پای شخصیت‌ها به جزیره خیلی منطقی زمینه‌چینی میشه، در اینجا ما شاهد حضور بی‌دلیل (یا سست‌دلیل) و طولانی‌مدت شخصیت‌ها در عمارت استایلز هستیم.

- رفتارهای بچگانهٔ هیستینگز و نفهمی‌ها و حواس‌جمع‌نبودناش هم واقعا رو مخ بود.

با این همه باز هم امتیاز من به کتاب پنج از پنجه.
      

18

        دهمین کتاب سال ۱۴۰۴

«راه‌های رسیدن به خانه»

این کتاب رو که با اسم راه‌های بازگشتن به خانه هم ترجمه شده، بعد از بندها و قبل از پرده خوندم اما یادم رفت اینجا ازش بنویسم. کتاب راجع به پسربچه‌ایه که شب بعد از زلزله، از طرف دختر همسایه ماموریت می‌گیره که از یکی از همسایه‌ها جاسوسی کنه.

مطالعهٔ این کتاب که ظاهرا در نقد حکومت دیکتاتوری شیلی نوشته شده (چیزی که من خیلی متوجهش نشدم یا ازش اطلاعی نداشتم یا اصلا برام مهم نبود،) تجربهٔ خوبی بود و من شخصا دوستش داشتم. نثر نویسنده منو با خودش همراه می‌کرد. مخصوصا فصل اولش که یادآور «زندگی در پیش رو» از رومن گاری بود که از کتاب‌های محبوب منه.

شاید این که وسط استرس‌ها و اخبار جنگ و درگیری‌های ذهنی این روزها خوندمش باعث شد به اندازهٔ تعاریفی که ازش شنیده بودم ازش لذت نبرم؛ اما مجاب شد کار دیگهٔ نویسنده که نشر خوب چاپش کرده با عنوان «چقدر خوب سیگار می‌کشیدم» رو زودتر بخونم.

از این رمان کوتاه فکر می‌کنم سه ترجمه در بازار وجود داره که من همین ترجمهٔ توسلیان چاپ نشر هیرمند رو خوندم. ترجمهٔ نشر چشمه رو هم به هیچ‌وجه توصیه نمی‌کنم.


📚 @mimremeembook
      

18

        سومین کتاب سال ۱۴۰۴

«الکس»

بعضی نشرها هستن که من تقریبا هیچ‌وقت سراغ کتاباشون نمیرم؛ حالا یا موضوعاتشون جزو علایق من نیست یا تو انتخاب کتاب برای چاپ، معمولا سراغ کتابای زرد میرن. نشرهایی مثل نون و میلکان برای من جزو این دسته از نشرها هستن.

الان یادم نیست که چی شد گذرم به این کتاب که نشر نون چاپش کرده افتاد. اسم پی‌یر لومتر که قبلا با دو کتاب «به امید دیدار در آن دنیا» و «سه‌روز و یک زندگی» می‌شناختمش، ژانر جنایی (که بخاطر تعلیق‌ش و بخاطر این که مجبور میشم برای حل گره‌های ذهنیم کتاب رو تا آخر بخونم، همیشه منو به عالم کتاب برمی‌گردونه) و نمرات بالای کتاب در گودریدز منو قانع کرد که احتمالا با کتاب خوبی طرفم.

همین‌طور هم شد و واقعا کتاب رو دوست داشتم. ما تو کتاب‌های جنایی کمتر دنبال شخصیت‌پردازی هستیم و بیشتر دنبال تعلیق، هیجان و البته سلسلهٔ منطقی اتفاقات می‌گردیم. این کتاب علاوه بر اجرای عالی این موارد، ما رو با پلیس، قاتل و جنایاتی روبه‌رو می‌کنه که شاید تا قبل از این کمتر دیدیم. نویسنده هم قلم نسبتا متفاوتی رو برای یک کتاب در ژانر جنایی انتخاب کرده. واقعا هیجان‌انگیز، متفاوت، خفن و خوندنی بود.


📚 t.me/mimremeembook
      

14

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.