محمدپارسا اشرفی

محمدپارسا اشرفی

@parsa4

209 دنبال شده

147 دنبال کننده

            عاشق کتاب و خواندن و نوشتن...
دانشجوی مشاوره 🤓
          

یادداشت‌ها

        دوست دارم اول از ترجمه روان و گیرای آقای حداد بنویسم. بعد از قلم نویسنده این بازگردانیِ همراه با حس و رنگ خوب مترجم است که خواننده را همراه می‌کند. ترجمه تمیز باعث می‌شود حتی با اینکه می‌دانی داستان تا حد زیادی قرار است چه مسیری را طی کند باز خسته نشده و تا آخرین صفحه ادامه دهی. 
خیلی‌ها این اثر را با مرگ ایوان ایلیچ تولستوی مقایسه می‌کنند. شاید تفاوت آشکار در ایده مرکزی دو نویسنده باشد. تولستوی از رستگاری می‌نویسد. پایان بندی روایت او این است که: اگر زندگی را صرف چیزهای بی ارزش کنی و تهی از معنا و هدف باشی، مرگت هم بی‌معنا خواهد بود. 
اما شنیتسلر گویی مرگ را به سخره می‌گیرد. مرگ طبیعی است. کسی به آن توجه ندارد. قابلیت استخراج پند و اندرز و فلسفه بافی هم برای آن موجود نیست. مرگ فرایند عادی و معمولی دارد. می‌توان گفت ایوان ایلیچ با آرامش درونی مرگ را پذیرفت و آخرین نفس را کشید. اما فلیکس مرگی سخت را پذیرفت. بدون اینکه با خود و دنیایش به صلح برسد. او ماری که عشق زندگی‌اش بود بر سر دوراهی قرار‌ داد. ماری که شور و شوق جوانی هنوز با او سفر می‌کرد و حقش زیستن بود. حق طبیعی‌اش‌. 
در مردن، رگه‌هایی از گریز از مرگ موجود است. فرار به نقطه‌ای که یاد مرگ بی رنگ باشد. بدون شک هم عصر بودن شنیتسلر با فروید باعث شده تا این اثر، روایتی روانکاوانه داشته باشد و حس و حال اندوهگین‌ و روح رنجور فلیکس  ما را  به یاد یک مراجع روان درمانی بیندازد. 
در آخر پیشنهاد می‌کنم  هم مردن و هم مرگ ایوان ایلیچ را به عنوان دو اثری که مستقیم به مرگ  و افرادی که در آستانه آن هستند می‌پردازند بخوانید...
      

13

        یک نفس خواندم این اثر دلپذیر را...! سراسر شور از ادبیاتی که می‌پسندم و واقعیتی دلچسب دارد برای آنکه به دنبال زندگی کردن است. زندگی کردن میان واژگان اصیل...

چقدر تصویر مرد زخمی و متفکر روی جلد کتاب، زیبا کشیده شده است...

عجب قلم و روایتی دارد این شاعر روس! و باز هم مهر تاییدی بر آثاری که مترجمی کاربلد از روسی به فارسی برگردانده. گویی این مثال‌ها، تشبیهات و تمثیلات را خود تورگنیف برای مخاطب فارسی زبانش نوشته است. عجب از آرایه‌های بی‌شمار و لطیف مورد استفاده...!

در فاصله‌ی دو هفته مانده تا مرگ و سفر به دیاری دیگر، آدم زیادی جامعه‌ی روس دست به قلم می‌برد تا برای آرامش یافتن روح مشوش و ناخرسندش کاری کرده باشد. می‌خواهد از زندگی‌اش بنویسد. "زیادی" را در ادبیات روس برای شخصی بکار می‌برند که بواسطه‌ی قدرت اندیشه، بحران‌های روحی و بدبینی نسبت به دنیای پیرامون،‌ از دیگران متمایز و طرد شده است. 

آدم زیادی داستان تورگنیف، برای شما از عشق نافرجامش روایت می‌کند. عشقی که جز داغ و درد چیزی برایش به همراه نداشت. او آدم زیادی رابطه‌ای عاطفی بود. پنجره‌ی علاقه اش بسته شد و حالا در واپسین نفس‌های خود یاد برگ‌های تاریک زندگی‌اش افتاده است و به شما مراجعه کرده تا التیامی بر زخم دلش باشید. او انگار با مخاطب درددل می‌کند و می‌خواهد با روانی آرام و مطمئن این جهان را ترک کند. 
می توان صدای شکستن قلبش را بار‌ها از پشت برگه‌های کاهی کناب شنید...
      

31

25

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

بریده‌های کتاب

نمایش همه

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.