یادداشت محمدپارسا اشرفی
1403/3/23
یک نفس خواندم این اثر دلپذیر را...! سراسر شور از ادبیاتی که میپسندم و واقعیتی دلچسب دارد برای آنکه به دنبال زندگی کردن است. زندگی کردن میان واژگان اصیل... چقدر تصویر مرد زخمی و متفکر روی جلد کتاب، زیبا کشیده شده است... عجب قلم و روایتی دارد این شاعر روس! و باز هم مهر تاییدی بر آثاری که مترجمی کاربلد از روسی به فارسی برگردانده. گویی این مثالها، تشبیهات و تمثیلات را خود تورگنیف برای مخاطب فارسی زبانش نوشته است. عجب از آرایههای بیشمار و لطیف مورد استفاده...! در فاصلهی دو هفته مانده تا مرگ و سفر به دیاری دیگر، آدم زیادی جامعهی روس دست به قلم میبرد تا برای آرامش یافتن روح مشوش و ناخرسندش کاری کرده باشد. میخواهد از زندگیاش بنویسد. "زیادی" را در ادبیات روس برای شخصی بکار میبرند که بواسطهی قدرت اندیشه، بحرانهای روحی و بدبینی نسبت به دنیای پیرامون، از دیگران متمایز و طرد شده است. آدم زیادی داستان تورگنیف، برای شما از عشق نافرجامش روایت میکند. عشقی که جز داغ و درد چیزی برایش به همراه نداشت. او آدم زیادی رابطهای عاطفی بود. پنجرهی علاقه اش بسته شد و حالا در واپسین نفسهای خود یاد برگهای تاریک زندگیاش افتاده است و به شما مراجعه کرده تا التیامی بر زخم دلش باشید. او انگار با مخاطب درددل میکند و میخواهد با روانی آرام و مطمئن این جهان را ترک کند. می توان صدای شکستن قلبش را بارها از پشت برگههای کاهی کناب شنید...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.