بازمانده روز

بازمانده روز

بازمانده روز

3.9
72 نفر |
28 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

2

خوانده‌ام

107

خواهم خواند

76

شابک
۱۲۳۴۵۶۷۸۹۱۲۳۴
تعداد صفحات
308
تاریخ انتشار
1377/3/11

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        «بازمانده روز»یک داستان غم انگیز، عاشقانه و در عین حال طنزآلود درخصوص مسئولیت های دموکراتیک یک مرد معمولی است. وقایع داستان در تابستان سال 1956 رخ می دهد. «استیوز»، پیشخدمتی مسن، سفری شش روزه را به سمت «وست کانتری» با ماشین اربابش آغاز می کند؛ اما در حین سفر درگیر خاطراتی از دوران زندگی اش می شود که در خدمت «لرد دارلینگتن» بوده است و ...
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به بازمانده روز

نمایش همه

یادداشت‌ها

فهیمه

1400/8/8

          کتاب در مورد پیش‌خدمتیه به نام استیونز، که سال‌ها پس از جنگ جهانی دوم و سه سال پس از مرگ‌ اربابش، لرد دارلینگتون، در حین سفری برای دیدن سرخدمت‌کار قدیمی خانه، خاطرات مربوط به سال‌های بین جنگ جهانی اول و دوم رو مرور می‌کنه. لرد دارلینگتون، "یک بزرگوار انگلیسی به تمام معنی"، اعتقاد داشته که "به دشمن شکست خورده باید سخاوت و دوستی نشان داد". به همین دلیل تمام تلاشش رو برای بهبود وضعیت آلمان‌ها به کار می‌بنده. و صد البته موفق نمی‌شه و بعد از جنگ، به خاطر همون تلاش‌ها، به یک شخصیت منفور تبدیل می‌شه.
این‌ها البته دغدغه‌ی اصلی راوی نیست. راوی استیونزه و برای پاسخ دادن به دغدغه‌ی اصلیش، یعنی تعریف "پیشخدمت بزرگ"، گاها گریزی به این مسائل می‌زنه.
به نظر استیونز، مهم‌ترین ویژگی یک پیشخدمت بزرگ داشتن تشخّص‌ه. و تشخّص "مربوط به این است که یک نفر پیش‌خدمت بتواند از جلد حرفه‌ی خودش خارج نشود". و الحق که این "جلد" مدت‌ها پیش به پوست استیونز تبدیل شده. ممکنه ناظر بیرونی با خودش احساس کنه استیونز "از نظر احساسی غیر قابل دسترسه" یا "اختلال شخصیت وسواسی-جبری، شخصیت اجتنابی" داره -و ای بسا حق هم داشته باشه- اما حقیقت اینه که استیونز با نقشش یکی شده و قادر نیست از این "جلد" خارج بشه.
حالا که دوره‌ی استیونز و پیش‌خدمت‌های بزرگ رو به افوله، استیونز با حسرت به بعضی لحظات و اقداماتش فکر می‌کنه، اما نهایتا به این نتیجه می‌رسه که خیلی دیره و نمی‌شه ساعت رو به عقب برگردونه. و دقیقا مثل کاتی، مثل اکسل تسلیم می‌شه. با این تفاوت که استیونز "کار روزشو" انجام داده. در یک خانه‌ی ممتاز، در خدمت مرد بزرگی بوده، و به واسطه‌ی اون مرد، در خدمت بشریت.
من شخصا امیدوارم بتونه حالا که کار روزشو انجام داده و شب -یعنی "بهترین قسمت روز"- فرارسیده، پاهاش رو دراز کنه و خوش باشه.

++این کتاب هم مثل هرگز رهایم مکن پر از حسرت و دریغ عمیقه. هنوز با فکر کردن به صفحه‌ی آخر هرگز رهایم مکن، قلبم درد می‌گیره. اینجا البته روز دویُم- صبحه که قلبم رو به درد میاره.

+++تقریبا نصف لذت مطالعه‌ی کتاب، به خاطر ترجمه‌ی فوق‌العاده‌ی استاد دریابندریه.

++++از قسمت مربوط به دموکراسی (صفحات ۲۸۳ تا ۲۸۹) حظّ وافری بردم.
        

8

فهیمه

1400/10/23

          کتاب در مورد پیش‌خدمتیه به نام استیونز، که سال‌ها پس از جنگ جهانی دوم و سه سال پس از مرگ‌ اربابش، لرد دارلینگتون، در حین سفری برای دیدن سرخدمت‌کار قدیمی خانه، خاطرات مربوط به سال‌های بین جنگ جهانی اول و دوم رو مرور می‌کنه. لرد دارلینگتون، "یک بزرگوار انگلیسی به تمام معنی"، اعتقاد داشته که "به دشمن شکست خورده باید سخاوت و دوستی نشان داد". به همین دلیل تمام تلاشش رو برای بهبود وضعیت آلمان‌ها به کار می‌بنده. و صد البته موفق نمی‌شه و بعد از جنگ، به خاطر همون تلاش‌ها، به یک شخصیت منفور تبدیل می‌شه. 
این‌ها البته دغدغه‌ی اصلی راوی نیست. راوی استیونزه و برای پاسخ دادن به دغدغه‌ی اصلیش، یعنی تعریف "پیشخدمت بزرگ"، گاها گریزی به این مسائل می‌زنه. 
به نظر استیونز، مهم‌ترین ویژگی یک پیشخدمت بزرگ داشتن تشخّص‌ه. و تشخّص "مربوط به این است که یک نفر پیش‌خدمت بتواند از جلد حرفه‌ی خودش خارج نشود". و الحق که این "جلد" مدت‌ها پیش به پوست استیونز تبدیل شده. ممکنه ناظر بیرونی با خودش احساس کنه استیونز "از نظر احساسی غیر قابل دسترسه" یا "اختلال شخصیت وسواسی-جبری، شخصیت اجتنابی" داره -و ای بسا حق هم داشته باشه- اما حقیقت اینه که استیونز با نقشش یکی شده و قادر نیست از این "جلد" خارج بشه. 
حالا که دوره‌ی استیونز و پیش‌خدمت‌های بزرگ رو به افوله، استیونز با حسرت به بعضی لحظات و اقداماتش فکر می‌کنه، اما نهایتا به این نتیجه می‌رسه که خیلی دیره و نمی‌شه ساعت رو به عقب برگردونه. و دقیقا مثل کاتی، مثل اکسل تسلیم می‌شه. با این تفاوت که استیونز "کار روزشو" انجام داده. در یک خانه‌ی ممتاز، در خدمت مرد بزرگی بوده، و به واسطه‌ی اون مرد، در خدمت بشریت. 
من شخصا امیدوارم بتونه حالا که کار روزشو انجام داده و شب -یعنی "بهترین قسمت روز"- فرارسیده، پاهاش رو دراز کنه و خوش باشه.


+حق با برادرم بود. الان به شدت پشیمونم که دو بار اوایل کتاب، قبل از صفحه‌ی پنجاه رهاش کردم. 

++این کتاب هم مثل هرگز رهایم مکن پر از حسرت و دریغ عمیقه. هنوز با فکر کردن به صفحه‌ی آخر هرگز رهایم مکن، قلبم درد می‌گیره. اینجا البته روز دویُم- صبحه که قلبم رو به درد میاره. 

+++تقریبا نصف لذت مطالعه‌ی کتاب، به خاطر ترجمه‌ی فوق‌العاده‌ی استاد دریابندریه. 

++++از قسمت مربوط به دموکراسی (صفحات ۲۸۳ تا ۲۸۹) حظّ وافری بردم.
        

3

          بازمانده روز ، داستانِ «به نیمه ی پر لیوان نگاه کن» است . از همان داستان هایی که وقتی تمامش کردی تصمیم میگیری گذشته را فراموش کنی و تمام هم و غمت را بگذاری برای آینده . از همان هایی که وقتی تمام شد برمیگردی و تک تک روزهای زندگیت را مرور میکنی و اگر دیدی توی گذشته ات خبری نبوده و ته دلت یکجوری شد با خودت میگویی خب آینده را که ازم نگرفته اند .
 بازمانده روز حداقل برای من که اینطور داستانی بود . (اگر به هرمنوتیک اعتقاد داشته باشید) 
ایشی گورو در داستانش با مهارت تمام ، به پیش خدمت خانه ای اشرافی در انگلستانِ قرن بیستم به نام استیونز می پردازد که صاحب خانه ی جدیدش پیشنهاد سفری یک هفته ای به او داده . استیونز که اولش موافق نیست ، با یادآوری نامه ی میس کنتن (پیشخدمت زنی که سالها پیش همکار او بوده ) بعد از مدتی نظرش عوض شده و سفر را آغاز میکند.
داستان ۸ فصل دارد که اگر پیش درآمد را در نظر نگیریم ، هر فصلش روایت یک روز یا یک نصفه روز از سفر استیونز است . فصل هایی که لابلای توصیف مناظر دیدنی انگلستان و ماجراهای سفر ، پرش هایی به گذشته ی استیونز میکند و زمانی را به تصویر میکشد که پیشخدمت مردی بلند پایه به نام لرد دارلینگتون بود . گذشته ای که گاهی به آن افتخار میکند  و گاهی از آن فرار .
 برداشت شخصی من این بود که حتی آنجایی که به گذشته افتخار میکند هم دارد از آن فرار میکند . .
نجف دریابندری الحق و الانصاف برای ترجمه ی این اثر کم نگذاشته و توانسته لحن خشک و رسمی استیونز را به زیبایی هرچه تمام تر در بیاورد .
.
داستان روند کندی دارد و اگر دنبال تعلیق و ماجرایی پر کشمکش هستید ، یا اینکه در رمان خواندن تازه کارید پیشنهاد میکنم سراغ این اثر نروید . .
بازمانده ی روز ، حوصله میخواهد . حداقل آنقدری که بنشینی ۱۰۰ صفحه ای پشت سر هم حرف های خشک و‌ رسمی سیاستمداران بلند پایه ای که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد را بلغور میکنند ، بخوانی و کتاب را کنار نگذاری .
        

3

          بازمانده روز کتاب عجیبی است. اوایل کتاب، کمی خسته کننده است اما کم کم که با شخصیت اصلی آشنا می شویم، کتاب جذاب تر می شود تا جایی که جدایی از آن سخت است.
یکی از ویژگی های کتاب، زبان خاص راوی داستان است که کتاب را برای انگلیسی زبان ها جذاب می کند و این جذابیت برای ترجمه فارسی شاید چندان معنا نداشته باشد. شاید مثال قریب به ذهن آن، رمان بی کتابی باشد که زبان آن یکی از نقاط قوت رمان است اما در ترجمه به زبان دیگر، شاید نتوان آن جذابیت های زبان فارسی را منتقل کرد. بازمانده روز، روی انگلیسی این ماجراست. واژگان و زبان خاصی که مختص به فضای ارباب و رعیتی انگلستان، قبل از جنگ جهانی دوم است، پاشنه آشیل رمان است. مترجم سعی بسیاری کرده تا زبان خاص آن را باز سازی کند که توضیح مفصلی هم در ابتدای کتاب درباره ی شیوه کارش داده است و توانسته تا حدود زیادی فضای داستان و زبان آن را به خوبی منتقل کند.
خود داستان اما عجیب تر است. داستان پیش خدمتی که نشانه ی تشخص و برتر بودن یک پیش خدمت را در آن می بیند که هیچ گاه از لباس خود(نقش پیش خدمتی) بیرون نیاید مگر در حالت تنهایی مطلق. این تلاش بی اندازه برای تشخص، تا آنجا پیش می رود که راوی داستان، هنگام مرگ پدر خود، از لباسش بیرون نمی آید و در برابر احساسات خود مقاومت می کند و این را افتخاری برای پیشینه‌ی پیش خدمتی خود و تشخص لازم برای این مقام می داند. یا در برابر عشق خود به سرخدمتکار خانه، هیچ گونه ابراز احساساتی نمی کند. حتی زمانی که با هم تنها هستند و حتی زمانی که داستان را برای ما روایت می کند. و این عشق را تنها از بین صحبت‌های راوی باید فهمید، چرا که ابراز این عشق، دور از تشخص پیش خدمتی است.
تمام تلاش راوی، جلب رضایت ارباب است و غیر. گویی او به دنیا آمده است تا به اربابانش خدمت کند و حق هیچ کار دیگری جز خدمت به ارباب ندارد.
داستان در مورد جنگ جهانی و تلاش های عده ای برای نزدیکی به آلمان و هیتلر هم صحبت می کند. که این تلاش ها نافرجام می مانند و جنگ جهانی دوم رخ می دهد.
        

2

hatsumi

1402/3/21

          ایشی گورو نویسنده مورد علاقه من هست و این کتاب هم به یکی از بهترین های من تبدیل  شد،ترجمه خیلی خوبی داشت و فکر میکنم نجف دریابندی کار ایشی گورو رو تکمیل کرده و حتی یک مقدمه خیلی عالی برای این کتاب نوشته.

ما خاطرات استیونز را دنبال مى‌کنیم. استیونز، راوى رمان و خدمتکار سرای دارلینگتون و  آقاى فارادى آمریکایى است. داستان سفر  استیونز با فورد آقای فارادی هست.هنگامی که آقاى فارادى در ماه اوت و سپتامبر  به ایالات متحده سفر مى‌کند و استوینز رو هم به مرخصی و استراحت تشویق کرده و ما داستان سفر شش روزه استوینز و دیدار با خدمتکار قدیمی سرای دارلینگتون یعنی میس کنتن رو میخونیم ،جدا از احوالات شخصی استوینز قسمتی هم به وقایع تاریخی مربوط‌ هست. به تلاش محافل اشرافى و محافظه کار انگلستان در سال‌هاى پس از جنگ جهانى اول براى کمک به نازى‌هاى آلمان و  آشتى دادن دولت انگلیس با آلمان هیتلرى پیش از شروع جنگ جهانى دوم، و شکست این محافل پس از وقوع جنگ و پى‌آمدهاى آن، از جمله برچیده شدن بساط امپراتورى.
 و اینکه تصمیمات مهم سیاسی در واقع در خونه های اربابی گرفته میشه و نه در مجلس.
بخونید و کیف کنید ،یک بار برای کتاب و یک بار هم ترجمه کتاب.

        

22

26

          از مقدمه شروع میکنم. این کتاب یک مقدمه آموزنده و پر از نکته از مترجم مرحوم نجف دریابندری دارد. برای مترجم‌ها و نویسنده‌ها خواندنش لازم است و  نکات خیلی خوبی درباره زبان و لحن نوشته.
داستان از زبان آقای استیونز روایت میشه. پیش خدمتی که در یک عمارت، مدیریت امور را برعهده داشته و از پس مهمانی‌های چند ده نفری بر می‌آمده.
استیونز در روزهای سفر خود برای دیدن یکی از سرخدمتکارهای قدیمی عمارت، خاطرات مهم زندگی خود را مرور می‌کند.
بیشتر این خاطرات، قسمتهایی هستند که به خانم سر خدمت‌کار مرتبط می‌شوند.
استیونز به اصطلاح از تشخصی برخوردار هست که مدام در تلاش برای حفظ چهره‌ای موجه و موقر از خودش هست. حتی زبانی که به آن صحبت می‌کند و چیزهایی که سعی می‌کند یاد بگیرد، همه برای حفظ سمت او و رسیدن به هدفش به عنوان یک پیش‌خدمت خوب است.
گرچه خواننده از دیالوگهای اطرافیان با استیونز متوجه تغییر حالت و احساسات پنهان شده‌ی او می‌شود.
روایت استیونز از دوران جنگ جهانی و لابی های پشت پرده‌ی قدرتمندان، به مسائلی اشاره می‌کند که برای اهل تاریخ، جذاب است.
کتاب در قسمتهایی ممکن است خسته کننده شود ولی وقتی کم‌کم به عنوان خواننده به عمق احساسات استیونز دست پیدا می‌کنیم، این مورد دیگر به چشم نمی‌آید.

(کتاب را همین الان تمام کردم و احساس میکنم زبان استیونز روی نوشتن من هم تاثیر گذاشته 😅)

در نهایت کتابی بود که دوستش داشتم. البته که اصلا نمی‌توانم شخصیت استیونز را هضم کنم و با او همذات پنداری کنم.

        

50

شراره

1401/8/25

          شخصیت اصلی داستان را دوستداشتم و باهاش هم قدم شدم و در انتهای داستان باهم روی اون نیمکت نشستیم و غروب آفتاب را تماشا کردیم...

بخش هایی که من دوست داشتم:

-در این لحظه های سکوت که منتظر بیدار شدن دنیا نشسته‌ام 

-‌وقتی جنگ تمام شد ادامه تنفر از دشمن کار قشنگی نیست،وقتی پشت طرف به خاک آمد کار تمام است،دیگر لگد زدن به او معنی ندارد.‌ 

-ما نباید اجازه بدهیم احساسات در قضاوت ما دخالت کنند. 

-فایده‌اش چیست انسان هی از خودش بپرسد که اگر فلان لحظه یا بهمان لحظه جور دیگری برگزار شده بود کار به کجا میکشید؟آدم ممکن است با این فکر ها حواس خودش را پرت کند به هر جهت صحبت از نقطه عطف هیچ عیبی ندارد ،ولی این لحظه ها را فقط بعد از گذشتن آنها میتوان تشخیص داد.طبیعی است که وقتی امروز  به این لحظه ها نگاه میکنیم ،ممکن است به نظر برسد که این لحظه های حیاتی در زندگی انسان بسیار ذیقیمت بوده‌اند.ولی البته در همان لحظه تصور انسان غیر از این است. در آن موقع در واقع اینطور به نظر میرسید که انسان روزها و ماه ها و سال های بی شماری در اختیار دارد. 

-عیب اینجور آدم ها اینست که خیال میکنند تکبر وافاده جای تشخص را میگیرد. 

-انسان اگر برده باشد تشخص نمیتواند داشته باشد. 

-رو به رو شدن با مشکلات هر دوره‌ای لازمه‌اش اینست که روشهای قدیمی را کنار بگذاری هرچند گاهی خیلی هم دوستشان داشته باشیم. 

-برای عده زیادی از مردم بهترین قسمت روز شب است،قسمتی که در تمام روز منتظرش هستند. 

-ممکن است این آدم های بخصوص را انتظار شبی که در پیش است با هم متحد کرده باشد
        

1