یادداشت
1400/10/23
3.9
28
کتاب در مورد پیشخدمتیه به نام استیونز، که سالها پس از جنگ جهانی دوم و سه سال پس از مرگ اربابش، لرد دارلینگتون، در حین سفری برای دیدن سرخدمتکار قدیمی خانه، خاطرات مربوط به سالهای بین جنگ جهانی اول و دوم رو مرور میکنه. لرد دارلینگتون، "یک بزرگوار انگلیسی به تمام معنی"، اعتقاد داشته که "به دشمن شکست خورده باید سخاوت و دوستی نشان داد". به همین دلیل تمام تلاشش رو برای بهبود وضعیت آلمانها به کار میبنده. و صد البته موفق نمیشه و بعد از جنگ، به خاطر همون تلاشها، به یک شخصیت منفور تبدیل میشه. اینها البته دغدغهی اصلی راوی نیست. راوی استیونزه و برای پاسخ دادن به دغدغهی اصلیش، یعنی تعریف "پیشخدمت بزرگ"، گاها گریزی به این مسائل میزنه. به نظر استیونز، مهمترین ویژگی یک پیشخدمت بزرگ داشتن تشخّصه. و تشخّص "مربوط به این است که یک نفر پیشخدمت بتواند از جلد حرفهی خودش خارج نشود". و الحق که این "جلد" مدتها پیش به پوست استیونز تبدیل شده. ممکنه ناظر بیرونی با خودش احساس کنه استیونز "از نظر احساسی غیر قابل دسترسه" یا "اختلال شخصیت وسواسی-جبری، شخصیت اجتنابی" داره -و ای بسا حق هم داشته باشه- اما حقیقت اینه که استیونز با نقشش یکی شده و قادر نیست از این "جلد" خارج بشه. حالا که دورهی استیونز و پیشخدمتهای بزرگ رو به افوله، استیونز با حسرت به بعضی لحظات و اقداماتش فکر میکنه، اما نهایتا به این نتیجه میرسه که خیلی دیره و نمیشه ساعت رو به عقب برگردونه. و دقیقا مثل کاتی، مثل اکسل تسلیم میشه. با این تفاوت که استیونز "کار روزشو" انجام داده. در یک خانهی ممتاز، در خدمت مرد بزرگی بوده، و به واسطهی اون مرد، در خدمت بشریت. من شخصا امیدوارم بتونه حالا که کار روزشو انجام داده و شب -یعنی "بهترین قسمت روز"- فرارسیده، پاهاش رو دراز کنه و خوش باشه. +حق با برادرم بود. الان به شدت پشیمونم که دو بار اوایل کتاب، قبل از صفحهی پنجاه رهاش کردم. ++این کتاب هم مثل هرگز رهایم مکن پر از حسرت و دریغ عمیقه. هنوز با فکر کردن به صفحهی آخر هرگز رهایم مکن، قلبم درد میگیره. اینجا البته روز دویُم- صبحه که قلبم رو به درد میاره. +++تقریبا نصف لذت مطالعهی کتاب، به خاطر ترجمهی فوقالعادهی استاد دریابندریه. ++++از قسمت مربوط به دموکراسی (صفحات ۲۸۳ تا ۲۸۹) حظّ وافری بردم.
3
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.