زهرا تقی خانی

تاریخ عضویت:

دی 1403

زهرا تقی خانی

@ZahraTaqikhani

17 دنبال شده

9 دنبال کننده

https://www.goodreads.com/user/show/103299203

یادداشت‌ها

نمایش همه
        به عنوان اولین تجربه‌م از این ژانر، دوست داشتنی بود.
ایده‌ی عدالت و وجدان، جذاب به نظر اومد. داستان، غیرقابل پیش‌بینی و با تعلیق مناسب پیش رفت. فضاسازی و قلمِ ساده و خوندنی‌ای داشت. معما حل نشدنی‌، پیچیده و با کشش قابل‌توجه‌ای‌ بود که قطعاً نمیتونستم قاتل رو حدس بزنم. اما راستش منتظر بودم تا نویسنده برام حلش کنه و زمانِ کمی شریک لحظات و در حال حدس زدن بودم. ترجیح میدادم یکم سرنخ‌های درگیرکننده‌تری وجود داشته باشه تا منم به عنوان خواننده، فرصت‌های بیشتری برای پیش‌بینی کردن در اختیارم باشه. اینجوری شاید هیجان‌انگیزتر بود و پایانش بیشتر بهم میچسبید.

در کل خوشحالم که کتابای آگاتا کریستی‌ای که اینهمه ازش تعریف میکردن رو شروع کردم و خداروشکر که لوس نبود. یه کتاب معمایی کوتاه و سرگرم‌کننده که مثل خوردن آب طالبی با یخ وسط تابستون میمونه.

جملاتی از کتاب:
۱) «ما زندگان تخم مرگیم.»
۲) «به گمانم که اشتباه میکنی بلور، بیشتر دیوانه‌های آدمکش آدم‌های آرامی هستند، افرادی دوست داشتنی.»
۳) «یعنی متوجه نیستید؟ ما خودمان یک باغ‌وحش هستیم! ... دیشب ما اصلاً به انسان شباهتی نداشتیم. ما خودمان یک باغ وحش هستیم!»
      

4

1

        داستان از زبان پسریه که بعد از مرگ پدرش، بین تهران و اصفهان، بین گذشته‌ی خانوادگی و حالِ بی‌رمق، بین بوی مغازه‌ی پدرش و خاطره‌ی گاوخونی، سرگردونه.

یه نفس خوندمش. انگار داشتم توی ذهن کسی قدم می‌زدم که خودشم نمی‌دونه چی به چیه، و این سردرگمی رو دوست داشتم. قلم نویسنده خیلی ساده و صمیمیه و نقطه قوت کتابه. لحن بی‌تفاوت و خونسرد راوی یه جاهایی منو یاد «مورسو»ی بیگانه‌ی کامو مینداخت.

پایانش تقریباً باز و گنگ بود؛ یه جور امتداد ملال و ذهن‌پریشی. نه گره‌گشایی‌ای، نه نتیجه‌ی اخلاقی‌ای و نه پایان کلاسیک. چون انگار اصلاً هدف داستان، روایت یه اتفاق بیرونی نبود، بلکه تجربه‌ی ذهنی یه انسان درگیر فقدان، ملال و بی‌معنایی بود. بیشتر شبیه گم شدن راوی توی خاطرات و گذشته‌‌، جوری که دیگه مرزی بین واقعیت و خیال باقی نمی‌مونه.

شاید گاوخونی بیشتر از اینکه بخواد چیزی رو برام تعریف کنه، می‌خواست چیزی رو حس کنم. شبیه یه خواب نیمه‌کاره بود؛ با تجربه‌ی حسی صادقانه و آشنا از گم‌گشتگی و خستگی روحیِ انسان معاصر. راستش فکر می‌کردم از اون کتابایی باشه که باید به زور ازش نماد و مفهوم دربیارم و صرفاً سعی کنم بچسبونمش به نظریه‌ی یونگ و فروید. از اون داستان‌های سمبلیستی‌ای که هیچ حسی ازش نمی‌گیرم. ولی اصلاً این‌جوری نبود. نمی‌دونم چرا، ولی خیلی بهم چسبید. بخش‌های زیادی ازش رو دوست داشتم و حس‌های محو درونی عجیبی رو تجربه کردم.

به‌نظرم فارغ‌ از نقد‌های تحلیلی جالبش، هر کسی می‌تونه یه حس یا مفهومی ازش برداشت کنه و این تنوع تجربه‌های متفاوت یا مشابه، خیلی دوست‌داشتنیه.
      

8

        راوی، زن میانسالیه که توی شهری نامشخص در ایتالیا زندگی می‌کنه. اسم نداره و تقریباً هیچ اتفاق بیرونی خاصی هم توی زندگیش نمیفته. اما همین «هیچ‌اتفاقی» تبدیل میشه به بستری برای مرور خاطره، اندوه، تنهایی، دل‌بستگی‌های خاموش، حس تعلق و چیزی شبیه به در‌به‌دری ذهنی.
درواقع کتاب بیشتر از اینکه داستان بگه، ذهن‌نگاریه. روایت لحظه‌هایی از زیستن، از فکر کردن، از عبور. 

دوسش داشتم چون:

- خیلی خوب تونست حس تنهایی، گذر زمان و بی‌تعلقی رو بهم منتقل کنه، بدون اینکه لازم باشه اتفاق بزرگی بیفته.
- نثرش ساده و صمیمیه و توصیف‌هاش بی‌صدا و بی ادعا. انگار داشتم توی خیابون قدم میزدم و همزمان به هیچی و همه‌چی با هم فکر میکردم.
- بعضی جاهاش برام آشنا بود، بعضی جاها کاملاً غریب. اما حتی وقتی راوی شبیه من نبود، بازم میتونستم باهاش هم‌قدم بشم. 

من نسخه صوتیش رو گوش دادم و همزمان نسخه‌ی دیجیتال رو دنبال میکردم. فکر میکنم مکث‌ها و لحن گوینده خیلی روی ارتباطم با متن تاثیر گذاشت.

و سؤالی که تا آخر باهام موند:
«آیا اصلاً جایی وجود دارد که ما در حال گذر از آن نباشیم؟»
      

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.