یادداشت زهرا تقی خانی

        «ترانه‌ای هم که می‌خواند ضعیف و بی‌رمق جلوه میکرد. نه اینکه خود ترانه غمگین باشد، نه، اتفاقا رمانس بود. صدایی که آن را می‌خواند در هم شکسته بود، مثل بلوری که ترک برداشته باشد. انگار صدا نمی‌توانست از پس ترانه بربیاید.»

«افکاری هستند که... یعنی می‌دانید، اگر شما فکرتان را به زبان بیاورید، با کلمات بیانش کنید، آن وقت بسیار احمقانه به نظر می‌رسد؛ آدم حتی شرمنده می‌شود. اما چرا؟ دلیل خاصی ندارد، چون همه‌مان آدم‌های مزخرفی هستیم و تحمل حقیقت را نداریم.»

«حالا باز اتاق‌های خالی و تنهایی. آونگ ساعت می‌رود و می‌آید، کار دیگری که ندارد. دلش برای چیزی نسوخته، غمی ندارد.»
      
20

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.