یادداشت زهرا تقی خانی

        داستان از زبان پسریه که بعد از مرگ پدرش، بین تهران و اصفهان، بین گذشته‌ی خانوادگی و حالِ بی‌رمق، بین بوی مغازه‌ی پدرش و خاطره‌ی گاوخونی، سرگردونه.

یه نفس خوندمش. انگار داشتم توی ذهن کسی قدم می‌زدم که خودشم نمی‌دونه چی به چیه، و این سردرگمی رو دوست داشتم. قلم نویسنده خیلی ساده و صمیمیه و نقطه قوت کتابه. لحن بی‌تفاوت و خونسرد راوی یه جاهایی منو یاد «مورسو»ی بیگانه‌ی کامو مینداخت.

پایانش تقریباً باز و گنگ بود؛ یه جور امتداد ملال و ذهن‌پریشی. نه گره‌گشایی‌ای، نه نتیجه‌ی اخلاقی‌ای و نه پایان کلاسیک. چون انگار اصلاً هدف داستان، روایت یه اتفاق بیرونی نبود، بلکه تجربه‌ی ذهنی یه انسان درگیر فقدان، ملال و بی‌معنایی بود. بیشتر شبیه گم شدن راوی توی خاطرات و گذشته‌‌، جوری که دیگه مرزی بین واقعیت و خیال باقی نمی‌مونه.

شاید گاوخونی بیشتر از اینکه بخواد چیزی رو برام تعریف کنه، می‌خواست چیزی رو حس کنم. شبیه یه خواب نیمه‌کاره بود؛ با تجربه‌ی حسی صادقانه و آشنا از گم‌گشتگی و خستگی روحیِ انسان معاصر. راستش فکر می‌کردم از اون کتابایی باشه که باید به زور ازش نماد و مفهوم دربیارم و صرفاً سعی کنم بچسبونمش به نظریه‌ی یونگ و فروید. از اون داستان‌های سمبلیستی‌ای که هیچ حسی ازش نمی‌گیرم. ولی اصلاً این‌جوری نبود. نمی‌دونم چرا، ولی خیلی بهم چسبید. بخش‌های زیادی ازش رو دوست داشتم و حس‌های محو درونی عجیبی رو تجربه کردم.

به‌نظرم فارغ‌ از نقد‌های تحلیلی جالبش، هر کسی می‌تونه یه حس یا مفهومی ازش برداشت کنه و این تنوع تجربه‌های متفاوت یا مشابه، خیلی دوست‌داشتنیه.
      
132

8

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.