قوشقونما

قوشقونما

قوشقونما

غلامحسین ساعدی و 1 نفر دیگر
3.8
35 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

64

خواهم خواند

20

ناشر
اختر
شابک
9786004864701
تعداد صفحات
196
تاریخ انتشار
1400/3/25

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
شش داستان این کتاب هر کدام با حادثه ای غریب و وهم آلود و ترس آور پیوند خورده است که هر یک با رازی پنهان و ناگفته در خلال داستان ها به انتها می رسند. ترس و لرز ، در شش داستان کوتاه در آبادی ای کوچک کنار دریا، روایت می شود. داستانها حول محور چند تن از مردم آبادی که داستان با مکالمات و سخنان و شرح احوال آنان و نیز در رابطه با دریا، که مایه ی زندگی و برکت و در عین حال ترس و بیگانگی است، آغاز و پایان می یابند و پیش می روند. دریا صدایش در آبادی شنیده می شود و صدای آبادی را می شنود. حوادث را رقم می زند و به نوعی دنیای دیگرگون آبادی و تنها راه ارتباط مردم با بیرون از آبادی است؛ جهانی است به همان اندازه دور که آشنا.غلامحسین ساعدی در 1314 در تبریز دیده به جهان گشود. او با نام مستعار گوهر مراد بیشتر آثار نمایش خود را به چاپ سپرد. در دانشگاههای تبریز و تهران پزیشکی و روان پزشکی خواند. با درک خاصی از شخصیتهای روان پریش و آشفته ذهن و کشف دردها و آسیبهای روحی آنان، توانست به خوبی از این کاراکترها در داستانهای خود بهره گیرد. فضای داستانها و نمایشنامه هایش آکنده از درهم آمیختگی کابوس و واقعیت است که فضایی وهمناک به آثارش میدهد. اولین مجموعه داستانش در 1339 به نام شب نشینی باشکوه منتشر شد. در مجموعه داستان به هم پیوسته عزاداران بیل 1342، تو و ترس و لرز 1346از بدویت جغرافیایی برای ترسیم فضایی شگفتی آفرین و ترسناک به خوبی بهره می جوید. از مجموعه داستانهایش میتوان از واهمه های بی نام و نشان 1346 ، گور و گهواره 1350 و از تک نگاریهای او اهل هوا 1345 و خیاو یا مشکین شهر و از آثار نمایشی اش: لال بازیها، چوب به دستهای ورزیل، آی باکلاه آی بی کلاه و دیکته و زاویه را میتوان نام برد. ساعدی در 1364 در فرانسه درگذشت و در جوار صادق هدایت به خاک سپرده شد.
      

یادداشت ها

          به نام او

یکبار پیش از این در ایام شباب این کتاب را نیمه‌کاره رها کرده بودم، نه اینکه کتاب بد باشد بلکه آن‌روزها یاد نگرفته بودم که نباید به هر دلیل واهی و الکی کتاب را نیمه‌کاره رها کرد آن‌روزها گمان می‌کردم کتابی که صفحاتیش مرا راضی نکرده صفحات آتی‌اش نیز مرا راضی نخواهد کرد و وقت مرا خواهد گرفت (وه که چه وقت گرانبهایی داشتم و دارم!) باری پس از آن یاد گرفتم مگر در معدود دفعاتی این عمل شنیع را انجام ندهم و یاد بگیرم که وقتی نویسنده زحمت نوشتن را که به مراتب دشوارتر از خواندن متن است بر خود هموار کرده من هم تنبلی نکنم و کتاب را تا آخر بخوانم و پس از آن نظر بدهم.
خب این ماه این کتاب را خواندم در کل کتاب قابل قبولی بود. کتاب متشکل از شش قصه بود که در یک فضا و شخصیتهایِ ثابت روایت می‌شد داستانهای عجیب و رمزآلود در یک روستایِ ساحلیِ جنوب ایران. 
آنچه که از خواندنِ این کتاب دستگیرم شد این است که نمایشنامه‌نویس بودن ساعدی به شدت بر قصه‌نویسیش تاثیرگذار بوده است به طوری که شش قصه ترس و لرز را می‌توان به شش تک‌پرده نمایش‌نامه‌ای تشبیه کرد که لوکیشن‌ها و پرسوناژهایِ ثابت دارند و هر شش تک‌پرده با تغییراتِ جزئی در فضا و شخصیتهای درگیر در آن بلافاصله می‌تواند پشت سر هم بر روی صحنه اجرا شود.
به همین خاطر بی‌ارتباط بودن قصه‌ها با هم را -با اینکه لوکیشن و پرسوناژها ثابت است- می‌توان توجیه کرد. فی‌المثل در قصه اول جن به روستا می‌آید و وقایع عجیب و تاثیرگذاری در روستا رخ می‌دهد ولی در قصه دوم که انگار نه انگار چنین واقعه‌ای رخ داده اصلا معلوم نیست اصلا این واقعه رخ داده؟ و یا اگر رخ داده پیش از قصه دوم بود یا پس از آن؟ هیچ‌چیز مشخص نیست. اصلا چرا باید باشد؟ انگار هدف ساعدی این بوده که این شش حوادث عجیب و غریب را منفرداً بر اهالی عجیب و غریب این روستای عجیب و غریب پیاده کند و مخاطب خود شش مرتبه به اعجاب وا دارد. یا در قصه‌ دوم خواهر زکریا به شکل فجیعی می‌میرد ولی ما در داستانهایِ بعدی خصوصا جایی که خود زکریا حضور دارد، اصلا نبود خواهر و مرگش را درک نمی‌کنیم، انگار اصلا از اول چنین شخصیتی وجود نداشته.
وجه دیگر نمایشنامه‌نویس بودن قصه‌نویس ما وفورِ دیالوگ در قصه‌هاشه که در بعضی جاها اینقدر زیاد میشه که باعث ملال میشه خصوصاً که پیش از هر دیالوگ می‌نویسد فلانی گفت: ... بلافاصله بیساری گفت:.. باز دوباره، فلانی گفت:... خلاصه اینکه در استفاده از امکانات رمان که بخشیش توصیفه به جای آوردن دیالوگ ساعدی ضعیف عمل کرده. 
و اما لب کلام: از ترس و لرز خوشم آمد ولی این خوش‌آمدن دلیل نمی‌شود ضعفهای رایج داستانگویی نویسنده‌های ایرانی را درش نبینم و آنها را کتمان کنم ولی آنچه که می‌توانم بگویم این است که جزو بهترین آثار نویسندگان ماست.
والسلام
        

0

          تبحر ساعدی؛ ساخت آدم‌های غریب

«غریب» یکی از بهترین توصیف‌هایی است که برای داستان‌های ساعدی به ذهنم رسید. یک ترس، یک خوف، یک دلهره، یک نمی‌دانم حس ترسناکی در دلِ داستان‌ها و آدم‌های توی داستان می‌شود حس کرد، اما پیدا نیست. نه در این «ترس و لرز»، که در دیگر مجموعه‌های ساعدی هم این حس وجود دارد. و حالا ترس و لرزی که انگار دنیایی شبیه دنیای عزاداران بیل ساخته با همان مدل آدم‌های خاص و مبهم، اما با این تفاوت که داستان‌های ترس و لرز با اقلیم جنوب آمیخته شده بود.
شاید تا اینجای کار، ساعدی را یک آدمِ متبحر در ساخت آدم و روستا دیده‌ام با آن حسی که در بالا گفتم. اما یکجای کار می‌لنگد، کم‌ پیش می‌آید بشود حرف حساب ساعدی را مستقیم درآورد. از لحاظ داستانی، داستان‌نویس نباید حرفش را مستقیم بزند و این حرفه‌ای بودن نویسنده را می‌رساند. اما بعضی وقت‌ها داستان چنان تمام می‌شود که با خودت می‌گویی «تموم شد؟ چی شد؟» و خیلی سؤال‌های دیگر.
و احساس می‌کنم ساعدی بیش از حد معمول از عنصر تعلیق استفاده می‌کند. شاید این حسن تلقی شود، که بی‌راه هم نیست.
        

18

          اگر اول عزاداران بیل را خوانده باشید این کتاب در مقایسه با آن و انتظاری که داستانهای آن کتاب در شما ایجاد می‌کند، چندان رضایت‌بخش نخواهد بود. مدام در طول خواندن کتاب با خودم گفتم این کجا و عزاداران بیل کجا؟ توصیف وضعیت و موقعیت خیلی کم در داستانها وجود دارد و بیشتر حول گفت‌وگو  می‌چرخد. برای همین بیشتر شبیه نمایش‌نامه شده تا داستان. ولی همان معدود توصیف‌هایی هم که در خلال گفت‌وگوها دیده می‌شود و بیشتر مربوط به توصیف دریا، هوا یا ماه است، با ساده‌ترین کلمات، زیباترین توصیف‌ها خلق شده که نشان از مهارت و استعداد ساعدی در کار کشیدن از زبان دارد. مثلا جایی می‌گوید: « باد اول شب خوابیده بود و ماه، کوچک و قرمز بالای برکه‌ی ایوب آویزان بود.»  
شخصیت‌هاچنان ساده و بدوی رفتار می‌کنند که کمی باورپذیری رفتارهایشان برای مخاطب دشوار می‌شود. مثلا در داستانی زکریا به سادگی خواهرش را به عقد مرد ناشناسی که خود را فردی باسواد و پولدار معرفی می‌کند درمی‌آورد. عجیب اینکه دیگر اهالی روستا هم او را برای این کار تشویق می‌کنند. زکریا در این مجموعه داستان شخصیتی مشابه اسلام در عزاداران بیل دارد. انگار او مغز متفکر آبادی است. ولی در این مجموعه داستان به هیچ وجه به اندازه‌ی عزاداران بیل کاراکترش کامل ساخته و پرداخته نشده است. اسامی شخصیت‌ها هم به نظرم با جغرافیای وقوع داستانها که در آبادی کوچکی در جنوب کشور و کنار ساحل دریا است، تطابق ندارد. از خواندن کتاب لذت بردم اما هرگز نتوانستم این فکر را از سرم بیرون کنم که ساعدی با بی‌حوصلگی و عجله داستانهای این کتاب را نوشته است.
        

11

          کتاب شامل 6 داستان کوتاه است که در 198 صفحه و در انتشارات نگاه منتشر شده است.

ساعدی در این کتاب به وضعیت نابسامان روستاهای جنوب در آن دوران اشاره می‌کند و فقر فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی را فریاد می‌زند که در بین روستائیان شایع است و خرافات تا عمق جان‌های شان رسوخ و نفوذ کرده است.

مردمی که خیلی ساده و نادان تصویر شده‌اند، تا جایی که به سادگی با پیشنهاد سادۀ یک فرد نادان یا حتی غریبه جان و مال خود را در معرض خطر و نابودی قرار می‌دهند.

آنها ترسو هستند و همیشه منتظرند یک نفر دیگر پا پیش بگذارد و برایشان کاری انجام دهد و به دنبال یک قهرمان و روشنفکر هستند. 

زکریا که ناخدای لنج خریداری شدۀ اهالی روستا است؛ در واقع روشنفکر و دلسوز مردم است و بارها با عقل، فهم، شجاعت و کمک‌هایش جان بسیاری از اهالی را نجات داده است و مورد اعتماد اهالی است؛ درست شبیه نقش مشدی اسلام در «عزاداران بَیَل» که البته خیلی کمرنگ‌تر از آن است.

این کتاب در واقع نمونۀ جنوبی «عزاداران بَیَل» است که تمام آن سادگی و بِلاهَت و دیگر مشکلات مردم روستاهای آذربایجان را در آن دوران، در بین مردم جنوب هم شاهدیم و ساعدی به خوبی آنها را به تصویر کشیده است. 

نثر و زبان نوشته روان و خوشخوان است و برخی تعبیرات زیبا و ابتکاری را به کار برده که لذت خواندن را چندین برابر می‌کند.

اما یک ایراد مهم و البته قابل چشم پوشی در برابر عظمت کار او در این کتاب؛ استفاده از واژگان و عبارات و اصطلاحات محلی جنوب است که بسیاری از خوانندگان، نه از معنا و مفهوم و نه از ویژگی‌های آن باخبر نیستند و چه بسا بخش‌هایی از داستان، به طور دقیق قابل فهم نیست و بهتر بود که این بخش‌ها را در پاورقی همان صفحه توضیح می‌دادند.

سبک نوشتن ساعدی در این کتاب هم، همان سهل و ممتنعی است که پیش از این در دیگر یادداشت‌های خود بر آثارش ذکر کردیم.
        

10