دندیل مجموعهداستانی است شامل چهار داستان کوتاه.
داستان اول، دندیل، داستانی رمزی است از سالهای بعد از کودتای ٢٨ مرداد و حضور مستشاران امریکایی در ایران. دندیل منطقهای در حاشیهی شهر و در مجاورت پادگان و ایستگاه قطار است. در شهر شایع شده که خانمی تیکهای خوب آوردهاست. دختری پانزده ساله به نام تامارا که دست کسی به او نخوردهاست. پدر این دختر ظاهراً عقل حسابی ندارد و دخترش را برای معامله به خانمی سپرده است. (در یک بخش داستان خانمی استخوانی را به تف آغشته میکند و نمک میزند و به پدر تامارا میدهد و او حسابی شاد میشود.)
خانمی برای درمان مرضش به پول زیادی احتیاج دارد تا برای دوادرمان به شهر برود. به همین خاطر دنبال مشتری حسابی میگردد. قرار بر این میشود که دست تامارا را در دست یک افسر امریکایی بگذارند. او هم کیفش را میبرد و بی اینکه یک پاپاسی پول به خانمی بدهد، میرود. مردم دندیل حتی جرئت نمیکنند به امریکایی چیزی بگویند.
تامارا وطن است و پدر شیرینعقلش هم حتماً شاه است و امریکایی هم امریکایی است که به امید بهبود شرایط وطن را به او سپردهاند ولی او فقط میچاپد و میرود. مردم دندیل، جاهل و خودباخته، حتی توان اعتراض ندارند.
داستان عافیتگاه حکایت زبانشناسی است به نام کاف. که عازم ولایتی کنار آب شدهاست و مأموریت دارد کلمه جمع کند اما بدبختانه آب رود بالا آمده و امکان مکاتبه با شهر از دست رفتهاست. اقامت او در ولایت آنقدر طولانی میشود که به ماهیگیران میپیوندد و بعد از چند روز به قدری با این شغل درگیر میشود که گویی از ابتدا ماهیگیر بودهاست.
روح ملتهب و پراضطراب زبانشناس شهری پس از بازگشت به طبیعت و درگیری با مظاهر آن آرام میگیرد و قید شهر را میزند.
در ابتدای داستان آتش شاهد مرخصشدن بیماری توسط برادرانش هستیم. خانواده به قدری به یکدیگر اهمیت میدهند که حاضر نیستند تا طی شدن طول درمان، دوری برادرشان را تحمل کنند و با اصرار برادر را از بیمارستان مرخص میکنند.
نیمههای شب چوببری پشت خانهشان آتش میگیرد و برادر که توان فرار ندارد، در طبقهی بالا گرفتار میشود و هیچکس هیچ کمکی نمیرساند. حتی برادران به جای آنکه به آتش بزنند و برادرشان را دریابند به اینسو و آنسو میدوند و به مردم کوچه و خیابان ناسزا میگویند که به کمک ایشان نمیآیند. در مقابل همسایهشان به خاطر گلدانهایش در پشتبامش مانده و با اینکه آتش احاطهاش کردهاست، فرار نمیکند.
نکتهی جالبی که در مورد آثار ساعدی وجود دارد این است که اگر داستان در محیطی غیر از شهر اتفاق بیفتد، بازتاب شهر در زندگی روستایی چیزی غیر از بیمارستان و درمان نیست. مثل داستان دندیل در همین مجموعه و اگر داستان در شهر اتفاق بیفتد، حتماً بیمارستان نقش مهمی در داستان دارد. مثل داستان آتش.
من و کچل و کیکاووس داستان سه جوان است که برای ساخت فیلم مستند راهی شهری ساحلی میشوند اما حین تصویربرداری سرهنگی از ادامهی کارشان جلوگیری میکند و ایشان را تحویل فرمانداری میدهد. سرهنگ ابزار فیلمبرداری را با ابزار جاسوسی اشتباه گرفته و فیلم مستند را نشانی از جمعآوری سند میداند.
فرماندار به ایشان میگوید راه رهایی از این موقعیت آن است که از تظاهرات ملی که دو روز دیگر با حضور فرماندار و سرهنگ برگزار میشود فیلم بردارد. کچل قبول میکند و راوی و کیکاووس از دست او کفری میشوند. اما پس از پایان فیلمبرداری و دریافت حقالزحمه و قول ارسال یک نسخه از فیلم، به محض خروج از شهر، کچل به ایشان میگوید که فیلمی نگرفته و دستگاه فیلمبرداری حلقه نداشتهاست.
در این داستان با قدرتمندانی ناآگاه و بیخبر مواجهیم که به سادگی ملعبهی دست میشوند. از سوی دیگر جوانان فیلمساز هم در راستای هدفشان توفیقی نمییابند اما قدرتمند را نیز ناکام میگذارند.