ترس و لرز

ترس و لرز

ترس و لرز

غلامحسین ساعدی و 1 نفر دیگر
3.8
34 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

64

خواهم خواند

20

شابک
9647049110
تعداد صفحات
168
تاریخ انتشار
1380/11/15

توضیحات

        کتاب، چاپ دیگری است از "ترس و لرز "نوشته "غلامحسین ساعدی "که در قالب شش قصه تدوین شده است .ساعدی در این مجموعه فضای سرزمین جنوب کشور یا  جنوب گرسته و سوزانی را تصویر می کند که مردمانش در حاشیه دریا دیده به  تقدیر دوخته اند .نویسنده در این مجموعه بر آن است بدویت فرهنگی و اجتماعی  نقطه ای دوردست را از طریق خلق فضایی خوف انگیز به نمایش بگذارد و با پرداختن  امور مانوس در کابوس های هول، اعجاب آور بودن آنها را نشان دهد ;برای نمونه،  در قصه چهارم، تخیل بر زمینه ای عینی استوار نیست .کودکی عجیب به صورتی  غیر منتظره در کنار دریا پیدا می شود و در نظر مردم همچون بلایی مهلک جلوه  می یابد .
      

یادداشت ها

          به نام او

یکبار پیش از این در ایام شباب این کتاب را نیمه‌کاره رها کرده بودم، نه اینکه کتاب بد باشد بلکه آن‌روزها یاد نگرفته بودم که نباید به هر دلیل واهی و الکی کتاب را نیمه‌کاره رها کرد آن‌روزها گمان می‌کردم کتابی که صفحاتیش مرا راضی نکرده صفحات آتی‌اش نیز مرا راضی نخواهد کرد و وقت مرا خواهد گرفت (وه که چه وقت گرانبهایی داشتم و دارم!) باری پس از آن یاد گرفتم مگر در معدود دفعاتی این عمل شنیع را انجام ندهم و یاد بگیرم که وقتی نویسنده زحمت نوشتن را که به مراتب دشوارتر از خواندن متن است بر خود هموار کرده من هم تنبلی نکنم و کتاب را تا آخر بخوانم و پس از آن نظر بدهم.
خب این ماه این کتاب را خواندم در کل کتاب قابل قبولی بود. کتاب متشکل از شش قصه بود که در یک فضا و شخصیتهایِ ثابت روایت می‌شد داستانهای عجیب و رمزآلود در یک روستایِ ساحلیِ جنوب ایران. 
آنچه که از خواندنِ این کتاب دستگیرم شد این است که نمایشنامه‌نویس بودن ساعدی به شدت بر قصه‌نویسیش تاثیرگذار بوده است به طوری که شش قصه ترس و لرز را می‌توان به شش تک‌پرده نمایش‌نامه‌ای تشبیه کرد که لوکیشن‌ها و پرسوناژهایِ ثابت دارند و هر شش تک‌پرده با تغییراتِ جزئی در فضا و شخصیتهای درگیر در آن بلافاصله می‌تواند پشت سر هم بر روی صحنه اجرا شود.
به همین خاطر بی‌ارتباط بودن قصه‌ها با هم را -با اینکه لوکیشن و پرسوناژها ثابت است- می‌توان توجیه کرد. فی‌المثل در قصه اول جن به روستا می‌آید و وقایع عجیب و تاثیرگذاری در روستا رخ می‌دهد ولی در قصه دوم که انگار نه انگار چنین واقعه‌ای رخ داده اصلا معلوم نیست اصلا این واقعه رخ داده؟ و یا اگر رخ داده پیش از قصه دوم بود یا پس از آن؟ هیچ‌چیز مشخص نیست. اصلا چرا باید باشد؟ انگار هدف ساعدی این بوده که این شش حوادث عجیب و غریب را منفرداً بر اهالی عجیب و غریب این روستای عجیب و غریب پیاده کند و مخاطب خود شش مرتبه به اعجاب وا دارد. یا در قصه‌ دوم خواهر زکریا به شکل فجیعی می‌میرد ولی ما در داستانهایِ بعدی خصوصا جایی که خود زکریا حضور دارد، اصلا نبود خواهر و مرگش را درک نمی‌کنیم، انگار اصلا از اول چنین شخصیتی وجود نداشته.
وجه دیگر نمایشنامه‌نویس بودن قصه‌نویس ما وفورِ دیالوگ در قصه‌هاشه که در بعضی جاها اینقدر زیاد میشه که باعث ملال میشه خصوصاً که پیش از هر دیالوگ می‌نویسد فلانی گفت: ... بلافاصله بیساری گفت:.. باز دوباره، فلانی گفت:... خلاصه اینکه در استفاده از امکانات رمان که بخشیش توصیفه به جای آوردن دیالوگ ساعدی ضعیف عمل کرده. 
و اما لب کلام: از ترس و لرز خوشم آمد ولی این خوش‌آمدن دلیل نمی‌شود ضعفهای رایج داستانگویی نویسنده‌های ایرانی را درش نبینم و آنها را کتمان کنم ولی آنچه که می‌توانم بگویم این است که جزو بهترین آثار نویسندگان ماست.
والسلام
        

0

          تبحر ساعدی؛ ساخت آدم‌های غریب

«غریب» یکی از بهترین توصیف‌هایی است که برای داستان‌های ساعدی به ذهنم رسید. یک ترس، یک خوف، یک دلهره، یک نمی‌دانم حس ترسناکی در دلِ داستان‌ها و آدم‌های توی داستان می‌شود حس کرد، اما پیدا نیست. نه در این «ترس و لرز»، که در دیگر مجموعه‌های ساعدی هم این حس وجود دارد. و حالا ترس و لرزی که انگار دنیایی شبیه دنیای عزاداران بیل ساخته با همان مدل آدم‌های خاص و مبهم، اما با این تفاوت که داستان‌های ترس و لرز با اقلیم جنوب آمیخته شده بود.
شاید تا اینجای کار، ساعدی را یک آدمِ متبحر در ساخت آدم و روستا دیده‌ام با آن حسی که در بالا گفتم. اما یکجای کار می‌لنگد، کم‌ پیش می‌آید بشود حرف حساب ساعدی را مستقیم درآورد. از لحاظ داستانی، داستان‌نویس نباید حرفش را مستقیم بزند و این حرفه‌ای بودن نویسنده را می‌رساند. اما بعضی وقت‌ها داستان چنان تمام می‌شود که با خودت می‌گویی «تموم شد؟ چی شد؟» و خیلی سؤال‌های دیگر.
و احساس می‌کنم ساعدی بیش از حد معمول از عنصر تعلیق استفاده می‌کند. شاید این حسن تلقی شود، که بی‌راه هم نیست.
        

18

          اگر اول عزاداران بیل را خوانده باشید این کتاب در مقایسه با آن و انتظاری که داستانهای آن کتاب در شما ایجاد می‌کند، چندان رضایت‌بخش نخواهد بود. مدام در طول خواندن کتاب با خودم گفتم این کجا و عزاداران بیل کجا؟ توصیف وضعیت و موقعیت خیلی کم در داستانها وجود دارد و بیشتر حول گفت‌وگو  می‌چرخد. برای همین بیشتر شبیه نمایش‌نامه شده تا داستان. ولی همان معدود توصیف‌هایی هم که در خلال گفت‌وگوها دیده می‌شود و بیشتر مربوط به توصیف دریا، هوا یا ماه است، با ساده‌ترین کلمات، زیباترین توصیف‌ها خلق شده که نشان از مهارت و استعداد ساعدی در کار کشیدن از زبان دارد. مثلا جایی می‌گوید: « باد اول شب خوابیده بود و ماه، کوچک و قرمز بالای برکه‌ی ایوب آویزان بود.»  
شخصیت‌هاچنان ساده و بدوی رفتار می‌کنند که کمی باورپذیری رفتارهایشان برای مخاطب دشوار می‌شود. مثلا در داستانی زکریا به سادگی خواهرش را به عقد مرد ناشناسی که خود را فردی باسواد و پولدار معرفی می‌کند درمی‌آورد. عجیب اینکه دیگر اهالی روستا هم او را برای این کار تشویق می‌کنند. زکریا در این مجموعه داستان شخصیتی مشابه اسلام در عزاداران بیل دارد. انگار او مغز متفکر آبادی است. ولی در این مجموعه داستان به هیچ وجه به اندازه‌ی عزاداران بیل کاراکترش کامل ساخته و پرداخته نشده است. اسامی شخصیت‌ها هم به نظرم با جغرافیای وقوع داستانها که در آبادی کوچکی در جنوب کشور و کنار ساحل دریا است، تطابق ندارد. از خواندن کتاب لذت بردم اما هرگز نتوانستم این فکر را از سرم بیرون کنم که ساعدی با بی‌حوصلگی و عجله داستانهای این کتاب را نوشته است.
        

11

          کتاب شامل 6 داستان کوتاه است که در 198 صفحه و در انتشارات نگاه منتشر شده است.

ساعدی در این کتاب به وضعیت نابسامان روستاهای جنوب در آن دوران اشاره می‌کند و فقر فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی را فریاد می‌زند که در بین روستائیان شایع است و خرافات تا عمق جان‌های شان رسوخ و نفوذ کرده است.

مردمی که خیلی ساده و نادان تصویر شده‌اند، تا جایی که به سادگی با پیشنهاد سادۀ یک فرد نادان یا حتی غریبه جان و مال خود را در معرض خطر و نابودی قرار می‌دهند.

آنها ترسو هستند و همیشه منتظرند یک نفر دیگر پا پیش بگذارد و برایشان کاری انجام دهد و به دنبال یک قهرمان و روشنفکر هستند. 

زکریا که ناخدای لنج خریداری شدۀ اهالی روستا است؛ در واقع روشنفکر و دلسوز مردم است و بارها با عقل، فهم، شجاعت و کمک‌هایش جان بسیاری از اهالی را نجات داده است و مورد اعتماد اهالی است؛ درست شبیه نقش مشدی اسلام در «عزاداران بَیَل» که البته خیلی کمرنگ‌تر از آن است.

این کتاب در واقع نمونۀ جنوبی «عزاداران بَیَل» است که تمام آن سادگی و بِلاهَت و دیگر مشکلات مردم روستاهای آذربایجان را در آن دوران، در بین مردم جنوب هم شاهدیم و ساعدی به خوبی آنها را به تصویر کشیده است. 

نثر و زبان نوشته روان و خوشخوان است و برخی تعبیرات زیبا و ابتکاری را به کار برده که لذت خواندن را چندین برابر می‌کند.

اما یک ایراد مهم و البته قابل چشم پوشی در برابر عظمت کار او در این کتاب؛ استفاده از واژگان و عبارات و اصطلاحات محلی جنوب است که بسیاری از خوانندگان، نه از معنا و مفهوم و نه از ویژگی‌های آن باخبر نیستند و چه بسا بخش‌هایی از داستان، به طور دقیق قابل فهم نیست و بهتر بود که این بخش‌ها را در پاورقی همان صفحه توضیح می‌دادند.

سبک نوشتن ساعدی در این کتاب هم، همان سهل و ممتنعی است که پیش از این در دیگر یادداشت‌های خود بر آثارش ذکر کردیم.
        

10