شاهکار! شاهکار! شاهکار!
دیگر ایمانم به این جمله که "به جای خواندن کتاب های بسیار شاهکار ها را چندبار بخوانید" کامل شده است.
اگر آبطلایی گیرتان آمد نوشتن این جمله را در اولویت قرار دهید. برای اثباتش هم کافیست همین صد و پنجاه صفحهی جیبی را بخوانید.
استاینبک بزرگ کاری میکند که میفهمیم شاهکار خلق کردن کار هرکسی نیست و به جای جوجه نویسنده ها باید بچسبیم به این بزرگان.
استاینبک به ما میفهماند رسیدن به سادگی از دل پیچیدگی یعنی چه.
جورج و لنی(امان از این لنی) دو کارگر آواره را مگر میشود فراموش کرد؟ من هم میخواستم مثل بیشتر مخاطبان فقط از پایان فوقالعادهاش بگویم اما این فرجام حاصل پرداخت هنرمندانه در طول مسیر روایت است. هیچ چیز اضافی ندارد تمیز تمیز و تراشخورده است البته خشک و مهندسی نوشته نشده بلکه هنر نوشتن در ذات این مرد بزرگ است. هنوز در حیرتم از این همه نبوغ.
با یک قصهی سادهی بی شیله پیله سرراست و یک خطی، با یک مزرعه و چند شخصیت چه ها که نمیکند.
مگر میشود این همه عظمت را در این صفحات محدود گنجاند؟
استاینبک استاد این کار است ولی من هرگز نمیتوانم ذره ای از این شکوه را به کلمه درآورم.
فقط باید بخوانیم و بخوانیم و بخوانیم؛ بارها و بارها و بارها.