یادداشت امیر کوهی

امیر کوهی

امیر کوهی

6 روز پیش

        به احتمال زیاد بسیاری از شما قطعه‌ی کم نظیرِ "غوغای ستارگان" (امشب در سر شوری دارم) را شنیده اید و از تکثر اجراهای آن آگاهید. اما شاید یکی را به دیگر نسخه ها ترجیه می‌دهید؛ در ذهن من نیز این قطعه با صدای آقای اصفهانی معنا پیدا کرده و علاوه بر صدای دلنشینِ غالب بر اثر یک لحظه نیز بر انتخابم اثر گذاشته، جایی که میخواند: "سبو بریزم ساغر شکنم" 
این لحظه نفسم را بند می آورد و مو بر تنم سیخ می‌کند شاید فقط برای من اینگونه است، شعر همان شعرِ همیشگی است اما "خوانش" کار را چنان در می آورد که به زبان نمی‌آید .
حالا اینها چه ربطی دارد به تامس هاردی و به دور از مردم شوریده؟

باید با آن جمله‌ی کلیشه ای شروع کنم که همه‌ی داستان ها گفته شده اند و هر نویسنده با هنرش آن را بازمی آفریند.
و به نظر من برخی داستان ها بیش از حد گفته شده اند و شاید تکراری می نمایند. اما باز "خوانشِ" هنرمندانه آن را قابل توجه می‌کند و این هنرِ تامس هاردی است.
قصه‌ی عاشقانه‌ی تکراریِ کلاسیک را اینجا نیز میبینم، همان شعر تکراری بارها خوانده شده اما تفاوتش را همین لحظه های نابی که ذکرش رفت می سازند و خود قطعه هم واقعا چیز گوش نوازی / خواندنی است.

به دور از مردم شوریده (با این نام زیبا که نشان از شاعرانگیِ هاردی است) قصه‌ی بت‌شبا اوردین دختر جوانی است که عهده دارِ مزرعه‌ی عموی مرحوم مایه دارش می‌شود و در این بین درگیر ماجراهای عاطفی با سه مردِ متفاوت از هم می‌شود که حالات و احوالات هرکدام خواندنی است و بهتر است خودتان بخوانید.
اما خودِ هاردی از بین این سه مرد یکی را برگزیده است و مخاطب را نیز با او همدل می‌سازد آن هم نه با برچسب های مثبتِ زورکی بلکه با قدرتِ روایت.
به این شیوه که قصه را نه با شخصیت اصلی که ظاهراً بت‌شبا است، بلکه با همان یک خواستگارِ مذکور به نام گابریل اوک آغاز میکند و ما تقریبا تا صفحه‌ی پنجاه به واسطه‌ی یکی دو اتفاق تراژیک با او ارتباط برقرار میکنیم و طرف او می‌شویم و بدین شیوه تامس هاردی با زیرکی شخصیتِ محبوب ما را می‌سازد و در ادامه نیز به زیبایی و ظرافت پرورشش می‌دهد.

طبیعت عنصر مهمی در رمان است و در جای جایِ آن جاریست و از این طبیعت در خدمت داستان به خوبی استفاده می‌کند و به نظرم در آن به شهود می پردازد.
هاردی شاعر بود و این شاعرانگی در نثر به خوبی پیداست و قلمش واقعا گاهی بیش از حد خوب می‌شود
یک جایش که در خاطرم نقش بسته دو لحظه ای است که میخواهد ساکت بودنِ روستا را نشان دهد و هنگامی که همه چیز در خوبی و خوشی است آنجا را چنان توصیف می کند که (نقل به مضمون) : شیاطین از اینجا رخت بسته اند و حضور خدا و پریان حس می شود و آرامشی وجود دارد. 
اما در جایی که دقایق قبلش هوا حسابی پس شده میگوید چنان سکوتی است که تنها صدای گوش خراشِ قژقژ ساعت زنگ زده و تیک تاک آن به گوش می‌رسد و این کمالِ هنرِ نگو نشان بده است.

در ادامه نیز هاردی از عناصر ناتورالیستی در داستانش استفاده می‌کند اما کلیت داستان ناتورالیستی به حساب نمی آید و این شخصی سازیِ یک سبکِ ادبیِ پذیرفته شده نکته‌ی جالب توجهی بود.
برای مثال جایی در میانه‌ی داستان یکی از شخصیت های فرعی، کلیسای مقرر شده را با کلیسای دیگری اشتباه می گیرد و همین اشتباه ساده و طبیعی و خارج از اختیار به نوعی آن اتفاق اصلی داستان را رقم می‌زند که به جهت فاش نشدن بیش از این نمی‌گویم.
و همچنین موارد دیگری که گفتنش لذت متن را کم می‌کند.

اما برسیم به مهمترین نکته از نظرِ من که همان لحظه های نابِ تکرار نشدنی است و الحق هاردی در این داستان به ظاهر تکراری از این لحظات کم ندارد. ( گذارا به چند مورد اشاره میکنم که لو ندهم)
همان اتفاق تلخ اوایل داستان بابت سگ نابالغی که زیاد از حد می‌دود (خودِ این امر نیز نیمچه‌ناتورالیستی است) یا دیدار مجدد اوک با بت‌شبا که کارکرد حسیِ بی نظیری بر مخاطب دارد یا آن شبِ بارانی و طوفانی (که به نظرم تشبیهات و توصیفات آن فصل را باید هر علاقه‌مندی به نویسندگی بخواند) و ذکر فراموشی بالدوود (فوق العاده است) و مورد آخر یکی از صحنه های پایانی که گفتگوی دو شخص با سرود کودکان کلیسا ترکیب می‌شود و چندین مثال دیگر که زیاده گوییِ من است و جای تجربه‌ی ادبی را نمی‌گیرد.

موضوع اصلیِ بحث هاردی عشق است و آن را به زیبایی از جنبه های مختلف بررسی می‌کند.
کلاسیک های زیبا از پیچیدگی به سادگی رسیده اند و هرچند پایانشان هم قابل حدس باشند اما این سادگی نشانِ خالی بودنشان نیست باید بخوانیم تا بفهمیم این بزرگان در خاک رفته چقدر هنرمند بودند.
مثل یک قطعه‌ی قدیمیِ شنیدنی و گوش نوازند که مدام به لحظه های "سبو ریختن و ساغر شکستن" می‌رسند.

سادگی، سخت و زیباست!
      
689

43

(0/1000)

نظرات

زهرا کریمی

زهرا کریمی

6 روز پیش

یادداشت خیلی خوبی بود.
لذت بردم.
(هشدار افشا)یکی از صحنه‌های ظریف و زیبایی که من خیلی دوستش داشتم اون‌جایی بود که جنازه‌ی «فنی رابین و فرزندش» رو به خونه‌ی بث‌شبا میارن و اوک با دستمال دستش کلمه «فرزندش» رو پاک می‌کنه...
1

2

امیر کوهی

امیر کوهی

5 روز پیش

سلام خیلی ممنون
بله موارد بسیاری بود که اشاره نکردم از جمله همونی که شما گفتین 

1