معرفی کتاب دایی جان ناپلئون اثر ایرج پزشکزاد

دایی جان ناپلئون

دایی جان ناپلئون

4.1
235 نفر |
83 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

61

خوانده‌ام

464

خواهم خواند

326

شابک
9789645626851
تعداد صفحات
540
تاریخ انتشار
1394/6/9

توضیحات

        رمان دایی جان ناپلئون اثر مشهور ایرج پزشکزاد، دیپلمات، طنزنویس و مترجم معاصر است که در سال 1351 منتشر شد. این رمان در دهه چهل شمسی به‌صورت پاورقی در مجله فردوسی به چاپ رسیده بود و پس از انتشار به صورت کتاب، در قالب سریال یک تلویزیونی به کارگردانی ناصر تقوایی نیز به تصویر کشیده شد.

کتاب دایی جان ناپلئون پس از چاپ موفقیت روزافزونی در میان عموم طبقات جامعه پیدا کرد. ماجراهای طنز دایی جان ناپلئون در بستر سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، یعنی دوران تغییرات بنیادین ساختارهای سیاسی و اجتماعی ایران روایت می‌شود. این رمان داستان خانواده‌ای اشرافی است که روزگار هریک از اعضای آن سپری شده اما آن‌ها برای حفظ امتیازهایی که پیش از این داشته‌اند، ‌بیهوده تلاش می‌کنند. دایی جان بزرگ‌ترین عضو این خانواده، شمایل بیمارگونگی طبقه‌ای است که با اندیشه‌های غیرواقعی در برابر واقعیت روز جامعه، از خود واکنش‌هایی غیرمنطقی نشان می‌دهد و دچار توهماتی عجیب و غریب است. کوشش او برای حفظ دنیای کهنه و در حال سقوط خود، طنزی تلخ ایجاد می‌کند. به همین دلیل است که بسیاری از منتقدان، در تحلیل و بررسی دایی جان ناپلئون، آن را دن‌کیشوت ایرانی می‌دانند؛ چنانکه هم دایی جان ناپلئون و هم ملازم وفادارش مش‌قاسم، دن‌کیشوت و سانچو پانزا را به یاد ما می‌اندازند. دایی جان ناپلئون با خواندن و نگه‌داشتن کتاب‌های ناپلئون در خانه و حتی وادار کردن تمام افراد خانواده به خواندن این کتاب‌ها نشان می‌دهد که عاشق ناپلئون است. او مدام از ناپلئون و فتوحاتش تعریف و تمجید می‌کند تا جایی که اکثر افراد خانواده تحت تأثیر سخنان او، ناپلئون بناپارت را بزرگ‌ترین فیلسوف، ریاضی‌دان، سیاست‌مدار، ادیب و حتی شاعر می‌دانند.

راوی داستان پسری عاشق‌پیشه است که داستان عاشقانه‌اش با دختر دایی جان ناپلئون، نظم خانواده را بر هم می‌ریزد. در بستر این داستان عاشقانه، ایرج پزشکزاد سنت‌ها و افکار مردم و روابط خانوادگی جامعه آن روز ایران را با نگاهی طنازانه و منتقدانه روایت می‌کند و به چالش می‌کشد. شخصیت‌های رمان دایی جان ناپلئون برای خواننده ایرانی آشنا هستند، طنز دایی جان ناپلئون شیرین و زبان کتاب روان است و به همین سبب در طول چند دهه پس از انتشار، خوانندگان فارسی‌زبان را با خود همراه کرده است. این کتاب به چندین زبان دیگر نیز ترجمه شده است.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به دایی جان ناپلئون

یادداشت‌ها

          به نام او

اول)
پیش از همه باید بگویم که هیچ خیال نمیکردم اینقدر از این رمان خوشم بیاید، راسیتش اصلا گمان نمی‌کردم به آن معنا رمان باشد.
ولی جانم برایتان بگوید که رمان بود و اتفاقاً خوب رمانی هم بود، البته پرواضح است که در مقیاس رمان و داستان ایرانی می‌گویم.
من که بسیار بالاتر از بسیاری از آثارِ مطرحِ نویسنده‌های پرمدعایِ به اصطلاح روشنفکر دیدمش.
این روشنفکرمآبی‌ها و فرم زدگی‌ها هم بلایی‌ست که دامن ادبیات معاصر خصوصاً داستان فارسی را گرفته است.
نویسنده ایرانی با اینکه میراث ادبی چندانی در رمان‌نویسی و داستان‌گویی مدرن ندارد می‌خواهد فرمهای مختلف را تجربه کند و هر نوع مفهوم مورد علاقه‌اش اعم از سیاسی اجتماعی و... را در آن بگنجاند. خب نمی‌شود دیگر، شکل نمی‌گیرد، کرور کرور نویسنده آمده‌اند و رفته‌اند و فقط اسمشان مانده ، اثری از آنها نیست. به نظرم جریان رمان فارسی مانند مدرنیته در کشور ما سیر طبیعی و درستی ندارد. ما مقدمات را نگذرانده میخواهیم بر سر درس اکابر بنشینیم.
البته بگذریم از تک اثرهای درخشان از نویسندگان اسم و رسمدار که البته ساختار آنها نیز خالی از خلل نیست.

یک)
از این مقدمه که بگذریم باید بگویم مهمترین امتیاز رمانِ دائی جان ناپلئون این است که اثر بی.ادعایی ست. دعوی این را ندارد که فلان مفهوم سیاسی را می‌خواهم به خواننده برسانم. ادعای این را ندارد که فرم نوینی دارم. پزشکزاد می‌خواهد مثل بچه آدم داستانش را بگوید و اتفاقا در خلال داستان حرفهای جدی سیاسی اجتماعی هم می‌زند ، چه ما با او مخالف باشیم و چه موافق!

دو)
داستان دائی جان در اوایل دهه بیست شمسی میگذرد، و روایتگر خانواده آریستوکرات (به قول خود رمان) ایرانی است. پزشکزاد با دستمایه قرار دادن این خانواده و مناسباتش تندترین انتقادات را متوجه اشرافیت ایرانی آن سالها که ریشه در فرهنگ قجری دارد، میکند. رمان از این لحاظ رمان موفقی‌ست و کمتر اثری پیدا می‌شود که با این دقت فرهنگ ایرانی آن سالها را مورد بررسی و نقد قرار داده باشد و امتیاز آن این است که با طنز فوق العاده پزشکزاد توام شده. فی المثل دقت بفرمائید که اتحاد یک خانواده اشرافی بزرگ تنها به یک صدای مشکوک بند بوده است :)
یا پزشکزاد به خوبی نهان‌روشی جامعه ایرانی را در رمان خود منعکس کرده است. در رمان شخصیتها آلوده همه نوع خطا و لغزشی هستند ولی در عین حال تنها نام بردن از آن عمل را روا نمی‌دانند و خلاف اخلاق می‌شمارند. یعنی انجام عمل ایرادی ندارد اینکه دیگران بدانند چنین عملی صورت گرفته ایراد دارد. و موارد دیگر که در راس آنها طرحِ خصلت توهم توطئه مردمان آن زمان است که در ادامه به آن هم اشاره ای میکنم.

سه)
نکته دیگری که در مورد این رمان باید ذکر کنم، زبان بسیار روان و خوبِ پزشکزاد است و همین امر سبب شده که کتاب بسیار خواندنی باشد. همانطور که خود پزشکزاد بارها گفته و آثارش گواهی می‌دهند، او پیوندی جدانشدنی با متون کلاسیک فارسی دارد و بیش از همه بزرگان ادبیات به شیخ اجل، سعدی متمایل است.
تاثیر پذیری از سعدی در دائی جان ناپلئون خود را نشان می‌دهد. هم زبان شسته رفته اثر و هم جنس شوخ طبعیهای آن گواه بر این ادعاست.

چهار)
آخرین نکته در ذکر خوبیهای این اثر، شخصیت‌پردازی و تیپ سازی پزشکزاد است که در این یک مورد واقعا کم رقیب است. در این رمان شخصیتی را پیدا نمی‌کنی که پرداخت درستی نداشته باشد و برخی از آنها مثل دائی جان، مش‌قاسم و اسدالله جاودان شده‌اند و در آخر اینکه شما چند شخصیت از داستانهای فارسی را می‌شناسید که از قالب متن ادبی خارج شده و به عنوان یک نماد در بین مردم شناخته بشود. همانطور که دن کیشوت در ادبیات جهان دارای چنین جایگاهی‌ست، دائی جان ناپلئون هم در ادبیات ایران و در میان مردم فارسی زبان به یک نماد تبدیل شده است. البته تاثیر سریال تقوایی در این میان را نباید نادیده گرفت که به نوعی این استعداد بالقوه اثر پزشکزاد را به فعلیت رساند.

پنج)
با اینهمه دائی جان ناپلئون چند اشکال عمده دارد .
مهمترین اشکالش این است که در بسیاری از فصول، بین یک رمانِ شاخص طنز و یک فکاهی نازل در تردد است. درست است که طنز پزشکزاد در این اثر جانانه است، خود من که اصولا آدم خوش خنده ای نیستم با این متن بارها و بارها قهقه زده‌ام ولی خب گویا او در بسیاری از موارد خصوصا در جاهایی که شخصیت اسدالله میرزا پررنگ می‌شود نتوانسته حد اعتدال را نگهدارد و با برخی از شوخیهای رکیک و نازل و تکرار آن، اثر را فدای خنده‌های آنی و زودگذرِ مخاطب کرده است که اگر این نبود حداقل اهل فن جدی‌تر با این اثر خوب برخورد می‌کردند.

شش)
از امتیاز شخصیت‌پردازی دائی جان ناپلئون گفتیم ولی در همین مورد ، نقد جدیی متوجه این اثر است. نقش زنها در این رمان بسیار کم است. زنهای رمان غالباً یا به واسطه جسمشان سوژه جنسی مردانند و یا افراد منفعلی که هیچ نقشی در پیشبرد داستان ندارند. مثلا زن آقاجان و دائی جان چه کاره‌اند واقعا؟ یا خود لیلی، فقط سوژه شخصیت اصلی ست و کلا منفعل است یعنی پزشکزاد خواسته است منفعل باشد او حتی در پایان بندی این حق را به لیلی نمی‌دهد که اظهار نظری کند، به نظر من پایان بندی اثر و دیالوگهایی که بین اسدالله میرزا و سعید رد و بدل می‌شود به شدت ضد زن است، و به نوعی توهین به آنان تلقی می‌شود.

هفت)
و اما آخرین نقد، نقد رایجی‌ست که به این اثر وارد می‌دانند و من نیز با نسبتی آن را قبول دارم و آن، این است که رمان با محوریت قرار دادن شخصیت دائی جان  ناپلئون و در درجه بعد مش‌قاسم و پرداختن به بیماری روانی آنها، بدبینی و سوءظن ایرانیان به انگلستان را یک نوع بیماری و توهم توطئه معرفی می‌کند. من نمی‌گویم پزشکزاد چنین قصدی داشته (نمیخواهم به دام توهم توطئه ای که خود او پهن کرده بیفتم😉) ولی عناصر روایی داستان ما را به این نقطه می‌رساند.

ادامه در اولین کامنت
        

26

          یک کتاب، دو معرفی
۱-سریال شهریار یادتون هست؟ یک جایی ایرج میرزا میگه ایراد شعرهای من چیه؟ شهریار جواب میده من اگه کتاب تو رو دست بچم ببینم میزنم پشت دستش. من نیز زیر هجده سال این کتاب رو دست آراد ببینم میزنم روی دستش. 
کتاب درباره یه خانواده قجره که به شازده بودنشون مفتخرن ولی هی گند میخوره توی این افتخار. 
محور اصلی داستان دایی جان بزرگ خانواده است که علاقه زیادی به ناپلئون داره و به خاطر جنگهایی که با انگلیس‌ها کرده(در خیال البته) خودش رو شبیه ناپلئون میبینه و برای خودش عاقبتی شبیه او پیش‌بینی می‌کنه. 
احتمالا چون بعیده برید یه کتاب هفتصد صفحه‌ای رو بخونید، سرچ کنید #دایی_جان_ناپلئون. یه لینک میاد که کل سریال رو کامل تعریف کرده. تقریباً کامل
اشتباه نکنید. اشتباهی در کار نیست. گفتم سریال نه کتاب...
۲- ادبا معتقدند که ادبیات باید به کمک سینما بیاد و فیلم‌سازها باید دست از خودخواهی بردارند و از رمان‌ها اقتباس کنند. اما چرا از رمان‌ها اقتباس نمی‌شه؟ چون رمان‌ها صحنه و  دیالوگ ندارند. البته اکثر رمان‌ها. ولی #ایرج_پزشکزاد نود درصد کتاب رو با دیالوگ و صحنه پیش برده. شخصیت‌ها همه در موقعیت‌ها معرفی میشن. بدون اینکه راوی خیلی بسط بده این معرفی رو.
سریال رو ندیدم. ولی چیزی که در ویکی‌پدیا خوندم تقریباً واو به واو کتاب بود. 
پ.ن محتوای کتاب مبتذل به نظر می‌رسه، ولی باید کتاب رو به دقت خوند. در همه‌ی ابتذالش یه کتاب نقادانه است به اشرافیت پوشالی و...
پ.ن۲ کتاب خیلی خوب شروع می‌شه. به قول معروف قلاب چخوف رو داره. یقه‌ی مخاطب رو می‌گیره. البته که اطناب هم داره. ولی خسته‌کننده نیست. خواننده همراه میشه با شخصیت‌ها. و البته یه پایان خیلی خوب. البته دوتا پایان داره. یک جایی که نقطه‌ی اوج داستانه. و فصل آخر که سرگذشت شخصیت‌ها رو روایت می‌کنه. با توجه به پیرنگ داستان این پایان وصله اضافه نیست. ولی به نظر من پایان کتاب آخرین گفتگوی اسدالله و سعیده.
پ.ن۳ نثر خیلی روان و خوش‌خوانه
پ.ن۴ پایان خوب لزوماً پایان خوش نیست
پـ.ن ۵ وقتی معرفی شخصیت‌های سریال رو خوندم خورد توی ذوقم. آدمهای توی ذهن من اصلا شبیه شخصیت‌های سریال نبودند.
        

19

          شاید این کتاب چندان وجوه ادبی نداشته باشد و یک داستان ساده بنظر برسد اما شخصیت سازی های آن فوق العاده اند. چنان که به محض ورود هر شخصیت جدید به داستان در چند کلمه کاملا در ذهن خواننده جای خودشان را پیدا می کنند. من سریال دایی جان ناپلئون را (هنوز) ندیده ام. اما در طی خواندن کتاب با ورود هر شخصیت جدید نام بازیگر آن نقش را از مادرم جویا می شدم تا تصویری که از ماجرا در ذهنم شکل می گیرد حتی الامکان به تصاویر سریال نزدیک باشد! و از آنجایی که بعد از سوال من، مادرم تا چند دقیقه همچنان با خودش لحن "مومنت...مومنت" گفتن اسدالله را تکرار می کرد می توان حدس زد که ناصر تقوایی هم برای داستان پزشکزاد چیزی کم نگذاشته است. 
می گویند هر نویسنده از خاطراتش کمک می گیرد آن را با تخیل ترکیب می کند و در نهایت اثری خلق می کند. دایی جان ناپلئون، ماجرای عشقی خواهر زاده ی مردی است که عشقش به ناپلئون – همانطور که از نام کتاب نیز بر می آید- او را مجنون کرده.  داستان از دید او روایت می شود و در کمال ناباوری، پایانی شبیه دیگر سریال های ایرانی ندارد! اما همین پایان من را به فکر وا داشت که کدام بخش های این داستان متاثر از زندگی شخص پزشکزاد بوده است و از آنجایی که نام کوچک پسرکِ راوی داستان، خواهرزاده ی دایی جان  ناپلئون، در هیچ کجای کتاب به چشم نمی خورد، این کنجکاوی بیش از پیش تقویت می شد.
در مجموع کتاب باوجود حجم تقریبا زیادش بسیار روان و خوشخوان بود و موخره ی آن –شاید با وجود کلیشه ای بودن- احساسات خواننده را در پایان داستان تشدید می کرد و تمامی هنر نویسنده بی شک در جمله ی پایانی خلاصه شده بود. من خواندن این کتاب را به دوستانم توصیه می کنم.
        

6

حسام‌

حسام‌

1400/6/17

          اگر با دنیای کتاب آشنا باشید و از آن دست آدم‌هایی که نمی‌توانید بدون مکث از جلوی ویترین کتاب‌فروشی‌ها بگذرید حتما نام دائی‌جان ناپلئون را شنیده‌اید و کتابش را دیده‌اید. یک سال پیش بود که من هم فقط دیده بودم و شنیده بودم! نه از انتظار برای ۱۳‌ مرداد ساعت سه یک ربع کم خبری بود نه از حس و حال عجیب پایان این کتاب که یادآوری‌اش هر خواننده‌ی عاشق را سرشار از احساسات مختلف می‌کند. راستش را بخواهید من فقط یک معیار برای اینکه کتابی را در کنج قفسه‌ی قبلم جا بدهم قائلم! آن هم اینکه آن کتاب توانسته باشد خاطراتی را برایم رقم بزند که از توصیف آن‌ها عاجز باشم و فقط با یادآوریشان به گوشه‌ای خیره شدم و لذت ببرم! دائی‌جان ناپلئون برای من از آن دست کتاب‌هاست!
۲۰ صفحه‌ی اول کتاب را که بخوانید گمان می‌کنید با یک رمان عاشقانه طرفید. و البته پزشک‌زاد در توصیف موقعیت‌های عاشقانه قلمی روان دارد. در جای خود به خوبی از اشعار بهره می‌برد و اگر اندکی آشنایی با اشعار حافظ و سعدی داشته باشید از کشف ابیات پشت واژه‌هایش کاملا کیفور می‌شوید.
نمونه‌اش در اولین پاراگراف کتاب: 
"من یک روز گرم تابستان، دقیقا در یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. تلخی‌ها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود شاید اینطور نمی‌شد!"
ترکیب "زهرِ هجر" مطمئنا وام‌گرفته‌شده از بیت خواجه‌ است: 
"درد هجری کشیده‌ام که مپرس
زهر هجری چشیده‌ام که مپرس "

البته این استفاده از ابیات کاملا متعادل است(برعکس کتاب "حافظ ناشنیده‌پند")
اگر موضوع علامت زدن پاراگراف‌ها را جدی‌تر گرفته بودم مصداق‌های بیش‌تری در اینجا می‌آوردم و عمیقا به شما خوانندگان گرامی توصیه می‌کنم بدون مداد و فیش کتاب نخوانید!

طنازی نویسنده در همین پاراگراف اول معلوم است. اینکه چقدر دقیق عاشق داستان ساعت و دقیقه‌ی به دام افتادنش را در خاطر دارد لبخند برلبانتان می‌آورد و همینطور نحس بودن سیزده نشان‌ دهنده‌ی این است که نویسنده به احوال جامعه و اعتقادات عموم بی‌توجه نیست. (در پایان داستان متوجه خواهید شد که اتفاقا احوال جامعه موضوع اصلی این کتاب است)
در واقع دائی‌جان ناپلئون یک کاریکاتور است! 
یک کاریکاتور از واقعیات زندگی اجتماعی ایرانیان در زمان نوشتن داستان. 
چرا می‌گویم کاریکاتور؟
چون بیانی همراه با اغراق دارد. مثل یک کاریکاتور چشم‌ها سه برابر دهان است و پیشانی دو برابر اندازه‌ی عادی! ولی کسی نمی‌گوید نباید اینطور باشد چون سبک کار همین است و اگر جز این باشد دیگر کاریکاتور نیست. نویسنده از این شیوه‌ی طنزپردازی بسیار استفاده کرده‌ است. 
در متن مهم است که نویسنده بتواند خواننده را با خود همراه کند و پزشک‌زاد به خوبی توانسته است. اینکه مش‌قاسم تهمت جاسوسی خودش برای انگلیسی‌ها را بپذیرد یا دائی‌جان حاضر باشد دق کند ولی نپذیرد انگلیسی‌ها اصلا به او فکر هم نمی‌کنند اصلا عجیب و غیرقابل باور جلوه نمی‌کند. 
خواننده آنقدر با داستان همراه پیش می‌رود که اصلا متوجه نمی‌شود چه شد که جنگ‌های ممسنی و کازرون از جنگ‌های ناپلئون بناپارت هم بزرگ‌تر شد!
شخصیت‌پردازی داستان به خوبی انجام شده ‌است. اینکه میرزا اسد‌الله اینقدر خوش‌گذران و اهل سانفرانسیسکوست به خوبی در آخر کتاب توجیه می‌شود. 
یا وجود شخصیتی تائیدکننده مثل مش‌قاسم در کنار دائی‌جان که شخصیتی خودشیفته دارد.

زبان هر شخص در داستان مختص خود اوست.
اگر دیالوگی از داستان را به شما بدهند و بگویند از کدام شخصیت است تشخصیش کار سختی نیست و در واقع پزشک‌زاد از نحوه‌ی بیان به اندازه‌ی خود موقعیت‌ها برای ایجاد طنز بهره می‌گیرد و معلوم است دیالوگ‌ها را بسیار با دقت نوشته‌ست.
دقت کنید که تکیه کلام دکتر ناصر‌الحکما که "سلامت باشید" است چقدر رندانه‌ است!

ما نمود هر یک از شخصیت‌های داستان را می‌توانیم در اطراف خودمان ببینیم. 
افرادی که به اصالت نژادی خود بسیار می‌بالند مانند دائی جان و جناب سرهنگ یا افرادی مثل آسِد ابوالقاسم که فقط یک روضه‌خوان‌ست و هیچ اعتقاد عمیق دینی ندارد و دین کاسبی‌اش است و مردم هم به او اعتماد دارند!
یا مش‌قاسمی که در مورد همه چیز  به گمان خودش اطلاعات دارد. از او اگر دربار‌ه‌ی اژدها بپرسی داستان شکار اژدها با بیل در راسته‌ی غیاث‌اباد توسط شخص شخیص خودش را تعریف می‌کند. گوئی فقط تجربه‌ی خاطرخواه شدن را نداشته است که البته با توضیحاتی که او درباره‌ی عشق می‌دهد انگار از جدال با اژدها خطرناک‌تر است . (گفت‌وگوی سعید با مش‌قاسم عشق جزو جذاب‌ترین قسمت‌های داستان بود که هنوز هم با خواندنش می‌خندم 😂)
با خواندن داستان می‌توان خیلی بهتر بعضی از انسان‌ها و زمینه‌های رفتارهایشان را درک کرد. 

داستان بسیار خوش‌خوان است طی یک هفته راحت خوانده می‌شود و اگر به دنبال یک داستان طنز با لایه‌های عمیق هستید حتما بخوانیدش.
        

9

فاطمه

فاطمه

1401/6/5

        دایی جان ناپلئون طنزی است درخشان درباره افکار و عقاید جامعه ایران در سال ۱۳۱۸.داستان عشق خالصانه و پاک راوی به دختردایی‌اش لیلی،که دائماً با رفتارهای خنده دار و فتنه انگیز دیگر اعضای خانواده به خطر می افته.کتابی که خوندنش لذت بخشه،به طوری که اصلاً دوست ندارید زمین بزاریدش،این رمان در سال انتشارش عنوان پرفروش‌ترین کتاب سال رو به خودش اختصاص داده من خودم وقتی این رمان رو میخوندم از مطالعه ش غرق خنده و لذت می شدم.انگار اون لحظه ها رو زندگی می‌کردم.فیلمی هم از این کتاب ساخته شده که متاسفانه هنوز فیلمش رو ندیدم.شدیدا مطالعه این رمان رو بهتون پیشنهاد میکنم.ایرج پزشکزاد نویسنده این رمان مدتی پیش از دنیا رفت و من چقدر از درگذشتش ناراحت شدم چون بسیار طنزنویس قهاری بود.
روحش شاد و یادش گرامی
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

3

          کتاب را اصلا دوست نداشتم. یکی از بدترین کتابهایی بود که خواندم. مجبور بودم کتاب را بخوانم و البته تمام خوانی کنم  وگرنه بعد از ۱۰۰ صفحه اول قطعا روانه ی زباله دان تاریخ می شد... الان هم این اتفاق برایش افتاد ولی متاسفانه کمی دیرتر.
متن کتاب جذاب و روان است. تصویرسازی ها بسیار زنده است. فضای داستان با قلم نویسنده طوری به تصویر کشیده شده که خودت را آن وسط و کنار شخصیت ها تصور می کنی با آنها زیر آلاچیق نسترن مینشی با پسر عاشق پیشه داستان ترقه در حیاط دایی جان سرهنگ می اندازی، منتظر دیدار لیلی می مانی، در به در به دنبال اسدالله میرزا می دوی و برای توهمات دایی جان ناپلئون حرص می خوری و دل می سوزانی ...
زمان وقوع ماجراهای داستان سالهای حوالی ۱۳۲۰ هجری شمسی است و می گویند نویسنده با این اثر گوشه ای از تاریخ اجتماعی ایران در آن سالها را به تصویر کشیده است. 
و اما محتوا، در این کتاب دو محور اصلی داشت و همین دو محور حالم را به شدت خراب کرد:
۱. محتوای واقعا مستهجن(صفت در خور دیگری پیدا نکردم که بتوانم در یک محیط عمومی به این مطالب نسبت بدهم!) مانند اشاره های متعدد به روابط غیر اخلاقی خارج از چارچوب خانواده، روابط زنان شوهر دار با مردان متاهل، توصیف های متعدد از ویژگی های جسمی زنان از نگاه مردان و ...
۲. انتقام گیری، زیر آب زنی، فخر فروشی های بی پایه و اساس یا با پایه و اساس، بدگویی، بددهنی، اذیت و آزار، دامن زدن به توهمات یک آدم بیمار، از آب گل آلود زندگی کسی ماهی گرفتن، بی احترامی، بی ادبی و ... از جمله محورهای اصلی این داستان است که در هنگام مطالعه روح آنسان را خراش می دهد...
در آخر می خواهم بگویم حیف وقت و عمر آدم که پای سطرهای این کتاب هدر برود حتی اگر به لحاظ ادبی و تکنیک های داستان نویسی اثر ارزشمندی باشد. حیف روح انسان که خوراکش بشود این محتواهای بیهوده و کثیف.
اگر واقعا به دانستن تاریخ اجتماعی ایران علاقه مند باشید کتاب های دیگری بخوانید شاید روحتان اینقدر آزار نبیند.
        

6

          مملکت دایی‌جان ناپلئونی
نمی‌دانم آیا این ترکیب را جایی شنیده‌ام؟ خاطرم نیست. اما روزهایی که کتاب را می‌خواندم، مدام در مغزم دیکته می‌شد. درست از یک‌سوم‌ابتدایی که آقاجان دست آشتی به سمت دایی‌جان دراز کرد. داستانی با ریتم خطی و به ظاهر ساده، که پیرنگی بیرونی داشت و به ظاهر باید برای خوب‌حالی خوانده می‌شد. من هم به‌واقع حالم خوب شده بود، اما خیلی زود دیدم چه دردی دارد داستان! 
و این واژگان در مغزم هی تکرار شد، "مملکت دایی‌جان ناپلئونی‌".
آدم‌هایی که طبق تلقین و ترغیب روباه‌صفتانی که به بازیشان گرفته‌اند، در توهم توطئه‌های پشت‌پرده غوطه‌ور شده‌اند. انقدر که دیگر باور نمی‌کنند این خنجرهای خودی‌ست که پشتمان را تکه‌تکه کرده. 
انگلیس نه تنها در ایران، که دستی به استعمار بیش از نیمی از دنیا داشته و قدمش را در خیلی جاها سفت کرده. و وقتی که از گُرده مردمان باهوش چیزی بهش نماسیده، دست و بالش را جمع کرده و اما، بی‌تلافی تاریخ آن مستعمره را خالی نگذاشته.
طوری‌که مردمی چون دایی‌جان سر به جامعه گرفتند، و انقدر در این توهم دشمنی دست و پا زدند که حقیقت آزادی را ندیدند. تا جایی که در پایان داستان محزون زندگی خودت را تسلیم کنی و راه را برای دشمن باز کنی‌.
مش‌قاسم‌هایی که بی‌هیچ آگاهی، پیرو یک سری خط‌مشی دیکته شده‌اند. سواد و علم شناخت ندارند. فقط بالادستی هر چه بگویند، چشم می‌گویند و تمثال خداگونه از اربابی می‌سازند و درنهایت می‌فهمند هیچ ارزشی براشان قائل نشده.
و آقاجان‌هایی که از در دوستی، تا دم مرگ توطئه را منحل نمی‌کنند و شیره جان آدم‌ها را می‌کشند و افسار به اندیشه و روان آدم‌ها می‌زدند. پشیمان که نشدند هیچ، نسل بعد از خودشان را از دوست داشتن هر چیزی به سیر می‌کنند. 
و چه لیلی‌ها! چه لیلی‌ها که خنثی ایستادند و نهایتا اشکی ریختند و بعد به آسانی تن به اسب‌های زشتی دادند که اتفاقا قصد سواری داشتند، نه سواری‌دادن.
آخرش، وقتی کتاب را بستم، فکر کردم بخشی از زندگی خانوادگی دایی‌جان چقدر ماییم. چقدر داد می‌زنیم که های مرا ببینید، های حرفمان را بشنوید، های باورمان کنید، و چقدر بی‌ملاحظه همه دردهاشان را سر این بیچاره آوار کردند.
هر شخصیت در این کتاب، نماد یک شخصیت در اجتماع است. روشنگر تحقیرها، توطئه‌ها، تصمیم‌ها و تسلیم‌ها.
دایی‌جان ناپلئون خنده نداشت، مبتذل نبود، غم داشت، غمی که باید نوازشش کرد، در آغوشش کشید و افسوس خورد.
        

0

          موقعی که داشتم کتاب رو می‌خوندم، با خودم فکر کردم چقدر دایی‌جان ناپلئون و مش قاسم شبیه دن‌کیشوت و سانچو هستند و به همین خاطر تصمیم گرفتم بیام اینجا یه ریویوی بلند درباره‌ی شباهت‌هاشون بنویسم، اما بعد تموم شدن کتاب گفتم یه سرچی تو اینترنت بکنم ببینم بقیه چی گفتند، که دیدم بله، قبل من این موضوع بارها تکرار شده و مزه‌ش رفته 
کتاب چه از نظر شخصیت‌پردازی و چه از نظر داستانی فوق‌العاده‌ست... یه هجو کامل از جامعه‌ی ایرانی که هنوز هم مصداق‌هاش دیده می‌شه... همچنین به من یه چشم‌اندازی درباره‌ی دوران قدیم داد و چشم منی که به شخصه فکر می‌کردم اون سال‌ها فسادهای جنسی (مخصوصاً تو خانم‌ها) خیلی کمتر بوده، باز کرد. داستان طنز عجیبی داره و به نظرم از بهترین طنزهایی هست که تو تاریخ ایران نوشته شده (در هر مدیومی) و شما رو واقعاً می‌تونه بخندونه. یه کم قسمت اول کتاب که مقدمه‌ای بر داستانه طولانی شده، اما به هر حال جذابیت کتاب به قدری بالاست که این چیزها نمی‌تونه جلوتون رو بگیره که کتاب رو ادامه ندید.
        

2