یادداشت
1400/6/17
4.0
67
اگر با دنیای کتاب آشنا باشید و از آن دست آدمهایی که نمیتوانید بدون مکث از جلوی ویترین کتابفروشیها بگذرید حتما نام دائیجان ناپلئون را شنیدهاید و کتابش را دیدهاید. یک سال پیش بود که من هم فقط دیده بودم و شنیده بودم! نه از انتظار برای ۱۳ مرداد ساعت سه یک ربع کم خبری بود نه از حس و حال عجیب پایان این کتاب که یادآوریاش هر خوانندهی عاشق را سرشار از احساسات مختلف میکند. راستش را بخواهید من فقط یک معیار برای اینکه کتابی را در کنج قفسهی قبلم جا بدهم قائلم! آن هم اینکه آن کتاب توانسته باشد خاطراتی را برایم رقم بزند که از توصیف آنها عاجز باشم و فقط با یادآوریشان به گوشهای خیره شدم و لذت ببرم! دائیجان ناپلئون برای من از آن دست کتابهاست! ۲۰ صفحهی اول کتاب را که بخوانید گمان میکنید با یک رمان عاشقانه طرفید. و البته پزشکزاد در توصیف موقعیتهای عاشقانه قلمی روان دارد. در جای خود به خوبی از اشعار بهره میبرد و اگر اندکی آشنایی با اشعار حافظ و سعدی داشته باشید از کشف ابیات پشت واژههایش کاملا کیفور میشوید. نمونهاش در اولین پاراگراف کتاب: "من یک روز گرم تابستان، دقیقا در یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعد از ظهر عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود شاید اینطور نمیشد!" ترکیب "زهرِ هجر" مطمئنا وامگرفتهشده از بیت خواجه است: "درد هجری کشیدهام که مپرس زهر هجری چشیدهام که مپرس " البته این استفاده از ابیات کاملا متعادل است(برعکس کتاب "حافظ ناشنیدهپند") اگر موضوع علامت زدن پاراگرافها را جدیتر گرفته بودم مصداقهای بیشتری در اینجا میآوردم و عمیقا به شما خوانندگان گرامی توصیه میکنم بدون مداد و فیش کتاب نخوانید! طنازی نویسنده در همین پاراگراف اول معلوم است. اینکه چقدر دقیق عاشق داستان ساعت و دقیقهی به دام افتادنش را در خاطر دارد لبخند برلبانتان میآورد و همینطور نحس بودن سیزده نشان دهندهی این است که نویسنده به احوال جامعه و اعتقادات عموم بیتوجه نیست. (در پایان داستان متوجه خواهید شد که اتفاقا احوال جامعه موضوع اصلی این کتاب است) در واقع دائیجان ناپلئون یک کاریکاتور است! یک کاریکاتور از واقعیات زندگی اجتماعی ایرانیان در زمان نوشتن داستان. چرا میگویم کاریکاتور؟ چون بیانی همراه با اغراق دارد. مثل یک کاریکاتور چشمها سه برابر دهان است و پیشانی دو برابر اندازهی عادی! ولی کسی نمیگوید نباید اینطور باشد چون سبک کار همین است و اگر جز این باشد دیگر کاریکاتور نیست. نویسنده از این شیوهی طنزپردازی بسیار استفاده کرده است. در متن مهم است که نویسنده بتواند خواننده را با خود همراه کند و پزشکزاد به خوبی توانسته است. اینکه مشقاسم تهمت جاسوسی خودش برای انگلیسیها را بپذیرد یا دائیجان حاضر باشد دق کند ولی نپذیرد انگلیسیها اصلا به او فکر هم نمیکنند اصلا عجیب و غیرقابل باور جلوه نمیکند. خواننده آنقدر با داستان همراه پیش میرود که اصلا متوجه نمیشود چه شد که جنگهای ممسنی و کازرون از جنگهای ناپلئون بناپارت هم بزرگتر شد! شخصیتپردازی داستان به خوبی انجام شده است. اینکه میرزا اسدالله اینقدر خوشگذران و اهل سانفرانسیسکوست به خوبی در آخر کتاب توجیه میشود. یا وجود شخصیتی تائیدکننده مثل مشقاسم در کنار دائیجان که شخصیتی خودشیفته دارد. زبان هر شخص در داستان مختص خود اوست. اگر دیالوگی از داستان را به شما بدهند و بگویند از کدام شخصیت است تشخصیش کار سختی نیست و در واقع پزشکزاد از نحوهی بیان به اندازهی خود موقعیتها برای ایجاد طنز بهره میگیرد و معلوم است دیالوگها را بسیار با دقت نوشتهست. دقت کنید که تکیه کلام دکتر ناصرالحکما که "سلامت باشید" است چقدر رندانه است! ما نمود هر یک از شخصیتهای داستان را میتوانیم در اطراف خودمان ببینیم. افرادی که به اصالت نژادی خود بسیار میبالند مانند دائی جان و جناب سرهنگ یا افرادی مثل آسِد ابوالقاسم که فقط یک روضهخوانست و هیچ اعتقاد عمیق دینی ندارد و دین کاسبیاش است و مردم هم به او اعتماد دارند! یا مشقاسمی که در مورد همه چیز به گمان خودش اطلاعات دارد. از او اگر دربارهی اژدها بپرسی داستان شکار اژدها با بیل در راستهی غیاثاباد توسط شخص شخیص خودش را تعریف میکند. گوئی فقط تجربهی خاطرخواه شدن را نداشته است که البته با توضیحاتی که او دربارهی عشق میدهد انگار از جدال با اژدها خطرناکتر است . (گفتوگوی سعید با مشقاسم عشق جزو جذابترین قسمتهای داستان بود که هنوز هم با خواندنش میخندم 😂) با خواندن داستان میتوان خیلی بهتر بعضی از انسانها و زمینههای رفتارهایشان را درک کرد. داستان بسیار خوشخوان است طی یک هفته راحت خوانده میشود و اگر به دنبال یک داستان طنز با لایههای عمیق هستید حتما بخوانیدش.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.