یادداشت
1400/9/17
4.0
67
یک کتاب، دو معرفی ۱-سریال شهریار یادتون هست؟ یک جایی ایرج میرزا میگه ایراد شعرهای من چیه؟ شهریار جواب میده من اگه کتاب تو رو دست بچم ببینم میزنم پشت دستش. من نیز زیر هجده سال این کتاب رو دست آراد ببینم میزنم روی دستش. کتاب درباره یه خانواده قجره که به شازده بودنشون مفتخرن ولی هی گند میخوره توی این افتخار. محور اصلی داستان دایی جان بزرگ خانواده است که علاقه زیادی به ناپلئون داره و به خاطر جنگهایی که با انگلیسها کرده(در خیال البته) خودش رو شبیه ناپلئون میبینه و برای خودش عاقبتی شبیه او پیشبینی میکنه. احتمالا چون بعیده برید یه کتاب هفتصد صفحهای رو بخونید، سرچ کنید #دایی_جان_ناپلئون. یه لینک میاد که کل سریال رو کامل تعریف کرده. تقریباً کامل اشتباه نکنید. اشتباهی در کار نیست. گفتم سریال نه کتاب... ۲- ادبا معتقدند که ادبیات باید به کمک سینما بیاد و فیلمسازها باید دست از خودخواهی بردارند و از رمانها اقتباس کنند. اما چرا از رمانها اقتباس نمیشه؟ چون رمانها صحنه و دیالوگ ندارند. البته اکثر رمانها. ولی #ایرج_پزشکزاد نود درصد کتاب رو با دیالوگ و صحنه پیش برده. شخصیتها همه در موقعیتها معرفی میشن. بدون اینکه راوی خیلی بسط بده این معرفی رو. سریال رو ندیدم. ولی چیزی که در ویکیپدیا خوندم تقریباً واو به واو کتاب بود. پ.ن محتوای کتاب مبتذل به نظر میرسه، ولی باید کتاب رو به دقت خوند. در همهی ابتذالش یه کتاب نقادانه است به اشرافیت پوشالی و... پ.ن۲ کتاب خیلی خوب شروع میشه. به قول معروف قلاب چخوف رو داره. یقهی مخاطب رو میگیره. البته که اطناب هم داره. ولی خستهکننده نیست. خواننده همراه میشه با شخصیتها. و البته یه پایان خیلی خوب. البته دوتا پایان داره. یک جایی که نقطهی اوج داستانه. و فصل آخر که سرگذشت شخصیتها رو روایت میکنه. با توجه به پیرنگ داستان این پایان وصله اضافه نیست. ولی به نظر من پایان کتاب آخرین گفتگوی اسدالله و سعیده. پ.ن۳ نثر خیلی روان و خوشخوانه پ.ن۴ پایان خوب لزوماً پایان خوش نیست پـ.ن ۵ وقتی معرفی شخصیتهای سریال رو خوندم خورد توی ذوقم. آدمهای توی ذهن من اصلا شبیه شخصیتهای سریال نبودند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.