مهرداد محمدی

مهرداد محمدی

پدیدآور بلاگر
@mehrdad1

466 دنبال شده

352 دنبال کننده

            عجب آشفته بازاریست دنیا!

          

کتاب‌های نویسنده

یادداشت‌ها

نمایش همه
                یادداشتی بر کتاب ممنوعه ی (آخرین اعدام) اثر زکریا هاشمی.
زکریا هاشمی متولد هزاروسیصدوپانزده است و از بازیگری به نویسندگی روی آورده.
کتاب آخرین اعدام درباره ی مردی به نام هوشنگ امینی معروف به (هوشنگ ورامینی) قاتل زنجیره ای که از سال 33 تا 41 چیزی حدود 67 تجاوز و قتل انجام داده است. قربانیان این جانی روانی بیشتر پسران نوجوان بودند، که بعد از تجاوز، آنها را به طرز فجیعی به قتل می‌رساند.
قلم زکریا هاشمی از یک عریانی و بی پردگی افراطی برخوردار است. در این کتاب ممنوعه، بیش از حد عریان و بی پرده به تجاوز و قتل ها پرداخته است. طوری که از این عریانی آدم دلزده می‌شود.
در آخرین ساعات قبل از اعدام دو خبرنگار به ملاقات هوشنگ ورامینی می‌روند و اوهم تمام ماجراهای تجاوز و قتل‌های خود را به آنها می‌گوید. و چند سال بعد زکریا هاشمی آنها را به روی کاغذ می آورد. هوشنگ ورامینی با آنکه بیسواد بود برخی از غزل‌های حافظ را از حفظ بود و آن غزل‌ها را با صدای خوشی که داشت می‌خواند.
سرانجام هوشنگ ورامینی سال 42 در میدان توپخانه در ملاء عام حلق آویز می‌شود. 
        

10

                یادداشتی بر رمان حاجی آقا اثری از صادق هدایت ابرمرد ادبیات داستانی و فخر ادبیات ایران در جهان است. نابغه ای که با مرگ خودخواسته اش جهان ادبیات داستانی را از وجودش محروم کرد.
محور داستان های هدایت بیان نوع زندگی اجتماعی انسان های زمانه اش است. همه‌ی آثار هدایت ریشه در اجتماع زمان خود را دارند که اساسا ادبیات، خاصه ادبیات داستانی محمل مهمی برای بیان مسائل اجتماعی و سیاسی است. آثار هدایت زاییده‌ی جهان نگری خاص اوست.
 حاجی آقا یکی از تیپ های ماندگار ادبیات است. 
صادق هدایت در حاجی آقا، تصویری رئالیستی از اوضاع ایران در سال های دیکتاتوری رضاشاه و پس از شهریور 20 ارائه می کند و با روایتی رسوا کننده پرده از چهره صاحبان قدرت برمی دارد.
هدایت در این اثر سعی دارد نوکیسه های بی مقدار را هجو کند که به جای آدم های اصل و نسب دار در راس هرم قدرت قرار گرفته اند.
این رمان اثری غیر ایدئولوژیک است که در آن همه‌ی گفتمان‌های سیاسی مورد نقد و خشم نویسنده قرار گرفته‌ است. هدایت معتقد است ایدئولوژی های سیاسی برای تامین منافع طرفداران و مبلغان آن‌ها به‌کار گرفته می‌شوند. هدایت، دگرگونی‌های تاریخی و سیاسی فراوانی را از دورۀ مشروطه تا روی‌ کار آمدن رضاشاه و محمدرضاشاه، از سر گذرانده است و رنگارنگی و تزویر سیاستمداران، حاکمان و سودجویان را دیده‌است و همه‌ی این رویدادها را با طنزی خشمگین در هم آمیخته. بنده معتقدم با آگاهی از رویدادها و جریان‌های سیاسی دوره‌ی صادق هدایت، بهتر و بیشتر به شناخت عمیق این اثر دست پیدا خواهیم کرد. در حاجی آقا، هدایت توانایی خود را در بیان تحولات اجتماعی به نمایش گذاشته است. بعد از خروج رضا شاه از ایران، استبداد آشکار به استبداد پنهان تبدیل می‌شود. و هدایت به خوبی این تغییر را نشان می‌دهد. 
حاجی آقا بازتاب واقعیت نه در عصر هدایت، و نه در ایران، بلکه در همه‌ی اعصار و در همه‌ی دنیا است. کیست که نداد حاجی آقاهایی در همه‌ی ممالک جهان (به ویژه جهان سوم و حکومت های ایدئولوژیک) وجود دارند که از جهل و خرافات و بی‌سوادی مردم نهایت استفاده را می‌برند.
در این کتاب می توان جملات طلایی بسیاری یافت، اما بنده به این دو جمله بسنده می کنم:
________________________________________
توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده. اگر نمی خواهی جزو چاپیده ها نباشی، سعی کن که دیگران را بچاپی.
_______________________________________
وظیفه ماست که مردم را احمق نگه داریم، تا سر به گریبان خودشان باشند و تو سر هم بزنند.
        

27

                سلام و درود.
_
در ازدحام این همه ظلمت بی عصا
چراغ را هم از ما گرفته اند
اما من دیوار به دیوار
به سایه روشن خانه باز خواهم گشت
پس زنده باد امید...! 
_
یادداشتی بر اتاق شماره ی 6 از چخوف بزرگ.
_
آمروز پنج شنبه مورخ هفتم اردیبهشت ساعت 9 صبح زنگ در به صدا درآمد. آیفون را برداشتم، کسی که آنطرف آیفون بود گفت پیک هستم، کتاب هایتان را آورده ام. گفتم لطفا بگذارید توی آسانسور و بفرستید طبقه ی چهارم. دل تو دلم نبود. دوست داشتم سریع بسته را باز کنم و به کتاب ها نگاهی بیندازم. چهار کتاب سفارش داده بودم، یکی از آنها اتاق شماره ی 6 بود اثری از پزشکی حاذق، فیلسوف و روانشناس، جامعه شناس، انسان و انسان شناس. بله چخوف را می گویم.
با ولع تمام کتاب را باز کردم تا نگاهی گذار بیندازم و سر فرصت شروع کنم به خواندن. چون قرار بود جایی بروم. همین نگاه گذرا موجب شد شصت صفحه از کتاب را بخوانم. وقتی به خود آمدم، به ساعت نگاهی انداختم و با عجله حاضر شدم تا به قرارم برسم. در حال رفتن بودم که تصمیم گرفتم برگردم و کتاب را همراه خودم ببرم. در حال رانندگی به کتاب فکر می کردم و طعمش را مزمزه می کردم. بعد ازبیست دقیقه رانندگی، تصمیم گرفتم با تاخیر به سر قرار برسم و به کوچه ایی فرعی پیچیدم و زیر سایه ی درختی که نسیم ملایم بهاری برگ هایش را به رقص در آورده بود، ادامه ی کتاب را خواندم.
حالا تصمیم گرفتم من هم مثل سهیل خرسند ساکن اتاق شماره ی 6 شوم.
البته اگر جایی برای من باشد!
ممنونم از چخوف بزرگ برای خلق این اثر ارزنده.
روحت شاد نویسنده ی بزرگ روس. 
        

63

                به دنبال دری بودم گمشده بر دیوار،
که هیچ گاه به رویم باز نشد.
_
سلام و درود.
بررسی و نگاه اجمالی به رمان ذوب شده، اثر نویسنده ی بزرگ و فقید کشورمان عباس معروفی.
معروفی معتقد است کلمه، زبان و داستان باید ساده باشد. فرمالیسم در نثر راه به جایی نمی برد. معروفی بلد بود به زبان بیهقی داستان بنویسد ولی می دانست به درد مردم نمی خورد. او بنا نداشت جدول کلمات متقاطع درست کند که مخاطب موقع خواندن یک فرهنگ لغت هم همراهش باشد. 
او در آثارش کلمه ها را با وزن و موسیقی و چیدمان خاصی کنار هم قرار می داد که مخاطب بعد از خواندن کتاب، شروع کند در آن زندگی کردن و فکر کردن. 
و اما رمان ذوب شده:
معروفی در این اثر برخورد حکومت دیکتاتوری و نظام سلطه را با هنرمندان و نویسندگان به تصویر می کشد. 
معروفی جامعه ای را نشان می دهد که نویسنده اش در داستان های خود گم می شود و خود را باز تولید می کند. 
اما سئوالی که این کتاب دارد این است؛ 
آیا نظام سلطه و دیکتاتور مآبانه گزینه ی خوبیست برای اداره ی جامعه؟ 
بریده ایی از رمان ذوب شده:
به راستی که از تولد تا مرگ، پرتاب سنگی از دست کودکی به جای نا معلوم است که دلایل و عواقبش بر سنگ و زننده و خورنده، هیچ معلوم نیست. 
روحت شاد نویسنده ی بزرگ من.
        

50

                در فاصله چیزی بگذار
بین من و تو تا بینی باشد
در فاصله های بین من و تو
معنای تپش بگذار
بگذار اگر می گذاری
بگذار..
_
سلام و درود.
_
رمان (نام تمام مردگان یحیاست) از نویسنده ی فقید و بزرگ کشورمان عباس معروفی.
این کتاب آخرین کتاب منتشر شده ی ایشان در زمان حیاتشان است که هنوز در ایران مجوز نشر نگرفته.
داستان به فرم افسانه نوشته شده و معروفی قصه ی آن را سال ها پیش حتی قبل از سمفونی مردگان در سر می پرورانده و درست بعد از سمفونی مردگان شروع به نگارش کرده. به گفته ی معروفی این کتاب چیزی حدود 30 سال (29 سال و اندی) طول می کشد تا نوشته و منتشر شود.
این رمان نثری مسجع و روان دارد و تعدادی از شخصیت‌های رمان سال بلوا را در آن می بینیم و بر عکس. یعنی رمان سال بلوا را که بخوانید متوجه می شوید که این رمان (نام تمام مردگان یحیاست) از توی آن رد می شود.
معروفی در این رمان می خواهد خود را محک بزند و ببیند آیا می شود در قرن 21  افسانه ساخت. و در این رمان 3 افسانه ساخته که در هیچ جایی گفته نشده. او افسانه ها را بازگو یا بازنویسی نکرده، او خود افسانه ساخته. و نکته قابل توجه اینکه این افسانه ها از زبان 3 زن گفته می شود. برای اینکه بخش هنرمند هر انسانی بخش زنانه اش است.
در این کتاب هم مثل دیگر آثار معروفی پرسش هایی مطرح می شود، که به هیچکدام پاسخی نداده است. چرا که پاسخ دادن کار نویسنده نیست.
معروفی می گوید: من نه فیلسوفم، نه جامعه شناسم، نه روانشناسم،،، من فقط بلدم داستان بنویسم و سعی می کنم آدم خوبی باشم، انسان باشم. من نمی خواهم نویسنده ی بزرگی باشم، اثرم باید بزرگ باشد.
معروفی نویسنده ایست که هیچگاه اسیر نفس خود نبوده و همواره به مخاطبانش احترام قائل بوده در آثارش ایجاز داشته و از زیاده گویی پرهیز کرده.
با خواندن رمان های معروفی عاشق می شوی و عاشقی می کنی و دنیا را زیباتر می بینی، چون عشق حال آدم را خوب می کند.
_
با مهر.
        

38

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌های کتاب

فعالیت‌ها

            درود بر شما 
کتاب رو به معرفی  جناب هاشمی مطالعه کردم ،اول از ایشون تشکر ویژه دارم در خصوص کتاب یادداشت مفصلی ایشون نوشته اند که شمارو  ارجاع میدم به اون یادداشت .
اما اگر خودم بخوام نکته ای رو بگم این هست که به شیوه ی دقیق خواندن اشاره کرده ابتدا پاراگراف پاراگراف کتاب رو مطالعه کنیم و بعد نقل به معنا کنیم ینی ببینیم دقیقا هدف نویسنده چی بوده ،اون موضوع رو کامل برای خودمون باز کنیم و اینکه اگر جای نویسنده بودیم برداشت دقیق مون از اون مطلب چی بوده ,رسیدن به تز و استفاده از تشبیه برای روشن کردن تز ، حتی اگر در جایی از کتاب با نویسنده مخالف بودیم یا نظر دیگری داشته باشیم از زاویه دید نویسنده نگاه کنیم و با مثال هایی که برای خودمون میاریم سعی در فهمیدن مطلب داشته باشیم‌.
در آخر انتظار نویسنده در این کتاب از من خواننده این است که برای بعضی کتاب ها حالا غیر از رمان، نگاه دقیق تری داشته باشیم و برای فهم بیشتر مطلب سر سری از روی مطالب نگذریم قدری تأمل و تفکر لازم است .
          

43

                
کتاب کامبوزیا در مورد زندگی شهید کامبوزیا قبل از انقلاب  در سیستان است.  این شخص در دل کویر ،یک کلاته( سرزمین سبز) و یک کتابخانه بیست هزار جلدی بنا کرده و کتابهای عتیقه او و دست نویس های حاصل تحقیقاتش توسط یهودیان دزدیده میشود و خودش هم به وسیله سم ، توسط صهیونیستها شهید می شود.وی ۲۸ فرزند داشته.واقعا یک دانشمند حسابی بوده.به چند زبان روسی فرانسوی ترکی انگلیسی عربی آلمانی مسلط بوده و از تبار کرد زعفرانلو بوده.اغلب کتابهایش به زبان فرانسوی میباشد.کامبوزیا یعنی کمبوجیه که نام یکی از پسران کورش می باشد.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

4

34

7

2

            برای من شخصیت پردازی در نمایشنامه پر اهمیت تر از رمان است چون من در نمایشنامه علاوه بر اینکه باید شخصیت هاش رو درک کنم لازم دارم تا نمایش رو هم در ذهنم مجسم کنم 
باید صحنه را چیده شده ببینم و شخصیت هارا با تمام غم و شادی هاشون در صحنه درک کنم و تغییر اکت چهره رو هم متوجه بشم اما نه با بیان صحنه بلکه با دیالوگ و مونولوگ های شخصیت بشه متصور شد 
از نظر من شخصیت های یک نمایشنامه مانند یک آشی ست که باید جا بیفتد و هر چقدر بیشتر پخته شود برای من مخاطب دلنشین تر است 
شاید اشتباه باشد ولی شخصیت ها هستن که حول محور اونها جهان نمایشنامه شکل میگیره و اون شخصیت پردازی ست که برای من حداقل حرف پر رنگی را میزند 
این شخصیت هان که فضا رو خاکستری می کنند، کمدی می کنند، زیبا می کنند، سنگین می کنند 
ولی حالا شخصیت های این کتاب 


- شاید همه افسانه سیزیف رو شنیده باشین که آلبر کامو هم کتابی به همین نام داره 
داستان سیزیف از این قراره که در اساطیر یونان، سیزیف بخاطر فاش کردن راز خدایگان محکوم شد تا تخته سنگی را به دوش گرفته و تا قله یک کوه حمل کند، اما همین که به قله می‌رسد، سنگ به پایین می‌غلتد و سیزیف باید دوباره این کار را انجام دهد.
افسانه سیزیف رو برای این دوباره بازگو کردم که به یک جمله از آلبرکامو برسم : 
آلبر کامو در جایی میگه که «  همه ما باید امیدوارم باشیم که سیزیف خوشحال باشد » 
و این یعنی آلبر کامو در نهیلیسم به طور کامل غرق نشده و هنوز توی این جهان پوچ امید هایی برای زندگی وجود داره که دقیقا توی تمام شخصیت های سوء تفاهم این موضوع وجود داره که حتی در یک لجنزار واقعی ای هم رگه هایی از امید پیداست


🔴 ادامه یادداشت داستان را افشا می کند 

حالا که در اول یادداشت حرف از شخصیت پردازی زدم دلم نیومد هر شخصیت برای خودش نوشته منحصر به فردی نداشته باشه 

مارتا : پر رنگ ترین شخصیت این نمایشنامه مارتاست، شخصیتی که دیگر طاقتش طاق شده و در ورطه تکرار گیر افتاده اما نه تکراری که دوستش داشته باشه ، اینجا قسمتی ست که فضا سازی به کمک شخصیت پردازی میاد، وقتی فضا سازی برای ما فضای شهر رو سنگین و ابری و به سوگ نشسته میسازه مخاطب مارتا رو درک میکنه و درک میکنه که مارتا دست به هر کاری بزنه. 
در اوی یاداشت گفتم که برای من شخصیت پردازی خوب در نمایشنامه یعنی من اکت های بازیگر خیالی مارتا رو تصور کنم و متوجه تغییر اون بشم 
خوشبختانه این شخصیت نمود همین خواسته است، این شخصیت تنها امید و طناب نجات از چاه زمختی و کثیفی رو سفر کردن به جایی لب دریا و زندگی کردن در اونجا میدونه و این شخصیت کاملا ساخته شده. 
من کاملا میتونم مارتا یی رو حس کنم که وقتی در پرده اول با مادرش درمورد تمام شدن رنج و عذاب و زندگی بهتر حرف میزنه و جلوی صحنه میاد و در عین سرد بودن چهره ،  چشمانش برقی از آرزو دارد من میتونم مارتایی رو ببینم و مارتایی رو زندگی کنم که در اوایل نمایشنامه ما لحن سردش رو با یان متوجه میشیم و در چند پرده بعد وقتی حرف از ساحل و دریا میشه ما میتونیم تغییر لحن مارتا با یان رو ببینیم 
من مارتایی رو در صحنه میشنوم که لحظه ای تردید در او به وجود می آید ولی وقتی میفهمد یان همهٔ این هارا چشیده و او در آرزوی آن است متوجه میشیم از تغییر لحن مارتا پس از صحبت یان درمورد شهر آرزو ها که سرد میشود 
و در آخر میگیم این بود سرنوشت مارتا... 


مادر : شخصیت مادر هم مانند مارتا آرزویی در دل دارد ولی نه مثل مارتا جا و مکان خوبی نمیخواهد و با گرد و غبار شهر خودش خو گرفته او فقط خواب راحت میخواهد او میخواهد یک روز راحت سر بر بالینش بگذارد 
و اینجاست که من به آلبر کامو درود میفرستم که چگونه میتواند برای شخصیت چنین بنویسد که ما هم احساس خستگی کنیم و خستگی مادر درک شود، وقتی مادر در کنار یان میرود و خواب راحت او را می بیند او هم در کنار یان مینشیند انگار حس میکنیم که با دیدن آرزوی خودش یک خواب راحت چیزی در دلش تکان میخورد و شک در نگاهش رخنه می کند 
و در آخر به آرزویش رسید او بالاخره توانست بدون هیچ مزاحمی راحت بخوابد 


یان : شخصیتی ست که من برخلاف مارتا و مادرش دوستش نداشتم، نتوانستم درکش کنم انگار در آن مسافرخانه تاریک برای من عنصری غیر قابل باور آمد 
اما او هم آرزویی دارد آرزو دارد به مارتا و مادرش کمک کند او به دنبال کلمه است یک ورود با شکوه ورودی که باعث تمام شدن رنج و درد شود او هم در آهر به آرزویش رسید ورود با شکوهی داشت و آرزوی مادرش را هم به ثمر نشاند 


پیرمرد : نمادی ترین و جذاب ترین شخصیت این نمایشنامه برای من این پیرمرد بود، بار ها با خودم فکر کردم حضور بیهوده او چه شاخصه ای برای کامو داشته؟ و پاسخ خودم رو در خود سوال پیدا کردم 
در پرده آخر وقتی بالاخره پیرمرد سخن میگوید، درحالی که مارتا می گفت او غیر از مواقع خاص سخن نمی گوید آیا پایان نمایشنامه آن موقع خاص است؟ 
وقتی با سخن پیرمرد و آن یک « نه » مواجه شدم دوست داشتم همان لحظه بیام و پنج ستاره رو تقدیم کامو کنم اما جلوی خودم را گرفتم تا قسمت های منفی را هم بتوانم ببینم 


- درمورد شخصیت ماریا به نظرم این شخصیت در پایان فقط برای اون گفت و گوی پایانی و منحنی مارتا و پیرمرد خلق شده و صحبت خاصی درموردش ندارم، با همهٔ این تعریف و تمجید هایی که کردم روم نمیشه بگم اما نمایشنامه بیشتر از انتظارم طول کشید، چون با فاصله زیادی خوندم و کشش کامل رو برای من نداشت شاید دقیقا هدف هم همین بوده.. نمی دانم.. 

امتیاز رو به بالا گرد کردم 
          

28

27

            می‌‌تونست داستانِ جالب‌تر و هوشمندانه‌‌تری باشه ولی متاسفانه باگ‌ها و تناقضات خیلی زیادی داشت.
لو (شخصیت اصلی) یکی از آزاردهنده‌ترین شخصیتیهاییه که تا حالا باهاش برخورد داشتم.
در طول داستان، لو به طرز باورنکردنی‌ای از کم خوابی رنج می‌بره. (50 بار در طول داستان ذکر شد)، دائماً در آستانه مستیه، گرسنه‌ست (به سختی غذا می‌خوره)، غیر دوستانه، ستیزه جو و مجادله‌گر ( با نامزدش و پارتنر قبلیش)، دفاعی، و کاملاً گنگه. به نظر می‌رسه حتی چیزهای ساده‌ رو هم درباره‌ی یه سفر دریایی نمی‌دونه، اون هم در حالی که برای پوشش دادن یه سفر دریایی به عنوان بخشی از کارش اونجاست. =)   (تناقض ۱)
هر وقت کسی رو می‌بینه یخ می‌زنه و نمی‌دونه چی بگه و ما باید باور کنیم که نه تنها یک روزنامه‌نگار با 10 سال تجربه‌ست، بلکه می‌تونه یک معما رو هم حل کنه. (تناقض ۲)
عمدتاً در حال اشتباه کردن و زیر و رو کردن چیزهاییه که نباید؛ و مثل ماهی، الکل می‌‌خوره. فقط کافیه که اطرافش الکل باشه‌.
خب تا اینجا رو شاید بتونیم بپذریم و ازش بگذریم.
چیزی که من رو عصبی کرد این بود که اخلاقیات شخصیت اصلی لازم نیست اینطوری نوشته بشه. این طرح برای نقش اصلی، نمی‌تونه داستان رو پیش ببره‌. در واقع می‌تونیم بگیم روایت داستان احمق-شخص بود. اگر لو کمی تیزبین و زیرک بود، معما هم‌ می‌تونست جالب‌تر به نظر برسه حتی اگر طرح جالبی نمی‌داشت.
خوشبختانه، در یک سوم آخر کتاب، بالاخره لو شروع به استفاده از عقلش می‌کنه و سرعت حرکت بالا می‌ره. راز داستان فاش می‌شه و راه حلی که براش ارائه می‌شه هم جالبه‌. و این خیلی بده که ما باید تا صفحات پایانی کتاب صبر می کردیم تا شخصیت اصلی به جایی برسه که از اول باید می‌بود‌.
مورد بعدی اینکه، از نظر من (و شاید حتی طبق استانداردهای داستان نویسی) یه داستان معمایی خوب، باید طوری باشه سرنخ‌ها داخل متن داستان قرار گرفته باشه و خواننده بتونه با حدس و گمان خودش، کمی از داستان رو پیش‌بینی کنی. چیزی که دقیقا این داستان نداشت.
نویسنده کلی سرنخ داخل داستان گذاشته بود که همه‌شون رد گم کنی بودن و دریغ از یک سرنخ درست و حسابی برای پیدا کردن نقش اصلی پشت همه‌ی ماجراها.
یعنی در آخر داستان یهو بنگ!!! اتفاقی میفته که خواننده حتی فکرش رو هم نمی‌کرد. شاید بگید خب داستان معمایی باید همینطور باشه که کسی فکرش رو نکنه آخرش چی می‌شه!!! ولی نه. طوری که روث ور این کار رو کرد، به اون صورتِ هوشمندانه‌ی داستان نویسی نبود.
در کل من فقط می‌تونم دو ستاره بدم به خاطر تمام باگ‌ها و شخصیت پردازی افتضاح.
          

25