تاراس بولبا

تاراس بولبا

تاراس بولبا

3.1
32 نفر |
15 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

53

خواهم خواند

20

ناشر
دادجو
شابک
0000000106031
تعداد صفحات
208
تاریخ انتشار
1365/1/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        گوگول در این داستان، راجع به زندگی قزاقی دلاور به نام «تاراس بولبا» و دو پسرش «اوستاپ» و «آندری» سخن می گوید و شرح حال زندگی آن ها اعم از رشادت ها و خیانت ها را توصیف می کند. گوگول برای نوشتن تاریخچه زندگی این قوم دلاور، به ویژه قزاق های زاپروگ که با رشادت هاشان اوکراین را که سرزمین آبا اجدادی شان بود از لهستان که بر آن تسلط داشت جدا کردند تا به امپراتوری روس بپیوندند و سوای قهرمان هایی که در داستان آورده، به مطالعه و بررسی های فراوانی که همگی مستند هم بودند پرداخت تا اثر جنبه تاریخی اش را حفظ کند و فقط داستانی حماسی زاییده ذهن خیال پرداز نویسنده نباشد. 
بلینسکی، منتقد مشهور روس در مورد این کتاب چنین اظهار نظر کرده: گوگول با داستان «تاراس بولبا» ، حماسه ای آفرید هم طراز همه آثار حماسی ملت های دنیا.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

یادداشت‌ها

          شاید تعجب کنید اما شخصا در حال حاضر نظر خوبی روی گوگول ندارم ! . البته که بزرگان می گویند مشکل از قابلیت قابل است و نه فاعلیت فاعل ! ، بماند . 
البته آدمی نیستم که همه ی آثار نویسنده ای را به یک چشم ببینم ، سعی می کنم بی طرفانه و حتی خوش بینانه سمت کتابی بروم .
القصه . این کتاب قرار بود یک داستان حماسیِ تاریخی  و ایضا مستند باشد . 
(چیزی که پشت کتاب نوشته ) 
اما چیزی که من خواندم یک اثر به شدت شعارزده و نژادپرستانه بود با داستانی بسیار ضعیف .
داستان درباره قومی به نام قزاق هاست که زندگی عجیب و غریبی داشتند . یک چیزی مثل وایکینگ ها . 
وحشی ، بی بند و بار و فاقد ذره ای رحم و مروت .چیزی که در کتاب  نشان داده می شود  این است . من نمی دانم واقعا قزاق ها به این بدی بوده اند؟ البته نویسنده خواسته ازشان تعریف کند . و آن جور که من ملتفت شدم آن هارا نیاکان بزرگ مردم روسیه و مایه ی افتخار آن ها می داند ، کسانی که غیورانه از دین     
 ( مسیحیت ارتودکسی ) و سرزمینشان دفاع می کردند . من زیاد اطلاعی از مذاهب مسیحیت ندارم اما در این کتاب ارتودوکس ها و کاتولیک ها به خون هم تشنه اند و ارتودوکس ها به نحوی کاتولیک ها را  کافر  حساب می کنند !.این قزاق هایی که انقدر گوگول  عاشقشان است  ، به گفته ی خود او بچه های دشمن را  فجیعانه به قتل می رساندند . شهر را محاصره می کردند تا همه از گرسنگی تلف شوند . مرد و زن و کودک هم حالی شان نبود . همیشه درحال جنگ بودند و اگر هم نمی جنگیدند در حد مرگ مشروب می خوردند. و به همه ی اینها افتخار می کردند . با شنیدن اوصافشان دقیقا یاد سریال وایکینگ ها افتادم . هر چه کار خلاف انسانیت است در این سریال انجام می شود و آخرش وایکینگ ها شخصیت های خوب داستانند و قرار است با سر بروند به والهالا !. (بهشت اساطیری اسکاندیناوی ) 
از این ها که بگذریم ، ما با داستان خاصی هم مواجه نبودیم . صرفا یک روایت از یکسری درگیری ها بود که اصلا در عمق آن فرو نرفتم . پایان هم به نظرم مسخره بود . اصلا هم احساس حماسه طور نداشتم.
شخصیت ها پرداخت خوبی داشتند نسبتا .
توصیفات زیبا بود و همین طور زیاد .
در ترجمه ایرادی ندیدم .
 سوای از بحث محتوا ، کتاب در فرم هم اثر ضعیفی ست 
سر آخر اگر گوگول واقعا نویسنده بزرگی ست قطعا این اثر در شان او نیست .
        

15

        به نام خدا 
کتاب تاراس بولبا جریان رشادت و جنگاوری قزاق ها رو روایت می‌کنه. اماا به نظر من بیشتر خوی وحشی و انتقام جویانه این قوم رو نشون می‌داد. خیلی بی رحم و خشن بودن و هر بار از خودم میپرسیدم تو  جنگ ها همه اینطورن یا قزاق ها فقط اینطور بودن؟!  مورد دیگه که آزارم می‌داد عادت به نوشیدن و مست کردن و عیش و  نوششون بود. درک نمی‌کردم که چطور توی اردوگاه یا جنگ می‌نوشند... مگه نباید هوشیار باشن؟ پس چرا اینقدر بی فکر به نوشیدن شراب می‌پرداختند؟ خلاصه که این کاراشون رو درک نکردم. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

5

روشنا

1403/8/13

          لابد شما هم درباره‌ی فیلم «نجات سرباز رایان» شنیدید. این تابستون دیدن نجات سرباز رایان رو تو برنامه‌ی فیلم‌هام گذاشتم. فکر می‌کردم احتمالاً لحظاتی ازش گریه‌ام می‌گیره و احساسات والایی رو تجربه می‌کنم.
فیلم رو که دیدم با این‌که ازش خوشم اومده بود، اما اون‌قدری که فکر می‌کردم ازش لذت نبردم. اون‌جا بود که فهمیدم سینمای دفاع مقدس با لحظات خاصش چه قدر انتظاراتم رو از فیلمی با موضوع جنگ بالا برده. هنوز هم حس و حالم بعد از دیدن فیلم رنجر با بازی جمشید هاشم‌پور تو ۱۳-۱۴ سالگی رو یادمه و کسی که چنین فیلمی رو در نوجوانی دیده، شاید دیگه جلوه‌های ویژه‌ی فیلم‌های خارجی، خیلی هم توجهش رو جلب نکنه :)

تاراس بولبا هم برای من چنین چیزی بود. فکر می‌کردم داستان حماسی و شرح رشادت و دلاوری در دفاع از وطن باشه، اما اصلاً چنین حسی بهم نداد. بیشتر شرح جنگ‌های مذهبی بود. کاتولیک و ارتدوکس، مسیحیت و یهود و از همین نظر عالی بود که واقعاً نیاز داشتم بدونم جنگ‌های مذهبی چطور بودن و مردم چه نگاهی بهشون داشتن.

تاراس بولبا میگه: «صبر کنید، وقتش خواهد رسید. بله، زمانی خواهد رسید که بفهمید ایمان ارتدوکسی روسیه چه مفهومی دارد!» و من با خودم فکر می‌کنم این چه ایمانیه که چنین وحشی‌گری‌ای رو برای خودش میخواد و چنین انسان‌هایی رو تربیت می‌کنه؟
«و یهودیان گفتند مسیحیان بر حق نیستند. و مسیحیان گفتند یهودیان بر حق نیستند. درحالی‌که هردو کتاب آسمانی را می‌خوانند.» 
طنز گزنده‌ای داره که من عاشقشم :) واقعاً فکر می‌کنی کتاب آسمانی می‌خونی و بعد به هر گروهی به جز خودت میگی که حق نیستن و به خودت اجازه میدی برای دفاع از ایمانت بقیه رو بکشی؟
خداوند همه را از چنین ایمانی دور بدارد :))

جدا از این، تراژدی تاراس و پسرانش قشنگ بود.

پ.ن: ال‌کلاسیکو قراره یکی از بهترین خاطراتم باشه :)
        

37

16

mahsa bgbn

1403/8/14

          به‌خاطر نظرات منفی‌ای که این مدت خوندم انتظار داشتم با اثر فراوحشتناکی روبه‌رو شم، به صفحه‌های آخر رسیدم و متعجب بودم کو؟ کجاست؟ آن همه قساوت قلب و شقاوت بی حد و حصر تاراس بولبای قزاق؟ او که در همه جای کتاب، فقط انتقام همه ناجوانمردی‌ها و بدعهدی‌هایی رو گرفته بود که لهستانی‌ها و تاتارها و کاتولیک‌ها و جهود‌ها در حق ملت روس و اوکراین روا داشته بودن؟ کسی که تا لحظه‌ی آخر پای آرمان‌هاش موند، آتش کینه رو در قلبش شعله‌ور نگه داشت و تسلیم آتش‌بس دروغین ترسوها نشد. 
قزاق پانصدسال پیش چه فرقی با جنگاوران دنیای امروز داره؟ مگر جنگ‌های امروز شرافتمندانه‌تر از جنگ‌های گذشته‌ن؟ مگر کودکان و زنان هنوز کشته نمی‌شن؟ مگر دست‌ها و پاها و سرها قطع نمی‌شن؟ مگر آدم‌ها به نام دین و میهن به جان هم نمیفتن؟... جنگ جنگ است و در هر صورت کریه‌المنظر و بی‌رحم. 
گوگول زیبا توصیف می‌کنه، کتاب رو دوس داشتم، حسش کردم و ترجمه وزین بیدختی‌نژاد مزید بر علت بود.
        

30

          به نام او

«به آنجايی که می‌گويند روزی دختری بوده‌ست
که مرگش نيز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو مرگ پاک ديگری بوده‌ست»

این سطرهای آشنا از شعر معروفِ چاووشی سروده مهدی اخوان‌ثالث است که از شخصیت تاراس بولبا یاد می‌کند، شخصیت محوری نخستین رمان نیکلای گوگول روسی. جالب است که اخوان این شعر را در سال سی و پنج، یعنی سه سال پیش از انتشار اولین ترجمه رمان گوگول به فارسی و چند سال پیش از ساخته‌شدن نسخه سینمایی این اثر سروده است. و اینکه چطور اخوان با تاراس بولبا  آشنا شده جای سوال دارد.

به‌هررو هدف من معرفی کوتاهی از این رمان است نه چیز دیگر، گوگول این رمان را در سال هزار و هشتصد و سی و پنج میلادی نوشته است یعنی در نیمه دهه سوم عمر خود. داستان روایتگر جنگجوی قزاق پیری به نام تاراس بولبا است که به همراه دو فرزند خود در جنگ‌های قزاق‌ها علیه لهستانی‌ها برای بازپسگیری اکراین (وطن گوگول) شرکت می‌کند و وقایعی بر او و پسرانش می‌گذرد که به مرگ اسطوره‌وارش می‌انجامد. داستان در قرن شانزدهم میلادی می گذرد.

گوگول به‌مانند دیگر نویسنده‌های روس آن زمان در پی ثبت یک واقعه تاریخی در قالب یک اثر ادبی و خلق یک حماسه میهنی است. هدفی که به آن می رسد. اگر مثل من آثار دیگری از گوگول نظیر «نفوس مرده» و داستان‌‌های کوتاه و نمایشنامه‌هایش را زودتر از «تاراس بولبا» خوانده باشید. بعد از خواندن این رمان تعجب خواهید کرد که چطور یک نویسنده طناز چنین اثری را نوشته اثری که سرشار از صحنه‌های جنگ و توصیف سلحشوری جنگجویان است. به‌هرحال اینطور می‌توان توجیه کرد که گوگول در آن زمان تحت‌تاثیر نویسندگانی چون پوشکین بوده است و هنوز به آن استقلال ادبی که بعدا به آن رسید، نرسیده بوده است. 

با این حال «تاراس بولبا» خواندنی و دریادماندنی است. در میان یادداشت‌هایی که دیگران بر این کتاب نوشته بودند خواندم که شخصیت اصلی رمان یکی از خونریزترین و بی‌رحم‌ترین افرادی است که در میان شخصیت‌های داستانی می شناسند. بله چنین است ولی باید توجه داشت که ما این شخصیت را در بستر یک حماسه می بینیم درست به‌مانند بیشتر شخصیت‌های اسطوره‌ای که اتفاقا طبعی بی‌رحم و درشتناک دارند. ملموس‌ترینش همین رستم خودمان. به این چند بیت از داستان هفت‌خان رستم از شاهنامه توجه کنید:

«بخفت و بیاسود از رنج تن
هم از رخش غم بُد هم از خویشتن
چو در سبزه دید اسپ را دشتوان
گشاده زبان سوی او شد دوان
سوی رستم و رخش بنهاد روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی
چو از خواب بیدار شد پیلتن
بدو دشتوان گفت کای اهرمن
چرا اسپ بر خوید* بگذاشتی
بر رنج نابرده برداشتی
ز گفتار او تیز شد مرد هوش
بجست و گرفتش یکایک دو گوش
بیفشرد و برکند هر دو ز بن
نگفت از بد و نیک با او سخن
سبک دشتبان گوش را برگرفت
غریوان و مانده ز رستم شگفت»

رستم در یک حرکت دو گوش یک دشتبان را که او را از خواب بیدار کرده و سخن به‌حقی به او گفته می‌کند. رستم بی‌رحم است ولی همچنان پهلوان اول است.
در مورد ترجمه رمان هم باید بگویم واقعا خوب بود توصیه می کنم همین نسخه از کتاب را خریداری کنید.

*بوته به‌حاصل‌نرسیده و خوشه‌نبسته جو و گندم
        

36