مجید

مجید

بلاگر
@M.Majid

461 دنبال شده

194 دنبال کننده

            📚
🕯
🌻
🦋

          

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

نمایش همه

مدرسه هنر آوینیون

335 عضو

داستان: ساختار، سبک و اصول فیلمنامه نویسی

دورۀ فعال

باشگاه کتابخوانی "هزارتو"

608 عضو

شما که غریبه نیستید

دورۀ فعال

🎭 هامارتیا 🎭

138 عضو

مرد بالشی

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

مجید پسندید.
کالیپسو
          دیوید سداریس رو همه با طنازی‌هاش می‌شناسن. به همین دلیل یا باید زبون اصلی بخونیم یا خیلی مهمه که ترجمه خوبی ازش پیدا کنیم. با توجه به مقایسه چند ترجمه از این کتاب تو طاقچه، همین نسخه نشر خوب رو بهتون توصیه می‌کنم. مترجم کاملا زبردسته و ابدا حس نمی‌کنین دارین ترجمه می‌خونین.

اما برم سر اصل مطلب. کتاب رو هم دوست داشتم و هم نه. دوست داشتم به خاطر نکات جالب جستارنویسی که ازش یاد گرفتم . همچنین به خاطر طنز خاص و جالب سداریس که اگرچه به قول منتقدین به اندازه کتاب‌های قبلیش قهقهه نداشت اما یه جاهایی واقعا آدم دوست داشت بهش بگه لعنت بهت چطور انقدر خوب این نکته رو از رفتارای آدما درآوردی؟ بخش یکی مونده به آخرش فحش‌های رانندگی تو چند کشور مختلف از همین لعنتیا بود.

نکته جالب دیگه این بود که همه شخصیت‌های کتاب از خانواده خودش بودن. تقریبا چیزی نمونده بود از پدر و مادر و خواهرا و برادر و شوهرش روی داریه نریخته باشه. بله! شوهرش. تو این کتاب متوجه شدم سداریس همجنس‌بازه و صادقانه بگم حالم ازش به هم خورد. نمی‌دونم دیگه بتونم ازش کتابی بخونم یا نه. من تو این مورد ابدا اعتقادی به پذیرش و احترام به عقاید و این‌ چرت و پرتا ندارم. کار غلط و ممنوعه و حرام هیچ ان‌قلتی برنمی‌داره. و این یکی از دلایلی بود که از کتاب خوشم‌ نیومد.

در ادامه همین رو داریه ریختن، در پایان کتاب داشتم به این فکر می‌کردم آیا خانواده سداریس با این موضوع که این طور بی‌پرده و عریان تو کتاب معرفی شدن مشکلی ندارن؟ آیا اینطور صحبت کردن از اتفاقات و روابط شخصی و خانوادگی تو فرهنگ آمریکایی عادیه یا فقط سداریس این‌طوره؟
چند وقت پیش کتاب زندگینامه خودنوشت اروین یالوم رو خوندم. اون موقع ازش شاکی بودم  که خیلی خودمحور روایت کرده و دیگران رو به حساب نیاورده. اما الان در مقایسه با کتاب سداریس به نظرم کار یالوم درست‌تر بود. حریمی برای اطرافیانش قائل شده بود که محترم بود. حتی این حد از خودافشاگری سداریس باعث شد به این فکر کنم نکنه این شخصیت‌ها خیالی هستن. تو جست‌وجوی آنلاین مشخص شد حداقل شوهرش که واقعیت داشت. نقدهای دیگه هم چیزی از ساختگی بودن شخصیت‌ها نگفته بود. نوشته بودن شاید بعضی از اتفاقاتی که روایت کرده ساختگی و برای سهولت روایت و ابراز عقیده‌اش بوده اما در کل، کتاب بر مبنای واقعیت بود.

سوالی هم که حسابی ذهنم مشغول کرده بود این که یه نویسنده و البته برنامه‌ساز تو آمریکا چقدر می‌تونه ثروتمند باشه؟ راستش رشک‌برانگیزه. 
        

24

مجید پسندید.
 هواتو دارم

6

مجید پسندید.
در میان روضه هایت زندگی کردن خوش است: کربلای خانوادگی، خانواده کربلایی

28

مجید پسندید.
بر جاده های آبی سرخ؛ بر اساس زندگی میرمهنای دغابی

18

مجید پسندید.
کمی دیرتر

9

مجید پسندید.
 هواتو دارم

17

مجید پسندید.
خانواده تیبو
           پیش آمده که کتابی را، دوست داشته باشید ولی حتی ندانید چرا دوستش دارید؟
در این مدت
کتابها برایم مثل آدم ها شده‌اند..
گاهی میدانم یک کتاب بسیار مفید و پر از ویژگی های مثبت است ولی هرکاری می‌کنم نمی‌توانم دوستش داشته باشم!
درحالی که گاهی می‌دانم، گزینه های بهتر از این کتاب هم می‌توانم پیدا کنم، ولی علاقه‌ام را نمی‌توانم کنترل کنم :)


خانواده‌ی تیبو را دوست داشتم!
با اینکه تمامی شخصیت های آن به نوعی باعث حرص خوردن و عصبانیتم می‌شدند!
دوستش داشتم، درحالی که احساس می کردم با این کتاب در یک دور باطل گیر کرده‌ام!
شخصیت هایش هربار، رفتارهای اشتباه می‌کنند، ضربه می‌خورند، ولی درس نمی‌گیرند!
با هربار تکرار این چرخه معیوب، تمام حرصم را با بستن و پرت کردن کتاب به گوشه‌ای، خالی می‌کردم 
ولی بازهم دوستش داشتم :)

شاید دوستش داشتم چون از خانواده و کمبود های مربوط به آن می‌گفت! 
داستان کتاب شرح زندگی دو خانواده‌ی کاملا متفاوت است(حتی مذهب های متفاوت) که زندگی آن‌ها از طریق پسرهای خانواده (ژاک و دنیل) به هم گره خورده است. 

یکی از این خانواده‌ها، خانواده‌ی تیبو است؛ شامل پدری متعصب با رفتارهای بسیار خشک و بدون اندکی محبت!
و دو پسر به نام‌های آنتوان و ژاک!

از عجایب کتاب بگویم
 برای مثال؛ 
آنتوان در این کتاب، نماد انسانی عاقل و با ثبات و با انگیزه است؛ ولی تنها چیزی که از اواسط کتاب به بعد در سر ندارد، عقل است :)
ژاک نماد؛ نوجوانی سرکش و طغیان‌گر و بی ملاحظه‌است!
ولی از اواسط کتاب به بعد، تنها چیزی که این بچه ندارد، طغیان و سرکشی است
بلکه فقط سردرگم است
به دنبال ذره ای توجه و محبت از پدرش است ولی با رفتارهای خشک و تحقیرآمیز مواجه می‌شود..


دیگری خانواده‌ی فونتانن است،
خانواده‌ای که می‌توان گفت، در آن محبت، صمیمیت و آزادی عمل وجود دارد.
ولی با تمامی ویژگی های مثبتش، این خانواده نیز با چالش های عمیقی درگیر است..
فرزندان این خانواده، دنیل و ژنی هستند!
خانواده‌ی فونتانن، مادری بسیار فداکاری دارد که تمام مسئولیت زندگی را به عهده گرفته است!
ولی بزرگ ترین مشکل این خانواده، کمبود پدر و همسری عاقل و سالم(از لحاظ رفتاری) است!
  نویسنده به طرز بسیار عالیی، نتیجه‌ی رفتارها و انتخابات والدین را بر آینده‌ی بچه ها نشان داده است👌
- انقدر از خانم فونتانن حرص خوردم که ده سال از عمرم کم شد :|

ماجرای کتاب از جایی شروع می‌شود که ژاکِ خسته از تعصب های کورکورانه‌ی پدر،
 به همراه،
 دنیلی که با الگوگیری از بی مسئولیت ها و رفتارهای آزادانه‌ی پدر بزرگ شده، 
تصمیم به فرار از محیط خانه و خانواده هایشان می‌گیرند و دردسرهایی را برای خود و دیگران به بار می‌آورند!

چه بخواهیم بپذیریم و چه نخواهیم، 
این یک حقیقت است که؛
خانواده چیز مهمی نیست
بلکه همه چیز است..
اگر باور ندارید، حتما این کتاب را بخوانید :)

در جلدهای بعدی ماجراهای سیاسی و تاریخی در کتاب پررنگ می‌شوند، در این جلد بیشتر به شخصیت ها و نحوه تربیتشان پرداخته است.
'نویسنده تمامیت وجود آدم‌هایش را همچون آینه‌ای می‌شکند تا جزئیات مبهم ذاتشان را به نمایش بگذارد.'

در مقابل، یکی از نکات ضعف کتاب، عدم توانایی نویسنده در پرداختن به تمامی شخصیت های مهم در کنار یکدیگر است!

و درآخر ۴ یا ۴.۵؟ مسئله این است!
        

55