مجید

مجید

بلاگر
@M.Majid

490 دنبال شده

206 دنبال کننده

            📚
🕯
🌻
🦋

          
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه

باشگاه‌ها

نمایش همه

📚 باشگاه نوجوانان بهخوان 📚

185 عضو

ته کلاس، ردیف آخر، صندلی آخر

دورۀ فعال

ملکهٔ جنایت 👸🏼🔪

350 عضو

پس از تشییع جنازه

دورۀ فعال

🎭 هامارتیا 🎭

272 عضو

باغ آلبالو

دورۀ فعال

فعالیت‌ها

مجید پسندید.

17

مجید پسندید.
          "هیچ‌چیز سفیدِ سفید یا سیاهِ سیاه نیست و سفید گاهی همان سیاه است که خودش را جور دیگری نشان می‌دهد و سیاه هم گاهی سفید است که سرش کلاه رفته است.."

محمد، یا همان مومو، پسرک کوچک و عجیب‌وغریب داستان ما، نه سنش معلوم است، نه خانواده‌اش، نه حتی آینده‌اش.
خودش می‌گوید ده ساله است،
 اما بعداً یکهو وسط داستان می‌فهمد که بیشتر از اینها سن دارد!
 کسی چه می‌داند؟ 
توی دنیای مومو، خیلی از مسائل قطعی نیست؛ نه سن، نه امید، نه حتی وعده‌ی شام شب.
تنها چیز قطعی این است که؛
 اسمش محمد است، عرب و مسلمان اهل نیجریه است ولی سیاه‌پوست نیست و از وقتی یادش می‌آید در فرانسه بوده است!
به هرحال مومو سعی دارد داستان زندگی از چهار سالگی تا ده سالگی‌اش را تعریف کند.
چرا؟ خودتان بخوانید تا بفهمید!

زندگی مومو از همان اول شبیه هیچ زندگی دیگری نیست.
 تنها چندروز به مدرسه رفت و بعد به بهانه‌ی اختلال حواس بیرونش کردند.. 
(بهانه یا واقعیت؟ خدا می‌داند)
دوست و رفیقی ندارد که با آن‌ها بازی کند، تمامی دوستانش افراد سن بالا، و بچه های خانه‌ی رزا خانم هستند..

خانواده‌؟
 خب، اگر بپرسید پدرش کجاست، می‌گوید: 
"احتمالاً وجود خارجی ندارد " 
و مادرش؟
 یک زن بی‌نام‌ونشان که زندگی را به شکلی اداره می‌کرده که دلم نمی‌خواهد الان درباره‌اش حرف بزنم. 

مومو در طبقه‌ی ششم یک آپارتمان کوچک و زهوار دررفته در حاشیه فرانسه زندگی می‌کند.
جایی که در آن فرانسوی های اصیل، کم پیدا می‌شوند.
 تنها یک شخص دوست داشتنی در این زندگی و در این آپارتمان وجود دارد، 
آن‌هم رزا خانم است؛
 پیرزنی یهودی که او هم زندگی را از طریق تن فروشی می‌گذارنده است و حالا که از کار افتاده شده، تصمیم گرفته کودکان همکارانش را نگهداری کند!

رزا خانم، با تمام ضعف‌ها و کهولت سن، 
برای این کودکان فداکاری زیاد کرده است..
او مادرِ همه‌ی بچه‌های بی‌کس و کاری است که هیچ‌کس نمی‌خواهدشان.
خانه‌اش شبیه یک پناهگاه است..
(فقط کاش نویسنده انقدر اصرار بر مظلومیت یهودیان نداشت :|)

رزا خانم برای مومو قهرمان است،
 ولی مومو می‌داند که مدت طولانی زنده نخواهد ماند..
مومو هرکاری می‌کند تا رزا خانم خیالش راحت باشد و درد کمتری بکشد..
دکتر می‌گوید فراموشی دارد!
مغزش کوچک شده است!
ولی باز شکرخدا سرطان ندارد..


داستان زندگی مومو در بین طبقات این آپارتمان قدیمی و ارتباط با همسایگان می‌گذرد،
تلاش برای بودن و درد نکشیدن،
 تلاش برای یافتن راهی برای زنده ماندن، دوام آوردن
تلاش برای یافتن عشق! شما نمی‌دانید ولی مومو 
(این هم تاثیر دوستان بزرگسال است) 
معتقد است، بدون عشق نمی‌شود زندگی کرد، به هرحال آدم باید عاشق یک چیز یا کسی باشد..

*به نظرتان می‌شود پسری که مادرش بدکاره بوده و سرپرستش نیز این کاره بوده است، پسر مودب و سربه زیری از کار درآید؟
 ذهنش پاک باشد و حرفهای بدی نزند؟
آن هم بدون تربیت شدن؟
اگر اینجور فکر می‌کنید کتاب را نخوانید که از واژه های به کار رفته در آن حرص خواهید خورد..

*وقتی راوی کتاب، کودکان هستند باید انتظار هرچیزی را داشته باشید..
وقایع نصفه و نیمه، اتفاقات درهم، حرفهای نامناسب(مخصوصا اگر راوی در سن بلوغ باشد :))
پرش ذهنی، حواس پرتی..
مومو تمامی اینها، حتی فراتر از این‌هارا دارد
خیلی دوستش داشتم! خیلی بیشتر از امتیازی که بهش داده‌ام👩‍🦯❤️‍🩹
(مگر می‌شود تفکرات و خلاقیت های کودکانه ای بیان شود ولی دوست داشتنی نباشد؟)
امیدوارم شماهم دوستش داشته باشید!
چقدر صدای خانم آزاده صمدی به این کتاب می‌آید..♡
        

71

مجید پسندید.
«همه چیز از دیوارنوشته nakht در کلیسای نتردام شروع شد»
لفظ یونانی به معنای سرنوشت
🔴گوژپشت نتردام اثری زیبا و تاثیرگذار از نویسنده‌ی مشهور فرانسوی ویكتور هوگو است. کتاب نوشته ویکتور هوگویی که پرچم دار رمانتیسم است.اینجا شخصیت اصلی کلیسای نتردام است،داستان گوژپشت نتردام درباره‌ی عشق و زندگی گوژپشتی به نام كازیمودو و دختر كولی جوانی به نام اسمرالدا است. گوژپشت نتردام بارها مورد اقتباس‌های سینمایی و تئاتری وانیمیشن قرار گرفته است.
ویكتور هوگو نویسنده‌ و شاعر سبك رمانتیسم در فرانسه در كتاب گوژپشت نتردام، كلیسای نتردام را قهرمان اصلی می‌داند. زمانی كه كتابش انتشار یافت، كلیسا در مرز تخریب شدن بود. بعد از انتشار كتاب، كار مرمت و بازسازی آن آغاز شد. بیست و چهار سال بعد، زیبایی نوتردام دوباره به آن برگردانده شده بود.
♦️طرح رمان جذاب و پرتعلیق است، با پیچ و تاب های متعددی که خواننده را درگیر خود نگه می دارد. رابطه بین کوازیمودو و اسمرالدا، به ویژه، دلگرم کننده و غم انگیز است، و نقطه اوج رمان هم احساسی و هم قدرتمند است.توصیف‌های واضح هوگو از پاریس و کلیسای نوتردام به جان بخشیدن به فضای تاریخی کمک می‌کند. این رمان نگاهی دقیق به معماری، فرهنگ و جامعه آن زمان دارد و آن را به منبعی عالی برای علاقه‌مندان به تاریخ تبدیل می‌کند.گوژپشت نتردام در واقع معماری، فرهنگ، سنت و مکتب هنری رومانتیک را به هم پیوند می‌دهد.برداشت هوگو از بافت تاریخی بر معماری متمرکز است و او بلافاصله در حین بحث در مورد کاخ عدالت، غالب‌ترین موضوع هنری رمان یعنی معماری گوتیک را معرفی می‌کند.
در حالی که توصیفات هوگو از پاریس و کلیسای جامع نوتردام غنی و مفصل است، ممکن است طولانی و گاهی اوقات بسیار زیاد باشد. برخی از خوانندگان ممکن است این توصیفات را بیش از حد بدانند و ممکن است روایتی ساده تر را ترجیح دهند.اما برای من به شخصه شیرین ودلچسب بود
در این رمان فرهنگ اروپا به خوبی به تصویر  کشده شده آداب ورسوم آن زمان خرافه پرستی ها  و همچنین  مسائل ومعضلاتِ تعصب و تبعیض به خوبی تصویرشده است. کوازیمودو به دلیل ظاهرش مورد طرد جامعه قرار می گیرد و اسمرالدا به دلیل قومیتش مورد تبعیض قرار می گیرد. این رمان بی‌عدالتی‌های جامعه‌ای را که در آن قرار دارد برجسته می‌کندتعصب و تبعیض نیروهای مخربی هستند که می‌توانند به تراژدی منجر شوند.
❌خطر اسپویل درکمین است
♦️خلاصه کتاب:
رمان گوژپشت نتردام، داستان یک دختر رقاص است به نام اسمرالدا. کولی‌ ها او را در کودکی از مادرش دزدیده بودند و به جایش یک پسر گذاشته بودند. پسری گوژپشت، بسیار زشت، تک چشم و وحشتناک که کشیش او را بزرگ می‌ کند و ناقوس‌زن کلیسای نوتردام می شود.
مادر اسمرالدا پس از دزدیده شدن دخترش از غصه دیوانه می‌ شود و خودش را در یک اتاق کوچک در خانه ای که پنجره ای رو به بیرون داشته، محبوس می کند، هیچ‌ جا نمی رود، فقط گریه و نفرین می‌کند. (در این داستان کاملاً فرهنگ و ادبیات فرانسه را می‌ خوانید.)
دختر کولی بزرگ و زیبا می شود و در خیابان‌ ها با رقصش جلوه‌گری می‌کند. یکی از سرداران نظامی دختر کولی را می‌ بیند و از او خوشش می آید، اما قصد ازدواج با او را ندارد. دختر کولی هم عاشقش می‌ شود و با هم در یک ساختمان قرار می‌ گذارند. از طرف دیگر، کشیشی که گوژپشت را بزرگ کرده بوده هم عاشق دختر کولی می شود. کشیش رد دختر را می‌ زند و به سروان می رساند اما نهایتا سروان را می‌ کشد و قتل به گردن دختر می افتد. دختر را برای اعدام به شکنجه‌ گاه روح می‌ برند. (در داستان، شکنجه‌ گاه روح را جای وحشتناکی ترسیم می‌ کند.) کشیش دختر را نجات می‌ دهد و از او می‌خواهد که تن به خواسته‌اش بدهد. چون دختر نمی‌پذیرد او را به جوخه اعدام می‌سپارد. موقع اعدام اسمرالدا، گوژپشت نتردام او را می دزدد و در کلیسا نگهداری می کند. کولی‌ ها برای نجات دخترشان می آیند. اما گوژپشت که خیلی وحشی و شر بوده، فکر می‌ کند برای کشتن او آمده اند، به همین دلیل جنگ راه می‌ اندازد.
نهایتا برای بار دوم که می‌ خواهند دختر را اعدام کنند، این‌ بار کشیش او را فراری می‌ دهد. به امید اینکه دختر او را بپذیرد که باز هم جوخه اعدام را انتخاب می‌کند.
در این‌ بین آن زنِ اتاقک نشین متوجه می‌ شود اسمرالدا، دخترش است. نظامی‌ ها جمع شده بودند که اسمرالدا را اعدام کنند، دختر پانزده-بیست ساله را! دختر را پیدا می‌ کنند و می‌ گویند جن در وجود اوست و خبیث است و او را اعدام می‌ کنند و مادر که پای دار بوده می‌ میرد.
کتاب دارای چندین شخصیت به یاد ماندنی است
🔻کازیمودو
قهرمان اصلی است که در کودکی رها شده و فرولو برای خدمت در کلیسای جامع او را به فرزندخواندگی گرفته است و حالا کازیمودو ناقوس‌زن کلیسای جامع  است کازیمودو  عاشق زنگهای کلیسا برای هرکدام نامی میگذارد حتی سوگلی دارند. او ظاهری بدقواره و پشتی قوز کرده دارد و زگیلی چشمش را پوشانده است. با این‌که به صدا در آوردن مداوم ناقوس‌ها باعث از دست دادن شنوایی‌اش شده است اما قلب پاک کازیمودو عشق خاصی به این ناقوس‌ها دارد.
🔻کلود فرولو
کشیش فاضل و معاون اسقف نٌتردام که نمایندۀ روحانیون آن زمان است. فرولو و برادر کوچک‌ترش وقتی پدر و مادرشان بر اثر طاعون مُردند یتیم شدند. فرولو از برادر کوچک‌ترش مراقبت کرد و کازیمودو را به فرزندی پذیرفت و او را مثل پسرش بزرگ کرد. در ابتدا مهربان و دلسوز به‌نظر می‌رسد. با این‌حال شهوت غیرقابل کنترلش برای اسمرالدا او را به مسیر نابودی سوق می‌دهد. او دشمن غیرمعمولی در رمان است.
🔻کاپیتان فیبوس
مردی عیاش وخوش‌تیپ و کاپیتان کماندارن پادشاه است. فیبوس با اسمرالدا آشنا می‌شود و سعی دارد او را اغوا کند. با این‌حال فرولو از این زوج جاسوسی می‌کند و با خشم حسادت‌آمیزش از پشت به فیبوس ضربه می‌زند. اسمرالدا از این حمله جان سالم به‌در می‌برد اما به دروغ متهم به قتل می‌شود و فیبوس سکوت کرده و ناعادلانه رفتار می‌کند.
🔻اسمرالدا  
دختری رقصنده، زیبا،کولی که کوزیمودو، فیبوس و فرولو او را دوست دارند. اسمرالدا مهربان و دلسوز است، اما قومیت او او را هدف تبعیض قرار می دهد.

🔥کتاب دوست داشتنی که خیلی خوشحالم توفیق پیدا کردم درکنار دوستانِ هم باشگاهیِ فرزندِ سرنوشت بخونمش،هرچی از این کتاب بنویسم کم نوشتم.
          «همه چیز از دیوارنوشته nakht در کلیسای نتردام شروع شد»
لفظ یونانی به معنای سرنوشت
🔴گوژپشت نتردام اثری زیبا و تاثیرگذار از نویسنده‌ی مشهور فرانسوی ویكتور هوگو است. کتاب نوشته ویکتور هوگویی که پرچم دار رمانتیسم است.اینجا شخصیت اصلی کلیسای نتردام است،داستان گوژپشت نتردام درباره‌ی عشق و زندگی گوژپشتی به نام كازیمودو و دختر كولی جوانی به نام اسمرالدا است. گوژپشت نتردام بارها مورد اقتباس‌های سینمایی و تئاتری وانیمیشن قرار گرفته است.
ویكتور هوگو نویسنده‌ و شاعر سبك رمانتیسم در فرانسه در كتاب گوژپشت نتردام، كلیسای نتردام را قهرمان اصلی می‌داند. زمانی كه كتابش انتشار یافت، كلیسا در مرز تخریب شدن بود. بعد از انتشار كتاب، كار مرمت و بازسازی آن آغاز شد. بیست و چهار سال بعد، زیبایی نوتردام دوباره به آن برگردانده شده بود.
♦️طرح رمان جذاب و پرتعلیق است، با پیچ و تاب های متعددی که خواننده را درگیر خود نگه می دارد. رابطه بین کوازیمودو و اسمرالدا، به ویژه، دلگرم کننده و غم انگیز است، و نقطه اوج رمان هم احساسی و هم قدرتمند است.توصیف‌های واضح هوگو از پاریس و کلیسای نوتردام به جان بخشیدن به فضای تاریخی کمک می‌کند. این رمان نگاهی دقیق به معماری، فرهنگ و جامعه آن زمان دارد و آن را به منبعی عالی برای علاقه‌مندان به تاریخ تبدیل می‌کند.گوژپشت نتردام در واقع معماری، فرهنگ، سنت و مکتب هنری رومانتیک را به هم پیوند می‌دهد.برداشت هوگو از بافت تاریخی بر معماری متمرکز است و او بلافاصله در حین بحث در مورد کاخ عدالت، غالب‌ترین موضوع هنری رمان یعنی معماری گوتیک را معرفی می‌کند.
در حالی که توصیفات هوگو از پاریس و کلیسای جامع نوتردام غنی و مفصل است، ممکن است طولانی و گاهی اوقات بسیار زیاد باشد. برخی از خوانندگان ممکن است این توصیفات را بیش از حد بدانند و ممکن است روایتی ساده تر را ترجیح دهند.اما برای من به شخصه شیرین ودلچسب بود
در این رمان فرهنگ اروپا به خوبی به تصویر  کشده شده آداب ورسوم آن زمان خرافه پرستی ها  و همچنین  مسائل ومعضلاتِ تعصب و تبعیض به خوبی تصویرشده است. کوازیمودو به دلیل ظاهرش مورد طرد جامعه قرار می گیرد و اسمرالدا به دلیل قومیتش مورد تبعیض قرار می گیرد. این رمان بی‌عدالتی‌های جامعه‌ای را که در آن قرار دارد برجسته می‌کندتعصب و تبعیض نیروهای مخربی هستند که می‌توانند به تراژدی منجر شوند.
❌خطر اسپویل درکمین است
♦️خلاصه کتاب:
رمان گوژپشت نتردام، داستان یک دختر رقاص است به نام اسمرالدا. کولی‌ ها او را در کودکی از مادرش دزدیده بودند و به جایش یک پسر گذاشته بودند. پسری گوژپشت، بسیار زشت، تک چشم و وحشتناک که کشیش او را بزرگ می‌ کند و ناقوس‌زن کلیسای نوتردام می شود.
مادر اسمرالدا پس از دزدیده شدن دخترش از غصه دیوانه می‌ شود و خودش را در یک اتاق کوچک در خانه ای که پنجره ای رو به بیرون داشته، محبوس می کند، هیچ‌ جا نمی رود، فقط گریه و نفرین می‌کند. (در این داستان کاملاً فرهنگ و ادبیات فرانسه را می‌ خوانید.)
دختر کولی بزرگ و زیبا می شود و در خیابان‌ ها با رقصش جلوه‌گری می‌کند. یکی از سرداران نظامی دختر کولی را می‌ بیند و از او خوشش می آید، اما قصد ازدواج با او را ندارد. دختر کولی هم عاشقش می‌ شود و با هم در یک ساختمان قرار می‌ گذارند. از طرف دیگر، کشیشی که گوژپشت را بزرگ کرده بوده هم عاشق دختر کولی می شود. کشیش رد دختر را می‌ زند و به سروان می رساند اما نهایتا سروان را می‌ کشد و قتل به گردن دختر می افتد. دختر را برای اعدام به شکنجه‌ گاه روح می‌ برند. (در داستان، شکنجه‌ گاه روح را جای وحشتناکی ترسیم می‌ کند.) کشیش دختر را نجات می‌ دهد و از او می‌خواهد که تن به خواسته‌اش بدهد. چون دختر نمی‌پذیرد او را به جوخه اعدام می‌سپارد. موقع اعدام اسمرالدا، گوژپشت نتردام او را می دزدد و در کلیسا نگهداری می کند. کولی‌ ها برای نجات دخترشان می آیند. اما گوژپشت که خیلی وحشی و شر بوده، فکر می‌ کند برای کشتن او آمده اند، به همین دلیل جنگ راه می‌ اندازد.
نهایتا برای بار دوم که می‌ خواهند دختر را اعدام کنند، این‌ بار کشیش او را فراری می‌ دهد. به امید اینکه دختر او را بپذیرد که باز هم جوخه اعدام را انتخاب می‌کند.
در این‌ بین آن زنِ اتاقک نشین متوجه می‌ شود اسمرالدا، دخترش است. نظامی‌ ها جمع شده بودند که اسمرالدا را اعدام کنند، دختر پانزده-بیست ساله را! دختر را پیدا می‌ کنند و می‌ گویند جن در وجود اوست و خبیث است و او را اعدام می‌ کنند و مادر که پای دار بوده می‌ میرد.
کتاب دارای چندین شخصیت به یاد ماندنی است
🔻کازیمودو
قهرمان اصلی است که در کودکی رها شده و فرولو برای خدمت در کلیسای جامع او را به فرزندخواندگی گرفته است و حالا کازیمودو ناقوس‌زن کلیسای جامع  است کازیمودو  عاشق زنگهای کلیسا برای هرکدام نامی میگذارد حتی سوگلی دارند. او ظاهری بدقواره و پشتی قوز کرده دارد و زگیلی چشمش را پوشانده است. با این‌که به صدا در آوردن مداوم ناقوس‌ها باعث از دست دادن شنوایی‌اش شده است اما قلب پاک کازیمودو عشق خاصی به این ناقوس‌ها دارد.
🔻کلود فرولو
کشیش فاضل و معاون اسقف نٌتردام که نمایندۀ روحانیون آن زمان است. فرولو و برادر کوچک‌ترش وقتی پدر و مادرشان بر اثر طاعون مُردند یتیم شدند. فرولو از برادر کوچک‌ترش مراقبت کرد و کازیمودو را به فرزندی پذیرفت و او را مثل پسرش بزرگ کرد. در ابتدا مهربان و دلسوز به‌نظر می‌رسد. با این‌حال شهوت غیرقابل کنترلش برای اسمرالدا او را به مسیر نابودی سوق می‌دهد. او دشمن غیرمعمولی در رمان است.
🔻کاپیتان فیبوس
مردی عیاش وخوش‌تیپ و کاپیتان کماندارن پادشاه است. فیبوس با اسمرالدا آشنا می‌شود و سعی دارد او را اغوا کند. با این‌حال فرولو از این زوج جاسوسی می‌کند و با خشم حسادت‌آمیزش از پشت به فیبوس ضربه می‌زند. اسمرالدا از این حمله جان سالم به‌در می‌برد اما به دروغ متهم به قتل می‌شود و فیبوس سکوت کرده و ناعادلانه رفتار می‌کند.
🔻اسمرالدا  
دختری رقصنده، زیبا،کولی که کوزیمودو، فیبوس و فرولو او را دوست دارند. اسمرالدا مهربان و دلسوز است، اما قومیت او او را هدف تبعیض قرار می دهد.

🔥کتاب دوست داشتنی که خیلی خوشحالم توفیق پیدا کردم درکنار دوستانِ هم باشگاهیِ فرزندِ سرنوشت بخونمش،هرچی از این کتاب بنویسم کم نوشتم.
        

74

مجید پسندید.

12

مجید پسندید.

11

مجید پسندید.
          همه ی ما عاشقان کتاب کلی کتاب نخونده داریم. من هم یک سری کتاب دارم که قبلا خریدم ولی هنوز فرصت نکردم که بخونم. با این حال، بعضی وقتا خیلی دوست دارم به کتابخونه برم و کتاب بگیرم. حال و هوای کتابخونه رو خیلی دوست دارم.
خلاصه من یه چند تا کتاب از کتابخونه گرفته بودم و اصلا به سلیقه ام نخورد. بعد از به سختی تموم کردن اون کتابا با خودم عهد بسته بودم دیگه از کتابخونه کتاب نگیرم و فعلا فقط کتاب هایی که قبلا خریدم رو بخونم. 

ولی از اون جایی که آدم ها در مقابل کتابا سست می شن من هم اون روز برخلاف چیزی که از خودم انتظار داشتم رفتم کتابخونه و چند تا کتاب کلاسیک که یکیش جین ایر بود رو برداشتم. 

از لحظه ای که این کتاب رو شروع کردم فهمیدم عجب کتاب معرکه ای. هر چقدر که می خوندمش بیشتر عاشقش می شدم. باورم نمیشه این کتاب 200 سال پیش نوشته شده . چقدر احساسات جین ایر برام آشنا بود و چقدر زیاد لذت بردم از خوندن این کتاب. 

نتیجه گیری این که اگه خواستید از کتابخونه ای که خیلی کتاباش چنگی به دل نمی زنه کتاب بردارید برید سراغ کتاب های کلاسیک مثل جین ایر. پشیمون نمی شید.
        

28

مجید پسندید.
بریدۀ کتاب

صفحۀ 78

تقدیر، ماجرای شگفتی است. وقتی که همه چیز را آن طور می یابی که می خواهی، ناگهان دستی از غیب، همه چیز را به هم می ریزد و تو را به این یقین می رساند که کاره ای نیستی. وقتی در این احساس غوطه ور شدی و به این نتیجه رسیدی که مثل پرکاهی در آسمان، تو را به هر طرف که بخواهد می برد، دستی دیگر آن را به شیوه ای تغییر می دهد که می فهمی تقدیرها نتیجه اعمال خودت است. اعمالت را بررسی میکنی: تصمیم هایت، اشتباهاتت، سماجت ها و پافشاریهایت و خود را در زندان تاریکی از غم ها می یابی و احساس تنهایی و پشیمانی و ناامیدی دامنت را رها نمی کند. آنگاه است که می بینی باز هیچ چیز دست تو نیست، در گوشه ای از این زندان، درخششی شروع به تابیدن میکند که تمام حصارهای به هم پیچیده خیالت را از بیخ وبن برمیکند؛ حصارهایی که دیوار و میله های این زندان شده بود. آن حقیقت می خواهد حاکمیتش را به تو نشان دهد و برای اینکه تو را به این فهم برساند، هزار گردباد و طوفان را باید طی کنی تا بفهمی که در این عالم کارها دست خداست.

17