رؤیا

تاریخ عضویت:

دی 1401

رؤیا

@Roya_Bekhradimand

19 دنبال شده

30 دنبال کننده

                سوداگر خیالم و سرمایه دار هیچ...
              

یادداشت‌ها

نمایش همه
رؤیا

رؤیا

1404/4/10

        خب
میشه گفت با اون چیزی که انتظار داشتم فاصله داشت. اولین کتابی که با موضوع نامه‌های عاشقانه خوندم، از آقای نادر ابراهیمی بود که تا اینجا به نظرم قطعا از این کتاب بهتره.

کتاب بیشتر شامل نامه‌های آقای جبران خلیل جبران به خانم مِی زیادا بود. می زیادا نویسنده لبنانی ساکن مصر، و جبران خلیل جبران نویسنده متولد لبنان هست که ساکن نیویورک و مدتی در بوستون بوده.
تو کتاب گفته میشه می زیادا شاخص ترین نویسنده زن در عرصه ادبیات عربی در سه دهه آغازین قرن بیستم به شمار میاد.ازطرفی جبران هم به انگلیسی و هم به عربی می‌نوشت و کتاب میگه از معدود چهره‌هایی حساب میشه که هم در زادگاهش به شهرت رسید و هم در بین انگلیسی‌زبان‌ها!
رابطه بین جبران و می، از نوع ادبی و عاشقانه بوده که بیشتر از بیست سال طول کشیده و گفته میشه صمیمیت و درک کم‌نظیری بین این دونفر شکل می‌گیره و این در صورتی هستش که...
این‌ دو نفر هیچ‌وقت همدیگه رو ملاقات نکردن و فقط با نامه‌نگاری با هم در ارتباط بودن!

تا اواسط کتاب، دو نویسنده با ادبیات خاص نویسندگی خودشون، با ایهام و استعاره و کنایه و انواع آرایه‌ها با هم حرف می‌زنن!
معمولا از روند آثار و نقد نوشته‌هاشون از دیدگاه همدیگه میگن.
در ادامه کمی کنایه‌ها عاشقانه‌تر میشه و یکم به سمت رک‌گویی پیش میرن.
در سبک خودش و  نوع ارتباط دوطرف که تنها با دیدن آثار همدیگه شکل گرفته و تا انتها ادامه پیدا کرده، کتاب جالبی بود. 
برای شناخت این دو نویسنده هم کمک‌کننده و مفید بنظر میاد. 
      

12

رؤیا

رؤیا

1403/11/11

        تاراس بولبا/ آندره/ اوستاپ / آتامان / مسیحیت و کلیسا / کاتولیک و ارتدوکس / قزاق و زاپروگ / تُرک و تاتار / اوکراین و لهستان / جنگ و تعصب

کتاب داستانی از قزاقی اوکراینی به نام تاراس بولبا، با فضای حماسی و توصیفی از جنگ، اتحاد، خیانت، غرور و تعصب زیاااد بود. 
کتاب پرحجم و سنگینی نیست؛ در عین‌حال روا و خواناست.

در پیش‌گفتار کتاب نوشته شده: 
«گوگول برای نوشتن تاریخچه‌ی زندگی این قوم دلاور، به‌ویژه قزاق‌های زاپروگ  که با رشادت‌هاشان اوکراین را که سرزمین آبا اجدادی‌شان بود از لهستان که بر آنها تسلط داشت جدا کردند تا به امپراتوری روس بپیوندند و سوای قهرمان‌هایی که در داستان آورده، به مطالعه و بررسی‌های فراوانی که همگی مستند هم بودند پرداخت تا اثر جنبه تاریخی‌اش را حفظ کند و فقط داستانی حماسی زاییده ذهن خیال‌پرداز نویسنده نباشد.»

حس و نظر خودم از خوندن کتاب: 
فضای کتاب برام خیلی متفاوت بود اما دوستش داشتم و یه نفس خوندمش. مشتاقم پیشنهادش بدم اما شک دارم هرکسی باهاش ارتباط برقرار کنه؛ چون به عنوان یه داستان که تونست فضا و احساسات رو برای من بازسازی کنه برام قشنگ بود اما...
اما پذیرفتن اینکه اون حجم از قتل عام یا قانون و تعصب‌ها و تصمیمات واقعی بوده برام سخته.(باتوجه به پیش‌گفتار گزارنده که گفته متن مستند هم بوده)
من گاهی درحین خوندن کتاب جا می‌خوردم که واقعا این تصمیم تو فضای داستان کار درستیه؟
خلاصه که به چشم یه روایت تاریخی همون‌طور که بقیه دوستان نوشته‌اند، خوشایند نیست اما می‌تونه داستان قشنگی باشه.
      

4

رؤیا

رؤیا

1403/11/5

        کتابی از آقای نادر ابراهیمی 
پیشنهاد شده بود و با توصیفات خاصی از متن این کتاب مواجه شدم؛ مثل: رقص دیگری از واژگان ـ سلسله‌ای از توصیفات ـ قلم فوق‌العاده قوی و... .
 کنجکاو شدم بخونم و خوندمش. گیرا بود و به‌شدت قوه‌ی خیال من رو به‌کار می‌گرفت؛ و فقط همین. من جنس لطیف جمله‌های کتاب رو خیلی دوست داشتم.

راوی از عشق بچگی خودش به اسم هلیا میگه، اون روزها رو مرور می‌کنه؛ و با حال و روز الان خودش مقایسه می‌کنه (عاشقانه، غمناک و متفکرانه). متن کتاب به شکل داستان و رمان نیست. می‌تونم بگم ابتدا و انتها هم نداره! انگار همه وقایعی که راوی در گذر زمان تجربه و احساس کرده، با قلم خاص آقای ابراهیمی با یک عالمه ترکیب اضافی و وصفی به هم پیوند خورده و بیان شده. 
میشه به عنوان یک اثر ادبی بهش نگاه کرد. کتاب خاصی بود. 
 یک ستاره کمتر دادم چون روند کتاب برام مبهم بود (شاید هم من متوجه سیر موضوع نبودم).

ـــ
بریده‌هایی از کتاب:

🔹من از دوست‌داشتن، فقط لحظه‌ها را می‌خواستم. آن لحظه‌یی که تو را به نام می‌نامیدم.

🔹باید که در گلدانِ کوچکِ دیدگانِ تو باغ بی‌پایانِ «هرگز از یاد نخواهم‌برد» برویَد.

🔹من هرگز نخواستم از عشق افسانه‌یی بیافرینم؛ باور کن! من می‌خواستم که با دوست داشتن زندگی کنم ـ کودکانه و ساده و روستایی.

🔹بر اسب‌های تیزپای اندیشه‌هایمان می‌نشستیم و به دریا و به آسمان و به دشت‌های از تَفِ آفتاب‌سوخته‌ی بی‌کران می‌گریختیم.

🔹من لبریز از گفتنم نه از نوشتن. باید که اینجا روبه‌روی من بنشینی و گوش کنی.

🔹ما هرگز از آنچه نمی‌دانستیم و از کسانی که نمی‌شناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشنایی‌هاست.

🔹نفرین پیام‌آور درماندگی‌ست و دشنام برای او برادری‌ست حقیر...

🔹بیاموز که مَحَبَّت را از میان دیوارهای سنگی و نگاه‌های کینه‌توز، از میان لحظه‌های سلطه‌ی دیگران، بگذرانی.

🔹در تالارِ بزرگِ هر ندامت، ازدست‌رفته‌ها و به‌دست‌نیامده‌ها در کنار هم می‌رقصند.
      

1

رؤیا

رؤیا

1403/5/25

        به عبارتی آنی شرلی در فورویندز

اگه خیلی حساس باشید، می‌تونه اسپویل باشه🧐
آنی خانه رؤیاهاشو با چاشنی عشق مهیا کرد، دوستی‌های جدیدی شکل داد و مادر بودن رو تجربه کرد. شخصیت‌پردازی‌های خانم لوسی مثل همیشه عالی بود. 
تو این کتاب داستان با روند نسبتا یکنواختی ادامه پیدا کرده. تو ذهن من آنیِ اینجا، با آنیِ کتاب اول و دوم خیلی فرق داشت؛ به طوری‌که می‌تونست آدم متفاوتی به‌نظر بیاد. احتمالا اینکه پایان این کتاب مثل بقیه کتاب‌ها با برگشتن به گرین گیبلز تموم نشد بی‌تاثیر نبوده. اما آنی همچنان شخصیت دوست داشتنی و محبوب خودش رو حفظ کرده.

شخصیت‌های پررنگ کتاب:
دکتر بلایت - دوشیزه کورنیلیا - مارشال الیوت - کاپیتان جیم بوید - لسلی - دیک مور - اوئن فورد - جویس - جیمزمتیو

از کتاب:

طبیعت بشر، هرگز به‌اجبار تن به سازگاری نمی‌دهد.
------

خدا را شکر می‌توانیم دوستانمان را خودمان انتخاب کنیم، ولی بستگانمان را باید همانطور که هستند قبول کنیم و امیدواریم باشیم که آدم تبهکاری بینشان پیدا نشود.
------

گاهی احساس می‌کنم خدا از حرف‌های ما خنده‌اش می‌گیرد، خب ما آدمیزادیم و ادعای خدایی نداریم و همه چیز را نمی‌دانیم.
------

راستش من با ایمانم به دنیا آمده ام؛ بنابراین هیچ‌وقت لطمه‌ای به آن وارد نمی‌شود. جدای از آن به خوب بودن خدا هم شک ندارم.
------

دلیلی برای سرزنش کردن وجود نداشت... هر پیشنهادی بی‌فایده بود. دلسوزی با هر شدتی در مقابل اندوه عظیم این مرد، حقیر جلوه می‌کرد.
------

گویی وقتی دردی جانکاه در روح جای می‌گرفت، سایر احساسات انسانی کنار می‌رفتند. 
------

آنی! عزیزم! خداوند واقعا لطف می‌کند که همه‌ی دعاهای ما را اجابت نمی‌کند.
------

ولی تحسین کردن با عشق ورزیدن فرق داشت.
------
      

2

رؤیا

رؤیا

1403/4/27

        ویندی پاپلرز (Windy poplars) : سپیدارهای رقصان در باد
❌احتمالا اسپویل چون کلیت روند داستان لو می‌ره ❌

سه سال زندگی آنه در سامرساید و زندگی در ویندی پاپلرز. 
به اندازه تمام این سه سال، آنه پای درد دل همه نشست، از راز همه خبردار شد و مشکل همه رو حل کرد! همه‌چی هم به خیر و خوشی تموم شد!
این جلد پر از داستان‌ها و ماجراهای متعدد با افراد متفاوت بود. بخش قابل‌توجهی از کتاب در قالب نامه‌های آنه به محبوبش نوشته شده بود.
به اندازه جلدهای قبلی بهم نچسبید! گسستگی‌ای در روند کتاب بود که باعث میشد نتونم یه نفس کتاب رو سر بکشم و کم کم پیش رفت. اواسط کتاب از این قضیه شاکی بودم. با این حال، الان که خوندنش تموم شده میتونم بگم که دوستش داشتم.
شخصیت‌ها خیلی متعدد بودند اما افراد موثرتر در روند کتاب شامل: الیزابت، ربکا دیو، کترین بروک، پرینگل‌ها ازجمله جین پرینگل، خاله شاتی، خاله کیت و گیلبرت بودند.

🔸از کتاب:

اصلا دوست ندارم کتابی را که عاشقشم، امانت بدهم...
چون به‌نظر می‌آید هیچ‌وقت مثل اولش برنمی‌گردد...
______________

برای کسی که عاشقش کنارش است، فقر هیچ مفهومی ندارد.

پ.ن: البته من قبول ندارم🙄
_____________

گوشه و کنایه شنیدن از زبان یک شخص تنها سلاحی بود که آنی از روبه‌رو شدن با آن وحشت داشت. این اسلحه، همیشه به او آسیب می‌رساند و چنان جراحت عمیقی به روحش وارد می‌کرد که تا ماه‌ها التیام نمی‌یافت.
_____________

هیچ راهی برای کمک‌کردن به او وجود ندارد؛ چون نمی‌خواهد کسی کمکش کند.
_____________

شاید در جیب‌هایش چیز زیادی نداشت، ولی مغزش پر بود.
_____________
دلم برایت می‌سوزد؛ چون همه‌ی درها را به روی زندگی بسته‌ای... و حالا زندگی هم کم‌کم درهایش را به روی تو می‌بندد.
_____________

      

5

رؤیا

رؤیا

1403/4/21

        این کتاب رو با اشتیاق بیشتری خوندم(نسبت به دو جلد قبلی).
هفت سال بعد از ورود به گرین‌گیبلز، آنه دانشگاه رو تجربه می‌کنه. کینگزپورت، ردموند و خانه‌ی پتی درطول ۴ سال برای آنه خاطرات قشنگی می‌سازه. 
شیوه‌ی درخواست خواستگار‌ها و جواب‌های آنه که به قول خودش مضحک یا دردناک بودند و با رؤیاها و خیالاتش تفاوت زیادی داشتند هم، نُقل کتاب شده.

شخصیت‌های این جلد: استلا، پریسیلا، فیلیپا گوردن، جونس بلیک، خاله جیمزینا، روبی گیلیس، داینا، فرد،  گیلبرت، آقای هریسون، دیوی و دورا 

از کتاب:

دیوی:«اگر دلت نخواهد، مجبور نیستی. تو بزرگ شده‌ای. من وقتی بزرگ شوم دیگر هیچ‌کدام از کارهایی را که دوست ندارم، نمی‌کنم.»
آنه:«ولی دیوی! کم‌کم می‌فهمی که در تمام عمرت مجبوری کارهایی را که دوست نداری، انجام بدهی.»
_______________

_ چندسال پیش خانم استیسی به من گفت که وقتی بیست‌ساله بشوم شخصیتم، چه خوب و چه بد، دیگر شکل گرفته. ولی حالا می‌بینم شخصیتم آن‌طور مه باید نشده؛ چون پر از عیب و ایراد است.
+ مال همه همین‌طور است. مال من از صد جا ترک خورده. احتمالاً منظور خانم استیسی شما این بوده که وقتی بیست‌ساله شوی، شخصیتت مسیر مشخصی را برای پیشروی انتخاب کرده و از آن به بعد در همان جهت جلو می‌رود. نگران نباش آنی! اگر وظایفت را درقبال خدا، اطرافیانت و خودت درست انجام بدهی، همه‌چیز یه خوبی پیش می‌رود. این عقیده من است و همیشه هم درست از آب درآمده‌.
______________

او می‌گفت حتی اگر نمی‌توانی روشنایی یک چراغ الکتریکی را داشته باشی، حداقل به اندازه یک شمع نور بده.
______________

_ ولی نمی‌دانم برای زندگی چطور آدمی است! تا با یک نفر زیر یک سقف نروی اخلاقش دستت نمی‌آید.
_______________
      

7

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

رؤیا

رؤیا

1404/4/10

تئوری انتخاب؛ درآمدی بر روانشناسی امیدبازی بلند مدت؛ تفکر بلند مدت در دنیایی کوتاه مدتآبنبات هل دار

کتاب‌هایی که شروعشون کردم اما به آخر نرسوندمشون!

7 کتاب

میشه گفت برای رها کردن هرکدوم دلیلی داشتم. تئوری انتخاب کتاب مفصلی بود که با ذوق تمام می‌خوندمش اما اصلا نمی‌شد و نباید یکباره تمومش می‌کردم. یه مدت همچنان باز موند و از یه جایی به بعد دیگه نخوندمش. خیلی دوسش دارم و سعی می‌کنم در یه فرصت مناسب و پیوسته حتما بخونمش. بازی بلند مدت وقتی این کتاب رو شروع کردم دلیل خیلی خوبی برای خوندنش داشتم و تا نصفش پیش رفتم، اما یهو اون دلیل رو انگار گم کردم و دیگه ادامه ندادمش. این یکی هم کتابیه که شاید یه روز برم سراغش. متن خوب و روانی داشت و درکش می‌کردم. آبنبات هل دار خیلی مشتاق بودم و قصد داشتم همه جلدهای آبنبات رو بخونم اما کلا نتونستم باهاش ارتباط بگیرم. تو لیست کتابام موند که شاید خوندنش مختص موقعیت خاصی باشه برام، اما نتونستم با ذوق ادامه بدم و به خودم فشار نیاوردم که تمومش کنم. فکر نمی‌کنم دیگه برم سراغ کتاب‌های آبنبات. کتاب کوچک هوگا این یکی رو طی یه تصمیم آنی و با خوندن چندتا نظر مثبت شروع کردم. اما از یه جایی به بعد هرجمله‌اش برام مثل جمله قبلی بود. انگار محتوای کتاب برام بی‌معنی شد و دیگه قانع نمی‌شدم ادامه بدمش. سلام بر ابراهیم ۲ کتاب سلام بر ابراهیم ۱ رو با ذوق خوندم. وقتی سراغ کتاب دومی رفتم، انگار به این نتیجه رسیده باشم که کتاب اول حق مطلب رو به اندازه کافی ادا کرده، ترجیح دادم همین زمان رو روی کتاب‌های دیگه‌ای از ژانر دفاع مقدس بذارم. مجموعه دفتر خاطرات بچه لاغر مردنی هم... به قول آیدا:«دیگه سنم از اینا گذشته»🫡😂 با اینکه بازم می‌تونستم از لابلای دیالوگ‌ها یه چیزایی بردارم و اوایل مشتاق بودم بخونمش، اما به زور یکم ادامه دادم و بعد ولش کردم. گزارش یک آدم‌ربایی این کتاب رو از دسته‌بندی کارآگاهی_جنایی کتابخونه، رندوم از قفسه کتابا برداشتم. این ژانر رو همیشه دوست داشتم و با ذوق کتاب رو باز کردم اما نفسم برید تا یکم پیش رفت! همون موقع خیلی بنظرم ثقیل و نچسب اومد و ولش کردم. فکر کنم کتاب‌های نصفه و نیمه بیشتری داشتم ولی تا الان همینا رو یادمه. امیدوارم این لیست شلوغ نشه دیگه.

0

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.