یادداشت رؤیا
1403/11/5
کتابی از آقای نادر ابراهیمی پیشنهاد شده بود و با توصیفات خاصی از متن این کتاب مواجه شدم؛ مثل: رقص دیگری از واژگان ـ سلسلهای از توصیفات ـ قلم فوقالعاده قوی و... . کنجکاو شدم بخونم و خوندمش. گیرا بود و بهشدت قوهی خیال من رو بهکار میگرفت؛ و فقط همین. من جنس لطیف جملههای کتاب رو خیلی دوست داشتم. راوی از عشق بچگی خودش به اسم هلیا میگه، اون روزها رو مرور میکنه؛ و با حال و روز الان خودش مقایسه میکنه (عاشقانه، غمناک و متفکرانه). متن کتاب به شکل داستان و رمان نیست. میتونم بگم ابتدا و انتها هم نداره! انگار همه وقایعی که راوی در گذر زمان تجربه و احساس کرده، با قلم خاص آقای ابراهیمی با یک عالمه ترکیب اضافی و وصفی به هم پیوند خورده و بیان شده. میشه به عنوان یک اثر ادبی بهش نگاه کرد. کتاب خاصی بود. یک ستاره کمتر دادم چون روند کتاب برام مبهم بود (شاید هم من متوجه سیر موضوع نبودم). ـــ بریدههایی از کتاب: 🔹من از دوستداشتن، فقط لحظهها را میخواستم. آن لحظهیی که تو را به نام مینامیدم. 🔹باید که در گلدانِ کوچکِ دیدگانِ تو باغ بیپایانِ «هرگز از یاد نخواهمبرد» برویَد. 🔹من هرگز نخواستم از عشق افسانهیی بیافرینم؛ باور کن! من میخواستم که با دوست داشتن زندگی کنم ـ کودکانه و ساده و روستایی. 🔹بر اسبهای تیزپای اندیشههایمان مینشستیم و به دریا و به آسمان و به دشتهای از تَفِ آفتابسوختهی بیکران میگریختیم. 🔹من لبریز از گفتنم نه از نوشتن. باید که اینجا روبهروی من بنشینی و گوش کنی. 🔹ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترسی نداشتیم. ترس، سوغاتِ آشناییهاست. 🔹نفرین پیامآور درماندگیست و دشنام برای او برادریست حقیر... 🔹بیاموز که مَحَبَّت را از میان دیوارهای سنگی و نگاههای کینهتوز، از میان لحظههای سلطهی دیگران، بگذرانی. 🔹در تالارِ بزرگِ هر ندامت، ازدسترفتهها و بهدستنیامدهها در کنار هم میرقصند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.