معرفی کتاب تاراس بولبا اثر نیکلای واسیلیویچ گوگول مترجم پرویز شهدی

تاراس بولبا

تاراس بولبا

3.3
44 نفر |
17 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

70

خواهم خواند

31

شابک
9786007987476
تعداد صفحات
208
تاریخ انتشار
1397/12/19

توضیحات

        گوگول در این داستان، راجع به زندگی قزاقی دلاور به نام «تاراس بولبا» و دو پسرش «اوستاپ» و «آندری» سخن می گوید و شرح حال زندگی آن ها اعم از رشادت ها و خیانت ها را توصیف می کند. گوگول برای نوشتن تاریخچه زندگی این قوم دلاور، به ویژه قزاق های زاپروگ که با رشادت هاشان اوکراین را که سرزمین آبا اجدادی شان بود از لهستان که بر آن تسلط داشت جدا کردند تا به امپراتوری روس بپیوندند و سوای قهرمان هایی که در داستان آورده، به مطالعه و بررسی های فراوانی که همگی مستند هم بودند پرداخت تا اثر جنبه تاریخی اش را حفظ کند و فقط داستانی حماسی زاییده ذهن خیال پرداز نویسنده نباشد. 
بلینسکی، منتقد مشهور روس در مورد این کتاب چنین اظهار نظر کرده: گوگول با داستان «تاراس بولبا» ، حماسه ای آفرید هم طراز همه آثار حماسی ملت های دنیا.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

لیست‌های مرتبط به تاراس بولبا

یادداشت‌ها

SeyedehZahra

SeyedehZahra

1403/10/23

          باید بگم برای امتیاز دادن به کتاب‌ها همیشه دچار مشکل میشم! جدا چجوری باید امتیاز داد. بر اساس لذتی که از خوندن و سادگی بردیم یا براساس میزان خفن بودن نویسنده؟ واقعیت هر بار بر اساس یه چیزی امتیاز میدم.
در مورد کتاب باید بگم که در کل تاراس بولبا داستان قزاق ها بود بیشتر از هر چیز. داستانی که با راه و رسم زندگی و احساسات و تفکرات قزاق ها آدم رو آشنا می‌کرد. برام جالب بود بیشتر دونستن ازشون. یه جای دیگه ام گفتم که روس ها به نظرم بیشتر از بقیه ی آدم ها تو کتاب‌هایی که تا به حال ازشون خوندم جنگهاشون رو نشانی از دلاوری و قهرمانی ميدونند. براشون خیلی مهمه. خیلی افتخاره.
واقعیت اینه که خیلی از دست تاراس بولبا حرص خوردم. کم عقلی و بی فکری و وحشی گری هاش واقعا آزار دهنده بود. اما برعکس خیلی نظرات دوستان فکر نمی‌کنم لزوما گوگول میخواست بگه دلاور و قهرمان بود. در تمام طول داستان کم عقلی هاش رو بهمون نشون داد. بارها فهموند که چقدر داره بی فکری میکنه. میتونست اتفاقا جوری قهرمان سازی کنه ازش که کسی به ذهنش هم نرسه که چقدر این آدم بی فکر و وحشی بود و چقدر خریت کرد. اتفاقا خواست همه چیز رو نشون بده ولی بهمون بفهمونه همه ی اینها از دید یک قزاق دلاوری و قهرمانی حساب میشه. توصیفات گوگول رو دوست دارم در عین اینکه متعجب میشم که توی داستان‌های کوتاه چطور انقدر همه چیز رو کامل توصیف میکنه و گاهی تو دلم میگم بسه دیگه بریم سر اصل داستان.
در کل داستان برام جذاب بود و نسبتا سریع خوندمش. دلم می‌خواست بدونم آخرش چی میشه و کلا رها کردنش برام سخت بود در عین اینکه بیکار نبودم و گرنه قطعا زودتر میخوندم.
ترجمه رو هم باهاش راحت‌تر بودم. جزو معدود کتابایی بودکه براساس قیمت کمتر خریدمش البته هر سه تا مترجمی که ازش دیدم خوب بودن. مشکلی نداشتم و خیلی روان و خواندنی بود. 
حالا جدا بر چه اساسی امتیاز بدیم؟ 
        

0

          شاید تعجب کنید اما شخصا در حال حاضر نظر خوبی روی گوگول ندارم ! . البته که بزرگان می گویند مشکل از قابلیت قابل است و نه فاعلیت فاعل ! ، بماند . 
البته آدمی نیستم که همه ی آثار نویسنده ای را به یک چشم ببینم ، سعی می کنم بی طرفانه و حتی خوش بینانه سمت کتابی بروم .
القصه . این کتاب قرار بود یک داستان حماسیِ تاریخی  و ایضا مستند باشد . 
(چیزی که پشت کتاب نوشته ) 
اما چیزی که من خواندم یک اثر به شدت شعارزده و نژادپرستانه بود با داستانی بسیار ضعیف .
داستان درباره قومی به نام قزاق هاست که زندگی عجیب و غریبی داشتند . یک چیزی مثل وایکینگ ها . 
وحشی ، بی بند و بار و فاقد ذره ای رحم و مروت .چیزی که در کتاب  نشان داده می شود  این است . من نمی دانم واقعا قزاق ها به این بدی بوده اند؟ البته نویسنده خواسته ازشان تعریف کند . و آن جور که من ملتفت شدم آن هارا نیاکان بزرگ مردم روسیه و مایه ی افتخار آن ها می داند ، کسانی که غیورانه از دین     
 ( مسیحیت ارتودکسی ) و سرزمینشان دفاع می کردند . من زیاد اطلاعی از مذاهب مسیحیت ندارم اما در این کتاب ارتودوکس ها و کاتولیک ها به خون هم تشنه اند و ارتودوکس ها به نحوی کاتولیک ها را  کافر  حساب می کنند !.این قزاق هایی که انقدر گوگول  عاشقشان است  ، به گفته ی خود او بچه های دشمن را  فجیعانه به قتل می رساندند . شهر را محاصره می کردند تا همه از گرسنگی تلف شوند . مرد و زن و کودک هم حالی شان نبود . همیشه درحال جنگ بودند و اگر هم نمی جنگیدند در حد مرگ مشروب می خوردند. و به همه ی اینها افتخار می کردند . با شنیدن اوصافشان دقیقا یاد سریال وایکینگ ها افتادم . هر چه کار خلاف انسانیت است در این سریال انجام می شود و آخرش وایکینگ ها شخصیت های خوب داستانند و قرار است با سر بروند به والهالا !. (بهشت اساطیری اسکاندیناوی ) 
از این ها که بگذریم ، ما با داستان خاصی هم مواجه نبودیم . صرفا یک روایت از یکسری درگیری ها بود که اصلا در عمق آن فرو نرفتم . پایان هم به نظرم مسخره بود . اصلا هم احساس حماسه طور نداشتم.
شخصیت ها پرداخت خوبی داشتند نسبتا .
توصیفات زیبا بود و همین طور زیاد .
در ترجمه ایرادی ندیدم .
 سوای از بحث محتوا ، کتاب در فرم هم اثر ضعیفی ست 
سر آخر اگر گوگول واقعا نویسنده بزرگی ست قطعا این اثر در شان او نیست .
        

16

        به نام خدا 
کتاب تاراس بولبا جریان رشادت و جنگاوری قزاق ها رو روایت می‌کنه. اماا به نظر من بیشتر خوی وحشی و انتقام جویانه این قوم رو نشون می‌داد. خیلی بی رحم و خشن بودن و هر بار از خودم میپرسیدم تو  جنگ ها همه اینطورن یا قزاق ها فقط اینطور بودن؟!  مورد دیگه که آزارم می‌داد عادت به نوشیدن و مست کردن و عیش و  نوششون بود. درک نمی‌کردم که چطور توی اردوگاه یا جنگ می‌نوشند... مگه نباید هوشیار باشن؟ پس چرا اینقدر بی فکر به نوشیدن شراب می‌پرداختند؟ خلاصه که این کاراشون رو درک نکردم. 
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

10

روشنا

روشنا

1403/8/13

          لابد شما هم درباره‌ی فیلم «نجات سرباز رایان» شنیدید. این تابستون دیدن نجات سرباز رایان رو تو برنامه‌ی فیلم‌هام گذاشتم. فکر می‌کردم احتمالاً لحظاتی ازش گریه‌ام می‌گیره و احساسات والایی رو تجربه می‌کنم.
فیلم رو که دیدم با این‌که ازش خوشم اومده بود، اما اون‌قدری که فکر می‌کردم ازش لذت نبردم. اون‌جا بود که فهمیدم سینمای دفاع مقدس با لحظات خاصش چه قدر انتظاراتم رو از فیلمی با موضوع جنگ بالا برده. هنوز هم حس و حالم بعد از دیدن فیلم رنجر با بازی جمشید هاشم‌پور تو ۱۳-۱۴ سالگی رو یادمه و کسی که چنین فیلمی رو در نوجوانی دیده، شاید دیگه جلوه‌های ویژه‌ی فیلم‌های خارجی، خیلی هم توجهش رو جلب نکنه :)

تاراس بولبا هم برای من چنین چیزی بود. فکر می‌کردم داستان حماسی و شرح رشادت و دلاوری در دفاع از وطن باشه، اما اصلاً چنین حسی بهم نداد. بیشتر شرح جنگ‌های مذهبی بود. کاتولیک و ارتدوکس، مسیحیت و یهود و از همین نظر عالی بود که واقعاً نیاز داشتم بدونم جنگ‌های مذهبی چطور بودن و مردم چه نگاهی بهشون داشتن.

تاراس بولبا میگه: «صبر کنید، وقتش خواهد رسید. بله، زمانی خواهد رسید که بفهمید ایمان ارتدوکسی روسیه چه مفهومی دارد!» و من با خودم فکر می‌کنم این چه ایمانیه که چنین وحشی‌گری‌ای رو برای خودش میخواد و چنین انسان‌هایی رو تربیت می‌کنه؟
«و یهودیان گفتند مسیحیان بر حق نیستند. و مسیحیان گفتند یهودیان بر حق نیستند. درحالی‌که هردو کتاب آسمانی را می‌خوانند.» 
طنز گزنده‌ای داره که من عاشقشم :) واقعاً فکر می‌کنی کتاب آسمانی می‌خونی و بعد به هر گروهی به جز خودت میگی که حق نیستن و به خودت اجازه میدی برای دفاع از ایمانت بقیه رو بکشی؟
خداوند همه را از چنین ایمانی دور بدارد :))

جدا از این، تراژدی تاراس و پسرانش قشنگ بود.

پ.ن: ال‌کلاسیکو قراره یکی از بهترین خاطراتم باشه :)
        

38

رؤیا

رؤیا

1403/11/11

          تاراس بولبا/ آندره/ اوستاپ / آتامان / مسیحیت و کلیسا / کاتولیک و ارتدوکس / قزاق و زاپروگ / تُرک و تاتار / اوکراین و لهستان / جنگ و تعصب

کتاب داستانی از قزاقی اوکراینی به نام تاراس بولبا، با فضای حماسی و توصیفی از جنگ، اتحاد، خیانت، غرور و تعصب زیاااد بود. 
کتاب پرحجم و سنگینی نیست؛ در عین‌حال روا و خواناست.

در پیش‌گفتار کتاب نوشته شده: 
«گوگول برای نوشتن تاریخچه‌ی زندگی این قوم دلاور، به‌ویژه قزاق‌های زاپروگ  که با رشادت‌هاشان اوکراین را که سرزمین آبا اجدادی‌شان بود از لهستان که بر آنها تسلط داشت جدا کردند تا به امپراتوری روس بپیوندند و سوای قهرمان‌هایی که در داستان آورده، به مطالعه و بررسی‌های فراوانی که همگی مستند هم بودند پرداخت تا اثر جنبه تاریخی‌اش را حفظ کند و فقط داستانی حماسی زاییده ذهن خیال‌پرداز نویسنده نباشد.»

حس و نظر خودم از خوندن کتاب: 
فضای کتاب برام خیلی متفاوت بود اما دوستش داشتم و یه نفس خوندمش. مشتاقم پیشنهادش بدم اما شک دارم هرکسی باهاش ارتباط برقرار کنه؛ چون به عنوان یه داستان که تونست فضا و احساسات رو برای من بازسازی کنه برام قشنگ بود اما...
اما پذیرفتن اینکه اون حجم از قتل عام یا قانون و تعصب‌ها و تصمیمات واقعی بوده برام سخته.(باتوجه به پیش‌گفتار گزارنده که گفته متن مستند هم بوده)
من گاهی درحین خوندن کتاب جا می‌خوردم که واقعا این تصمیم تو فضای داستان کار درستیه؟
خلاصه که به چشم یه روایت تاریخی همون‌طور که بقیه دوستان نوشته‌اند، خوشایند نیست اما می‌تونه داستان قشنگی باشه.
        

0

16

          به نام او

«به آنجايی که می‌گويند روزی دختری بوده‌ست
که مرگش نيز چون مرگ تاراس بولبا
نه چون مرگ من و تو مرگ پاک ديگری بوده‌ست»

این سطرهای آشنا از شعر معروفِ چاووشی سروده مهدی اخوان‌ثالث است که از شخصیت تاراس بولبا یاد می‌کند، شخصیت محوری نخستین رمان نیکلای گوگول روسی. جالب است که اخوان این شعر را در سال سی و پنج، یعنی سه سال پیش از انتشار اولین ترجمه رمان گوگول به فارسی و چند سال پیش از ساخته‌شدن نسخه سینمایی این اثر سروده است. و اینکه چطور اخوان با تاراس بولبا  آشنا شده جای سوال دارد.

به‌هررو هدف من معرفی کوتاهی از این رمان است نه چیز دیگر، گوگول این رمان را در سال هزار و هشتصد و سی و پنج میلادی نوشته است یعنی در نیمه دهه سوم عمر خود. داستان روایتگر جنگجوی قزاق پیری به نام تاراس بولبا است که به همراه دو فرزند خود در جنگ‌های قزاق‌ها علیه لهستانی‌ها برای بازپسگیری اکراین (وطن گوگول) شرکت می‌کند و وقایعی بر او و پسرانش می‌گذرد که به مرگ اسطوره‌وارش می‌انجامد. داستان در قرن شانزدهم میلادی می گذرد.

گوگول به‌مانند دیگر نویسنده‌های روس آن زمان در پی ثبت یک واقعه تاریخی در قالب یک اثر ادبی و خلق یک حماسه میهنی است. هدفی که به آن می رسد. اگر مثل من آثار دیگری از گوگول نظیر «نفوس مرده» و داستان‌‌های کوتاه و نمایشنامه‌هایش را زودتر از «تاراس بولبا» خوانده باشید. بعد از خواندن این رمان تعجب خواهید کرد که چطور یک نویسنده طناز چنین اثری را نوشته اثری که سرشار از صحنه‌های جنگ و توصیف سلحشوری جنگجویان است. به‌هرحال اینطور می‌توان توجیه کرد که گوگول در آن زمان تحت‌تاثیر نویسندگانی چون پوشکین بوده است و هنوز به آن استقلال ادبی که بعدا به آن رسید، نرسیده بوده است. 

با این حال «تاراس بولبا» خواندنی و دریادماندنی است. در میان یادداشت‌هایی که دیگران بر این کتاب نوشته بودند خواندم که شخصیت اصلی رمان یکی از خونریزترین و بی‌رحم‌ترین افرادی است که در میان شخصیت‌های داستانی می شناسند. بله چنین است ولی باید توجه داشت که ما این شخصیت را در بستر یک حماسه می بینیم درست به‌مانند بیشتر شخصیت‌های اسطوره‌ای که اتفاقا طبعی بی‌رحم و درشتناک دارند. ملموس‌ترینش همین رستم خودمان. به این چند بیت از داستان هفت‌خان رستم از شاهنامه توجه کنید:

«بخفت و بیاسود از رنج تن
هم از رخش غم بُد هم از خویشتن
چو در سبزه دید اسپ را دشتوان
گشاده زبان سوی او شد دوان
سوی رستم و رخش بنهاد روی
یکی چوب زد گرم بر پای اوی
چو از خواب بیدار شد پیلتن
بدو دشتوان گفت کای اهرمن
چرا اسپ بر خوید* بگذاشتی
بر رنج نابرده برداشتی
ز گفتار او تیز شد مرد هوش
بجست و گرفتش یکایک دو گوش
بیفشرد و برکند هر دو ز بن
نگفت از بد و نیک با او سخن
سبک دشتبان گوش را برگرفت
غریوان و مانده ز رستم شگفت»

رستم در یک حرکت دو گوش یک دشتبان را که او را از خواب بیدار کرده و سخن به‌حقی به او گفته می‌کند. رستم بی‌رحم است ولی همچنان پهلوان اول است.
در مورد ترجمه رمان هم باید بگویم واقعا خوب بود توصیه می کنم همین نسخه از کتاب را خریداری کنید.

*بوته به‌حاصل‌نرسیده و خوشه‌نبسته جو و گندم
        

36