یادداشت
1403/1/27
به نام او «به آنجايی که میگويند روزی دختری بودهست که مرگش نيز چون مرگ تاراس بولبا نه چون مرگ من و تو مرگ پاک ديگری بودهست» این سطرهای آشنا از شعر معروفِ چاووشی سروده مهدی اخوانثالث است که از شخصیت تاراس بولبا یاد میکند، شخصیت محوری نخستین رمان نیکلای گوگول روسی. جالب است که اخوان این شعر را در سال سی و پنج، یعنی سه سال پیش از انتشار اولین ترجمه رمان گوگول به فارسی و چند سال پیش از ساختهشدن نسخه سینمایی این اثر سروده است. و اینکه چطور اخوان با تاراس بولبا آشنا شده جای سوال دارد. بههررو هدف من معرفی کوتاهی از این رمان است نه چیز دیگر، گوگول این رمان را در سال هزار و هشتصد و سی و پنج میلادی نوشته است یعنی در نیمه دهه سوم عمر خود. داستان روایتگر جنگجوی قزاق پیری به نام تاراس بولبا است که به همراه دو فرزند خود در جنگهای قزاقها علیه لهستانیها برای بازپسگیری اکراین (وطن گوگول) شرکت میکند و وقایعی بر او و پسرانش میگذرد که به مرگ اسطورهوارش میانجامد. داستان در قرن شانزدهم میلادی می گذرد. گوگول بهمانند دیگر نویسندههای روس آن زمان در پی ثبت یک واقعه تاریخی در قالب یک اثر ادبی و خلق یک حماسه میهنی است. هدفی که به آن می رسد. اگر مثل من آثار دیگری از گوگول نظیر «نفوس مرده» و داستانهای کوتاه و نمایشنامههایش را زودتر از «تاراس بولبا» خوانده باشید. بعد از خواندن این رمان تعجب خواهید کرد که چطور یک نویسنده طناز چنین اثری را نوشته اثری که سرشار از صحنههای جنگ و توصیف سلحشوری جنگجویان است. بههرحال اینطور میتوان توجیه کرد که گوگول در آن زمان تحتتاثیر نویسندگانی چون پوشکین بوده است و هنوز به آن استقلال ادبی که بعدا به آن رسید، نرسیده بوده است. با این حال «تاراس بولبا» خواندنی و دریادماندنی است. در میان یادداشتهایی که دیگران بر این کتاب نوشته بودند خواندم که شخصیت اصلی رمان یکی از خونریزترین و بیرحمترین افرادی است که در میان شخصیتهای داستانی می شناسند. بله چنین است ولی باید توجه داشت که ما این شخصیت را در بستر یک حماسه می بینیم درست بهمانند بیشتر شخصیتهای اسطورهای که اتفاقا طبعی بیرحم و درشتناک دارند. ملموسترینش همین رستم خودمان. به این چند بیت از داستان هفتخان رستم از شاهنامه توجه کنید: «بخفت و بیاسود از رنج تن هم از رخش غم بُد هم از خویشتن چو در سبزه دید اسپ را دشتوان گشاده زبان سوی او شد دوان سوی رستم و رخش بنهاد روی یکی چوب زد گرم بر پای اوی چو از خواب بیدار شد پیلتن بدو دشتوان گفت کای اهرمن چرا اسپ بر خوید* بگذاشتی بر رنج نابرده برداشتی ز گفتار او تیز شد مرد هوش بجست و گرفتش یکایک دو گوش بیفشرد و برکند هر دو ز بن نگفت از بد و نیک با او سخن سبک دشتبان گوش را برگرفت غریوان و مانده ز رستم شگفت» رستم در یک حرکت دو گوش یک دشتبان را که او را از خواب بیدار کرده و سخن بهحقی به او گفته میکند. رستم بیرحم است ولی همچنان پهلوان اول است. در مورد ترجمه رمان هم باید بگویم واقعا خوب بود توصیه می کنم همین نسخه از کتاب را خریداری کنید. *بوته بهحاصلنرسیده و خوشهنبسته جو و گندم
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.