.

.

@a...

0 دنبال شده

0 دنبال کننده

            .
          

یادداشت‌ها

این کاربر هنوز یادداشتی ننوشته است.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

. پسندید.

5

. پسندید.

6

. پسندید.

13

. پسندید.
          ناجیِ یک رشته؛
رالز به عنوان یک مگس!

0- واقعا جرئت می‌خواد مفصل از رالز گفتن که حتی جرئت فکر کردن به اینکه جرئتش رو دارم یا نه رو ندارم :))

1-از اهمیت جان رالز همین بس که کتاب "نظریه‌ای در باب عدالت" از رالز با کتاب "بی‌دولتی، دولت و آرمانشهر" از رابرت نوزیک، فلسفه سیاسی را زنده کرد. فیلدی که چندین دهه بود توسط جریان غالب و علوم سیاسی/روابط بین‌الملل محو شده بود.

2- رالز متفکری دیریاب است. تصویری مشهور است (استعاری)، در آن تصویر خیل مردمانی را خواهیم دید که گیرپاژ کرده در فهمِ رالز مانده اند. آثار رالز سخت‌فهم اند، یک علت این مورد به نظر من چندرشته‌ای و بین‌رشته‌ای بودن نوشته‌های رالز است:
مشخصا بخشی از استدلال‌های رالز رنگی از نظریه بازی‌ها دارند (که تقریبا هم‌زمان است با ورود این ابزار به علوم سیاسی و دپارتمان‌های که رالز عبور و مرور داشته اونجا)، بخشی دیگر مشخصا وارد دیالوگ با نظریهٔ جریان اصلی اقتصاد شده است، رنگی جدی از فلسفه سیاسی باستان و لیبرالیسم معاصر دارد، جای‌جای با ادبیات موجود در علوم اجتماعی وارد دیالوگ می‌شود و ازشون استفاده می‌کنه؛ یعنی رالز حوزه‌های مختلف علم انسانی/اجتماعی را فرا می‌خواند تا بتواند به اندیشه‌ورزی در باب فلسفه سیاسی و ‌مشخصا عدالت بپردازد.

3- ایده‌های رالز بنیان‌برافکن اند، به این معنا که نمی‌توان به راحتی رد یا تاییدشان کرد (باید شفاف کنم منظورم رو). معمولا بنیان‌افکن را اشتباه می‌فهمیم، قرار نیست یک نظریهٔ بنیان‌افکن تخریب کند و دقیقا یک خروجیِ محصل دیگر را تقدیمِ ما کند. به بیانی وقتی لیبرال‌های کلاسیک بنیان‌های جهان مسیحیِ قرون‌وسطی را از جنبه‌های مهمی برافکندند (البته ریشه‌های دینی/الاهیاتی(تئولوژیکیِ) اندیشه‌های لیبرال کلاسیک چندسالی است بسیار مورد توجه پژوهشگرهای تاریخ اندیشه‌های سیاسی شده است) اما جای آن‌ها نظریه‌های سیاسیِ جامع دیگری را پی‌ریزی کردند.
اما جذابیت رالز همین‌جاست که با اینکه می‌خواهد از لیبرالیسم بگوید اما نمی‌خواهد یک نظریه جامع را جایگزین کند و می‌خواهد با عطف کردنِ پلورالیسم با نظریهٔ خود، تا جای ممکن تکثر را نمایندگی کند.
یعنی حتی نمی‌توانی یک نظریه دارای تساهل و عادی رو به راحتی فهم و قبول کنی. همواره باید علامت‌ سوال قرار بدی و در وضعیتی که داری تامل کنی.
برای همین رالز همون مگسِ چموش و کِرْم‌ریزِ مشهور فلسفی است. 

راستی کتاب رو با ترجمهٔ خشایار دیهیی خوندم که تر تمیز و خوب بود. یه سری نکته هست، ولی خب! 

امیدوارم حسرت درست‌ وحسابی رالز خوندن رو با خودم به گور نبرم؛ البته که بعید نیست :((
        

29

. پسندید.
        این نمایشنامۀ جالب و عجیب را که خواندم، اول سرم درد گرفت. بعد به رابطۀ استثماری و استعماری مادر و پیردخترش فکر ‌کردم. رابطه ای پر تنش و وحشتناک که نیاز مادر آن را ایجاد کرده بود.

مادر و دختر در این نمایشنامه؛ با آن مفهومی که ما از این واژگان در ذهن داریم، بسیار تفاوت دارد و فاصله ای به درازای فرسنگ ها و کیلومترها بین آنها وجود دارد.

اینجا ناخودآگاه به یاد نمایشنامۀ «پدر» از «استریندبرگ» افتادم. در آنجا هم یک زن برای نجات خود و کمک به چند زنِ نیازمند دیگر و نیز دخترش، به سادگی شوهرش را به نابودی کشاند؛ زیرا نیازمند بود و به نظرش تنها راهی که می توانست خود و اطرافیانش را نجات بخشد و غرورش را هم حفظ کند، این کار بود.

بارها با خود اندیشیده ام که اگر من به جای قهرمان داستان بودم، چنین می کردم و چنان پیش می رفتم و ... ولی کمی که دقیق تر می شوم، می بینم تا با کفش آنها ـ حتی شده یک قدم ـ راه نرفته ایم، نمی توانیم آنها را به سادگی و با بی رحمی قضاوت کنیم!

این نمایشنامه، داستان مادری است که هم وزنش زیاد شده و هم بیماری های سالمندی گرفتارش کرده و هم از تنهایی و بی کسی می ترسد و وحشت از آینده ای مبهم و نامعلوم، آنی و لحظه ای او را آرام نمی گذارد.

دو دختر دیگرش ازدواج کرده و رفته اند و دیگر حتی به او سر نمی زنند و سراغش را نمی گیرند و تنها شاهکارشان تقدیم یک آهنگ از رادیو به مادرشان در روز تولد او است که هیچ هزینه ای هم ندارد.

او هم ناچار دختر سوم را برای خودش نگه داشته و با سوء استفاده از ناراحتی اعصاب و بیماری روانیش، از افراد جامعه دور کرده تا خدمتکاری 24 ساعته و مطمئن داشته باشد.

او در این مسیر حتی از دعوت دخترش به یک میهمانی هم می ترسد و دعوت نامه را در آتش می سوزاند. او حتی نامۀ دوست پسرِ دخترش را ـ که از او خواسته به دیدنش برود و با فراموش کردن گذشته با او آشتی کند و قرار ازدواج بگذارد ـ هم در بخاری می اندازد و آیندۀ او را تباه و نابود می کند.

این سرنوشت دختری است که فدا می شود تا مادر تنها نماند. در واقع آیندۀ دختر نابود می شود تا آیندۀ مادر خراب و ویران نشود.

دختر هم که گرفتار جنون شده و مادر را باعث تمام بدبختی ها و زندگی گوشه گیرانه و منزوی خویش می بیند؛ در آخرین فرصت می کوشد او را از سر راه خوشبختی اش بردارد.

شاید تصور کنیم که این تنها یک نمایشنامه است و غیر واقعی است؛ اما هم شنیده و هم به احتمال زیاد دیده ایم که مادران و دخترانی یا پدران و پسرانی را که به جهت مشکلات جدی در ارتباط شان با هم، مرتکب جنایات بدتر از این هم می شوند، هر چند نمونۀ این افراد بسیار محدود و انگشت شمار باشد.

به نظرم مادر حق دارد که نگران آینده و تنهایی و رنج خود باشد؛ اما حق ندارد زندگی دختر تنها و غریب و بی یاورش را تباه کند، برای اینکه خودش به زحمت نیفتد و آسیب نبیند.

راه درست این است که از دختران دیگرش هم کمک بگیرد یا به خانۀ سالمندان برود و به دخترش اجازه بدهد ازدواج کند و در عین حال مراقب او هم باشد یا در خانۀ سالمندان به او سرکشی کند.

و دختر هر چند زندگیش به پای مادر نابود شده و آینده ای شبیه مادر در پیش دارد، باید خواهرانش را به کمک می گرفت یا مادر را به سالمندان می برد و خودش به زندگی دلخواهش می رسید.

اینجا هم مک دونا یک تصویر چرک و نفرت انگیز از آدم ها را که زیر پوست شهر مخفی شده اند، بیرون کشیده و در برابر ما علم می کند تا ببینیم که در اطراف ما چه اتفاقاتی که نمی افتد. این اثر مک دونا هم تلخ و دردناک بود. 
نمایشنامۀ جالبی بود، اما هم‌زمان وحشتناک و آزاردهنده. تصور آزار و شکنجه یا قتل مادر به دست دختر، ذهن آدمی را به هم می ریزد و آرامش را تا مدت ها از انسان دور می کند. 

آری؛ این انسان می تواند به مقام فرشتگان برسد و چه بسا بالاتر برود و همین انسان می تواند از حیوانات هم پست تر شود و هم نوعش را به بهایی ناچیز از زندگی ساقط کند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

29

. پسندید.

29