یادداشت سید محمد بهروزنژاد

تاراس بولبا
        شاید تعجب کنید اما شخصا در حال حاضر نظر خوبی روی گوگول ندارم ! . البته که بزرگان می گویند مشکل از قابلیت قابل است و نه فاعلیت فاعل ! ، بماند . 
البته آدمی نیستم که همه ی آثار نویسنده ای را به یک چشم ببینم ، سعی می کنم بی طرفانه و حتی خوش بینانه سمت کتابی بروم .
القصه . این کتاب قرار بود یک داستان حماسیِ تاریخی  و ایضا مستند باشد . 
(چیزی که پشت کتاب نوشته ) 
اما چیزی که من خواندم یک اثر به شدت شعارزده و نژادپرستانه بود با داستانی بسیار ضعیف .
داستان درباره قومی به نام قزاق هاست که زندگی عجیب و غریبی داشتند . یک چیزی مثل وایکینگ ها . 
وحشی ، بی بند و بار و فاقد ذره ای رحم و مروت .چیزی که در کتاب  نشان داده می شود  این است . من نمی دانم واقعا قزاق ها به این بدی بوده اند؟ البته نویسنده خواسته ازشان تعریف کند . و آن جور که من ملتفت شدم آن هارا نیاکان بزرگ مردم روسیه و مایه ی افتخار آن ها می داند ، کسانی که غیورانه از دین     
 ( مسیحیت ارتودکسی ) و سرزمینشان دفاع می کردند . من زیاد اطلاعی از مذاهب مسیحیت ندارم اما در این کتاب ارتودوکس ها و کاتولیک ها به خون هم تشنه اند و ارتودوکس ها به نحوی کاتولیک ها را  کافر  حساب می کنند !.این قزاق هایی که انقدر گوگول  عاشقشان است  ، به گفته ی خود او بچه های دشمن را  فجیعانه به قتل می رساندند . شهر را محاصره می کردند تا همه از گرسنگی تلف شوند . مرد و زن و کودک هم حالی شان نبود . همیشه درحال جنگ بودند و اگر هم نمی جنگیدند در حد مرگ مشروب می خوردند. و به همه ی اینها افتخار می کردند . با شنیدن اوصافشان دقیقا یاد سریال وایکینگ ها افتادم . هر چه کار خلاف انسانیت است در این سریال انجام می شود و آخرش وایکینگ ها شخصیت های خوب داستانند و قرار است با سر بروند به والهالا !. (بهشت اساطیری اسکاندیناوی ) 
از این ها که بگذریم ، ما با داستان خاصی هم مواجه نبودیم . صرفا یک روایت از یکسری درگیری ها بود که اصلا در عمق آن فرو نرفتم . پایان هم به نظرم مسخره بود . اصلا هم احساس حماسه طور نداشتم.
شخصیت ها پرداخت خوبی داشتند نسبتا .
توصیفات زیبا بود و همین طور زیاد .
در ترجمه ایرادی ندیدم .
 سوای از بحث محتوا ، کتاب در فرم هم اثر ضعیفی ست 
سر آخر اگر گوگول واقعا نویسنده بزرگی ست قطعا این اثر در شان او نیست .
      
30

15

(0/1000)

نظرات

درباب جمله‌ اول که از آن کارگاه مشهور استخراج فرمودید، لازمه که بگم بحث روی داستایفسکی و تالستوی بود.پس من اون حرف گیرنده رو کاملا قبول دارم. ولیکن اشاره‌ای که به‌تاریخِ قزاق‌ها کردی خیلی خوب بود توی این یادداشت. توصیه میکنم روسیه‌تزاری از نشرققنوس بخش قزاق‌ها رو مطالعه کنی خیلی می‌تونه برات جالب باشه. البت شاید!
1

0

دربابا جمله اول که درباب جمله اول من است !:ایشون گوگول رو هم خیلی قبول داشتند ولی از این کتابش اسمی نبردند .
پیشنهادت یادم می مونه حتما . 

0

در باب وایکینگ‌ها 
من سریالش رو ندیدم اما اسطوره هاینورس(اسکاندیناوی) رو اگه نگاهی کنید میبنید اونها اعتقاد به رگناروگ(پایان جهان) دارند.(هرچند با ورود مسیحیت به اون منطقه این اساطیر تغییر کرده و اعتقاد به رجعتبعد از رگناروگ هم درشون مشاهده شده)
هر کسی چنین اعتقادی داشته باشه توقع ازش نمیره مگه اینکه پوچ گرا باشه و هیچ ارزش اخلاقی براش وجود نداشته باشه

0

اما توی اساطیر نورس میبینیم اصلا مردم پوچی براشون معنا نداره. 
در واقع نورس تنها ارزش رو مرگ شرافتمندانه میدونن(مرگ شرافتمندانه یعنی مرگی که توی جنگ باشه طبق تعریفونها و هر کی تو جنگ بمیره میره به والهالا) 
طبیعی که در راه رسیدن به تنها ارزش موجود همه‌کار میکنن و رحم و عطوفت براشون معنا نداره.
علت این اعتقاد هم شرایط پیچیده زندگی توی اون‌ کشورهایی مثل ایسلند و نروژ و فنلاند و سوئد و دانمارک که با شکار باید زندگی‌شون رو میگذروندن و اگه نجنگی میمیری. 
خلاصه اینکه نباید به اساطیر نورس نگاه پوچ داشت
3

0

احسنت یعنی هرکاری می خوای بکنی ولی شرافتمندانه بمیری؟
نورس اینو میگه؟ 

0

ممنون که روشنم کردی.
البته که من به خاطر این حجم از پستی و پلشتی وایکینگ ها رو ادامه ندادم.،! 

0

ولی خدا وکیلی تامی شلبی و دار و دستش تو پیکی بلایندرز می دونستن که جهنمی ان با توجه به اعمالشون اما اینا دیگه شورشو دراُوردن! 

0