معرفی کتاب The Idiot اثر فیودور داستایفسکی مترجم Anna Brailovsky

The Idiot

The Idiot

4.3
304 نفر |
80 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

82

خوانده‌ام

634

خواهم خواند

603

ناشر
شابک
9780679642428
تعداد صفحات
667
تاریخ انتشار
1382/1/20

توضیحات

        Returning to Russia from a sanitarium in Switzerland, the Christ-like epileptic Prince Myshkin finds himself enmeshed in a tangle of love, torn between two women—the notorious kept woman Nastasya and the pure Aglaia—both involved, in turn, with the corrupt, money-hungry Ganya. In the end, Myshkin’s honesty, goodness, and integrity are shown to be unequal to the moral emptiness of those around him. In her revision of the Garnett translation, Anna Brailovsky has corrected inaccuracies wrought by Garnett’s drastic anglicization of the novel, restoring as much as possible the syntactical structure of the original story.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

50 صفحه در روز

تعداد صفحه

20 صفحه در روز

پست‌های مرتبط به The Idiot

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          زنده شدن وقت‌های مرده لذت‌بخش است حالا اگر این زنده شدن با مصاحبت داستایوسکی باشد لذتش دوچندان است. ماجرای «ابله» نیز همین. لذتی دوچندان از زنده کردن زمان‌های انتظار، مسیرهای رفت‌وآمد و ساعت‌های کسالت‌بار مترو در همنشینی با خداوندگار شخصیت‌پردازی.

داستایوسکی در این داستنانش شخصیتی خلق کرده است که بعید می دانم اگر کسی آن را بشناسد تا ابد از خاطرش محو شود. قهرمانی با جزئیات فراوان و دقیق. مردی نجیب، ساده‌دل و به بیان اطرافیان ابله.

در این یک ماه گذشته، همنشینی با این مرد واقعا برایم دلپذیر بود. تضادش با اطرفیان رذیلت‌های اخلاقی را نشان می‌داد و در مواقعی که به او ظلم می‌شد کاملا با او احساس همدردی می‌کردم.

در حین خواندن داستان زیاد به این حدیث مشهور فکر کردم که «اکثر اهل بهشت سفها یا ابلهانند»؛ ساده دلانی که مردمان به خیال خود زرنگ، آن‌ها را تمسخر می‌کنند ولی آنها صرفا لبخند می‌زنند و با ساده‌دلی محبت می‌کنند. این واقعا برای من یک ایده آل است!

با این همه داستان‌های فرعی خسته کننده، بعضا حوصله سر بر می‌شدند. مانند داستان «هیپولیت» نوجوان مسلولی که زندگیش را روایت می‌کند. با این حال من مطمئنم هربار باز یاد این کتاب بیافتم پرنس میوشکین عزیز را با جزئیات بسیار به خاطر خواهم آورد و لذت همنشینی زمستانه‌ام با او در ذهنم تداعی خواهد شد.
        

14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          و بالاخره، ابله، این غول ( با شاخ و دم! ) نویسنده چیره دست روس را... تمام کردم!
نمی‌دانم چقدر با صفحه و مطالب من آشنایی دارید، اما اگر آشنایی دارید، می‌دانید که حقیر چقدر شیفته و شیدای ادبیات روس هستم. علی‌الخصوص عصر طلایی دوران، که با ظهور پدر داستان کوتاه ( گوگول ) شروع شد، با بزرگانی چون تورگنیف ادامه پیدا کرد و در آخر به دست پیامبران نثر رسید ( داستایفسکی، چخوف و تولستوی )...
فارغ از اینها...
ابله چه شد؟!
ابله برای من یک پروژه چندین ماهه بود! با وجود نثر شیوا، داستان گیرا و پرداخت فوق العاده جذاب، اما نمی‌توانستم روزی بیش از یک فصل بخوانم، شاید هر چند روز یک فصل حتا...!
دلیلش شاید... نمی‌دانم، شاید سنگینی پیام های پیچیده در بیرق استعاره ها بود...
بزرگان اهل قلم آنقدر در مدح و ثنا ( و نقد؟ ) این اثر نوشتند و خواهند نوشت که پرچانگی های من گزاف باشد! چه بگویم؟ شخصیت پردازی شگفت انگیز، داستان زیبا، پرداخت بی‌نقص، توصیفات دلپذیر، استعاره های وحشتناک...!
چه بگویم؟ بخوانیدش، با ترجمه حبیبی نشر چشمه و یا مهری آهی نشر خوارزمی...
        

31

Amin Vahid

Amin Vahid

1404/3/14

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          رمان «ابله» به‌زعم من یکی از برجسته‌ترین و درخشان‌ترین آثار فئودور داستایوفسکی است؛ اثری که با ساختاری نامتعارف و گاه شلخته، اما سرشار از عمق روان‌شناختی و بار فلسفی، تجربه‌ای منحصربه‌فرد از خواندن را رقم می‌زند.

ساختار این رمان از قواعد کلاسیک فاصله می‌گیرد. داستان‌پردازی آن به‌گونه‌ای است که در برخی بخش‌ها خواننده ممکن است دچار سردرگمی شود، چرا که روایت‌ها گاهی پراکنده و خطوط داستانی درهم تنیده‌اند. اما همین عدم انسجام ظاهری، در لایه‌ای عمیق‌تر، بازتاب‌دهنده‌ی ذهن آشفته، درون‌مایه‌های فلسفی و پیچیدگی‌های انسانی شخصیت‌هاست؛ به‌ویژه شخصیت محوری، شاهزاده میشکین، که حضورش در بطن داستان همچون آینه‌ای است برای نمایش تناقض‌های جامعه، اخلاق، و ایمان.

ایده‌ی مرکزی رمان، یعنی قرار دادن انسانی کاملاً پاک، بی‌ریا و خیرخواه در میان جامعه‌ای بیمار، یکی از جسورانه‌ترین تمهیدات روایی داستایوفسکی است. او از خلال شخصیت میشکین، سعی دارد تصویری از «مسیح مدرن» ارائه دهد؛ کسی که نیکی‌اش نه‌تنها موجب نجات نمی‌شود، بلکه سبب طرد و انزواست.

از نظر من، «ابله» شخصی‌ترین اثر داستایوفسکی است. در خلال روایت آن، نه‌تنها دغدغه‌های فلسفی و الهیاتی او آشکار می‌شود، بلکه گویی با درونیات نویسنده نیز مواجه می‌شویم؛ ترس‌ها، امیدها، و پرسش‌های بی‌پاسخش درباره‌ی معنا، انسان، و سرنوشت.

مطالعه‌ی این رمان، فرصتی است نادر برای نزدیکی به ذهن و روان نویسنده‌ای که همواره در مرز باریک میان جنون و نبوغ گام برمی‌داشت. «ابله» صرفاً یک رمان نیست، بلکه تجربه‌ای انسانی است؛ پرسشی بزرگ درباره‌ی امکان نیکی در جهانی بی‌رحم.
        

31

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ابله
کلمات و تعابیر در در فرهنگهای مختلف، معنا و مفهوم خودشان را دارند. اما حسی مشابه را به آدم ها منتقل می کنند. حسی که من پیش از شروع  خواندن کتاب " ابله" داشتم هم همین بودم. اما حاصل مواجهه ام با روانشناسانه ترین رمان جهان چیزی خلاف این حس بود. معنای ابله در کتابهای لغت نامه این کلمات است : احمق، بی شعور، بی عرضه،... . اما در کتاب حاضر مخاطب با شخصیت پرنس میشکین‌ی  مواجه می‌شود که صداقت را به بهترین شکل ممکن عرضه می‌کند و مصداق بارز طرحواره ایثار و بخشش و فداکاری است. شخصیتی که اگر کسی یکبار مخاطب او قرار بگیرد قطعا شیفته اش می‌شود اما همان مخاطب  از زلالی این مرد سوءاستفاده کرده و لقب ابله را به وی اختصاص می‌دهد.گویی که انبوهی از صفات خوب اخلاقی چیزی ثقیل و سنگ و غیر قابل تحمل است. چیزی که نه تنها در بین انسان های داستان  کتاب  یعنی 1867 تا 1869 روسیه است بلکه گستردگی اش در همه اعصار و برای همه انسان هاست. پرنس میشکین در طول این رمان در معرض کشمکش هایی عاشقانه ای قرار می‌گیرد. با بیماری دست و پنجه نرم می‌کند. در یک چند ضلعی عشقی اسیر شده و تهدید به مرگ می‌شود و  در نهایت حجم فشار روحی و روانی که بر او مستولی می‌شود غیر قابل تصور است.
نکته درخشان رمان، شخصیت پردازی تمام افراد حاضر در کتاب است. داستایوفسکی به گونه‌ای شخصیت ها را دل داستان روایت می‌کند که گویی سالهاست آنها را می‌شناسیم و زندگیشان کرده ایم. نویسنده ، داستان آدم هایش را در طبقی از سبک کلاسیک گذاشته و به مخاطبش ارائه داده است. از این روست که خواننده با جزئیات فراوانی در حین خواندن کتاب مواجه می‌شود. توانمندی او به حدیست که یک صحنه یکی دو ساعته در اتاق ناستازیا را در چیزی حدود  صد صفحه برایتان بازگو می‌کند و شما اصلا متوجه آن نخواهید شد. کاری که با هنر مترجم کتاب؛ سروش حبیبی  و با نثری روان به همراه  پانوشت ها و توضیحات مورد نیاز خواننده به خوبی به جان می‌نشیند. سروش حبیبی برای تکمیل کار خود در فصلی جداگانه در پایان کتاب به نام موخره قسمتی از نقد کانستانتین ماچولسکی، (از منتقدان به نام ادبیات روسی و خاصه آثار داستایوفسکی) را آورده است که در شناخت و درک  بهتر از کتاب بسیار مفید خواهد بود.
خواندن رمان ابله را به کسانی توصیه می کنم که مشتاق به آشنایی با ادبیات روسیه ، مسائل روانشاختی و درک بهتری از انسان ها هستند.
پ ن شماره 1 : از تعداد صفحات زیاد کتاب نهراسید. 
پ ن شماره 2: زودتر و تا قبل از گرانی های بیشتر، کتاب را بخرید. (البته که راه حلی دیگر، استفاده از کتابخوانه هاست)
        

22

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          #ابله


کتابی کلاسیک از ادبيات روسیه اثری از نويسنده‌‌ی معروف فئودور داستایوسکی؛

کتابی قطور در ۱۰۱۹ صفحه که با ترجمه‌ی عالی سروش حبیبی لذت خواندنش را نباید از دست داد.


کتابی که نوشتن آن حدود دو سال طول کشیده، دو سالی که نویسنده از ترس طلبکاران از روسیه فرار کرده و در فقر شدید در سوئیس و ایتالیا آواره بوده است.


داستان از پرنس میشکین شروع می‌شود
بازمانده‌ای تنها از یک خاندان قدیمی روس که برای درمان در سوئیس به سر می‌برده و حال در قطار است و در مسیر بازگشت به وطنش روسیه.


نویسنده؛ با شخصیت این پرنس که او را ساده‌دل و ابله می‌دانند تقابلی از بدی و خوبی، زیبایی و زشتی، فطرت پاک و فطرت آلوده‌شده به وسوسه‌های شیطانی را با مهارتی هر چه تمام‌تر به تصویر می‌کشد.


در جامعه‌ی سراسر ظلمانی روس که نویسنده نشان می‌دهد عشق به پول و مقام و شهرت فارغ از اخلاق و ایمان و انسانیت، همچون اپیدمی خطرناکی کل جامعه را در چنگال خود اسیر کرده است اما با ورود پرنس به این دنیا، هر کس با خودِ درونش مواجه می‌شود و چون او را در تقابل با اهداف و نیات و روحیات و شخصیت خود می‌یابند ابله و احمقش می‌شمارند اما با این‌حال با کششی غیر ارادی به سمتش جذب می‌شوند.


اینجا هم مانند "جنایت و مکافات"، داستان حول یک شخصیت می‌گردد اما شخصیت‌های فرعی بیشتر از آنجاست و البته به آنها هم بیشتر پرداخته شده است.


از ویژگی‌های خوب داستان، عدم پیش‌بینی پایان آن است که تا پایان کتاب، خواننده را با خود می‌کشد.


نویسنده؛ پایانی قابل تامل برای کتاب و قهرمان داستانش تصویر کرده است پایانی که مرا یاد سرنوشت ژولین سورل، قهرمان استاندال در سرخ و سیاهش انداخت.



#یادداشت
#ابله
#داستایوسکی
#معرفی_کتاب
        

12

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ابله اولین تجربه‌ی من از رمان‌های بلند داستایوفسکی بود. پیش از این فقط شب‌های روشن و قمارباز را خوانده بودم؛ شب‌های روشن شبیه یک تصویر شیرین و ماندگار در خاطرم ثبت شد که جزو آن‌هاست که هر از چندگاهی دوباره می‌خوانم و از قمارباز هم شخصیتی که ساخته بود در ذهنم با‌قی ماند، که البته آنچه را داستایوفسکی با جزئیات بسیار گفته بود حافظ هم به شیوه‌ی خود در یک بیت گفته است:
خنک آن قمارباری که بباخت آن چه بودش
بنماند هیچش الی هوس قمار دیگر

اما انگار در"ابله" بود که من داستایوفسکی را ملاقات کردم، هم او که در موردش می‌گفتند پیش از هر روانشناسی آدم‌ها را می‌شناخت. این رمان هم مرا مجذوب شخصیت‌پردازی‌اش کرد‌. یک نفر می‌گفت: "شخصیت‌های داستایوفسکی را همیشه می‌توانی در اطرافت پیدا کنی." البته فکر می‌کنم قصه و قصه‌گویی جز این نباشد که الگوهایی را از گذشته‌ی دور ما بیدار کند زنده کند و هر بار در لباسی و زمانی بیافریند. ما هم جز این نیستیم.

در این میان قهرمان‌های اصلی را هم شاید بتوانی در اطرافت پیدا کنی اما در عین حال انحصار خود را دارند.

شخصیت پرنس مشکین یا همان ابله، که صرفا یک انسان واقعی‌ است با احساسات زنده‌ی انسانی و بیش از اندازه صادق. تو گویی مسیحِ روسیه است!
و مرا که تصادفا این کتاب را شروع کردم با یکی از بزرگ‌ترین تناقض‌های این روزهایم دوباره روبرو کرد:
آیا انسانی رفتار کردن، ابله بودن است؟

و شخصیت ناستازیا فلیپوونا که زیبایی افسانه‌ایی دارد، کسی هیچوقت نمی‌فهمد زنی دیوانه است یا دیوانگی او هم در خدمت سیاست اوست؟ و در تمام داستان پیش‌بینی‌ناپذیر است هرچند با رنج‌های زنانه‌ی آشنا.

در انتها باید بگویم: من کتاب‌هایی را دوست دارم که کتاب تمام می‌شود اما شخصیت‌هایش به زندگی کردن درون من ادامه می‌دهند‌‌.

زمستان۱۴۰۲
        

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          ابله
نوشته فیودور داستایفسکی
ترجمه سروش حبیبی


«مضحکیم، نه؟ زیرا حقیقت اینست که مضحکیم و سبک‌سر و عادات ناپسندی داریم و ملولیم و نمی‌توانیم درست نگاه کنیم و بفهمیم و این حال همهٔ ماست، حال شما و من و آن‌ها! 
از این که شما را این‌جور رک و راست مضحک دانستم نمی‌رنجید؟ و حالا که نمی‌رنجید آیا واحدهای زندگی فردا نیستید؟ می‌دانید، به عقیده من مضحک بودن گاهی خوب است و حتی بهتر؛ در این صورت یکدیگر را بخشیدن آسان‌تر است و تسلیم آسان‌تر. همه چیز را نمی‌شود یکباره فهمید و تکامل را نمی‌شود از کمال شروع کرد. برای رسیدن به کمال باید اول بسیاری چیز‌ها را نفهمید، و اگر از همان اول فورا بفهمیم دور نیست که درست نفهمیده باشیم.»


*صفحه ۸۷۵


به نظرم همین پاراگراف کتاب ابله نشانگر دلیل تقرب داستان‌های داستایفسکی به امروز ماست.

جامعه‌ای که اعضای آن، اغلب تحقیر شده و سرشکسته شده‌اند و از شکوه و جلال گذشته به خواری و ذلت امروز رسیده‌اند، غرور را جایگزین این بی‌کفایتی و ضعف خود می‌کنند. غروری که نه تنها خودشان که کل جامعه را کورکورانه به سوی نیستی می‌کشاند.
به نقل قولی از مارسل پروست این غرور است که شخصیت‌های داستایفسکی را به سوی خطاهای نابخشودنی و غیرقابل درک می‌کشاند. 
اما جامعه و افرادش چگونه رنج چنین غرور مخربی را به «شرمگین نشدن» می‌بخشند؟
چرا پذیرش اشتباه یا ناتوانی و ضعف، چنان سخت و طاقت
فرساست که حاضرند شرم و رذالت خود را انکار و به غرور استغاثه کنند تا بلکه تسکینی بر تمام این خفت‌ها باشد؟

مگر رنج سیه روزی ناشی از این غرور، کور کننده افراد بر عیب‌ها و واقعیات جهان و حتی برهم زننده روابط، به چنین مغاک تیره‌ای از زندگی پر از عذاب می‌ارزد؟

داستایفسکی در تبعید خود به سیبری مشاهده کرده بود که چه جانیان، قاتلان و مطرودانی آنجا حاضرند و تألم و سختی روزگار و زندگی سراسر محنت و دردشان چه هیولاهایی از آن کودکان شریف بشر ساخته. رنجی که مسیح را روزی تزکیه داده، در نظر این نویسنده اما این بار چنین عمل نکرده بود؛ تمامی این رنج و حقارت به غروری تبدیل شده بود که به کلی حتی خود را نیز انکار می‌کرد.

رمان ابله روایتگر سرنوشت پرنس میشکین است که از روسیه برای معالجه بیماری صرع خود به سوییس رفته و سال‌ها بعد به وطن خویش بازمی‌گردد. او هنگام عزیمت به سوییس، روسیه را خوب نمی‌شناخت و هنگام بازگشت با تربیت اروپایی و روح ساده‌دل و صادق خود قصد می‌کند با هم‌وطنانش به مهر و شفقت و راستی برخورد کند. اما جامعه آن زمان روسیه دیگر شهسواری همچو دن کیشوت را به یاد نمی‌آورد که هیچ، او را ابله می‌شمارند. او به راستی بیمار است، اما ابله بودن او چطور؟ آیا به راستی ابله است؟

پی‌نوشت: رمان الاغ طلایی نوشته آپولیوس در روم باستان شایان یادآوری است. توسط نشر اساطیر  به ترجمه عبدالحسین شریفیان به چاپ رسیده است.

پی‌نوشت دوم: داستایفسکی زنان را به خوبی مردان شناخته بود، حداقل بخش‌های زنانه انسان را.
پی‌نوشت سوم: این رمان شاهکاری است که تنها به جنبه‌های رومنس یا دراماتیک یا تراژیک آن(عشق، دشمنی، قتل و …) توجه می‌شود، اما این که در چه زمانی نوشته شده و دغدغه نویسنده چه بوده، این ماجرا‌ها تنها رنگ آمیزی نقوش عمیق آن به نظر می‌رسند، نه انگیزه نویسنده از بیان داستان‌هایی سرگرم‌ کننده.
در سراسر رمان به مردمان روس قرن نوزدهمی هشدار داده می‌شود که آینده آبستن حوادثی است که این بلاهت عمومی ایجاد می‌کند.(که آبستن بود و بلشویسم و کمونیسم فرزندانش بودند.)

در پناه خرد
        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

1