بریده‌ای از کتاب ابله اثر فیودور داستایفسکی

بریدۀ کتاب

صفحۀ 362

در تشویش بود و اعصابش با تنشی رنج‌آور سخت عذابش میداد و در عین حال احساس می‌کرد که احتیاجی عجیب به تنهایی دارد. دلش می‌خواست تنها باشد تا خود را کاملا به این تنش دردناک تسلیم کند و اصلا در فکر یافتن کوچک‌ترین مفرّی نباشد. از تلاش برای حل مسائلی که مثل آوار بر روح و قلبش فرو ریخته بود بیزار بود. پیش خود، بی‌آنکه آگاه باشد که چه می‌گوید آهسته تکرار می‌کرد:《 مگر این‌ها همه تقصیر منست؟》

در تشویش بود و اعصابش با تنشی رنج‌آور سخت عذابش میداد و در عین حال احساس می‌کرد که احتیاجی عجیب به تنهایی دارد. دلش می‌خواست تنها باشد تا خود را کاملا به این تنش دردناک تسلیم کند و اصلا در فکر یافتن کوچک‌ترین مفرّی نباشد. از تلاش برای حل مسائلی که مثل آوار بر روح و قلبش فرو ریخته بود بیزار بود. پیش خود، بی‌آنکه آگاه باشد که چه می‌گوید آهسته تکرار می‌کرد:《 مگر این‌ها همه تقصیر منست؟》

26

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.