معرفی کتاب عروسک خانه: نمایشنامه ای در سه پرده اثر هنریک ایبسن مترجم میرمجید عمرانی

عروسک خانه: نمایشنامه ای در سه پرده

عروسک خانه: نمایشنامه ای در سه پرده

هنریک ایبسن و 3 نفر دیگر
4.1
88 نفر |
34 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

11

خوانده‌ام

170

خواهم خواند

326

شابک
9786226671613
تعداد صفحات
124
تاریخ انتشار
1398/12/4

توضیحات

        نورا زنی زیبا ولی خام که دل بست?  شوهر و کودکان خویش است و برای بهبودی همسرِ بیمارش همه گونه جان فشانی کرده و او را به زندگی برگردانده، زمانی که به اعتماد و یاریِ همسرش نیاز پیدا می کند، می بیند دَر بر پاشن? دیگری می گردد. ناگهان چشم به چندوچونِ زناشوییِ خود و دروغی که زندگی اش را بر آن بنیان نهاده، باز می کند. درمی یابد شوهرش، پدر سه فرزندش، بیگانه ای بیش نیست و همواره با او چون بچه و داراییِ خود رفتار کرده است. می بیند پدرِ خودش نیز همین رفتار را با او کرده است. پی می برد که خوشبختی اش دروغین بوده و خودش، نه آدمی آزاد و برابر، که عروسکی و خانه اش نه خانه، که عروسک خانه ای بوده است. این چشم گشایی تنها تا دیوارهای خانه پیش نمی رود، بیرون و درون او را هم می پیماید و به سوی مرگش می راند و سرانجام بر آنش می دارد که همه چیزِ خود را رها کند و در جست و جوی حقیقت، خود و ارزش های خود، پا به دنیای واقعی بنهد. این گونه، او نخستین گام را به دنیای بیرون می گذارد- دنیایی سردتر و تنهاتر، ولی هم زمان، روشن از کورسوی امید به چیزی بهتر.
      

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

پست‌های مرتبط به عروسک خانه: نمایشنامه ای در سه پرده

یادداشت‌ها

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

زن‌ها، دیو
          زن‌ها، دیوارها، درها

یکی از جذاب‌ترین ویژگی‌های یک داستان، رخدادی اپیفانیک است. رخداد اپیفانیک یعنی تجلی چیزی که قبلاً در مورد واقعیت نمی‌دانستیم و یکهو بر ما آشکار می‌شود. در بعضی آثار بزرگ لحظاتی اپیفانیک هست که یکی از شخصیت‌ها در اثر تجلی ناگهانی واقعیت، تغییر می‌کند. نه تغییری عادی، بلکه تغییری که زندگی او را به دو بخش قبل و بعد از آن تقسیم می‌کند. این لحظات اپیفانیک از آنجا که به اصالتی فکری گره می‌خورند، عمق پیدا می‌کنند و گاهی به لحظاتی تاریخی مبدل می‌شوند و نسلی را وادار به اندیشیدن و تغییر رویه می‌کنند. شاید خیلی از آدم‌ها در زندگی خود چنین لحظاتی را تجربه کرده باشند و چیزهایی برایشان به ناگهان فرو ریخته باشد و پرده‌هایی کنار رفته باشد که بعد از آن بازگشت به عقب غیرممکن بوده باشد. همه چیز در یک طرف این رخداد رنگ می‌بازد و در طرف دیگر به شکلی تازه نمایان می‌شود. دری بسته باز می‌شود. درست مثل لحظه‌ای که «نورا» در را باز می‌کند و می‌رود. در نمایشنامۀ «خانۀ عروسک»، ایبسن، این شخصیت را طوری از این رخداد عبور می‌دهد که گویی تنی را غسل تعمید می‌دهد. لحظه‌ای که نورا در را باز می‌کند و می‌رود، لحظه‌ای‌ست که به نورا و داستان او ختم نمی‌شود و پشت سر او زن‌های زیادی درها را باز می‌کنند و از لابیرنت‌های طراحی‌شده برای به بازی کشاندنشان بیرون می‌روند تا زندگی را به شکلی تازه و با تکیه بر نیروی خویش بیازمایند. نورا که در تمام طول نمایش زنی‌ست به‌ظاهر بوالهوس، در لحظه‌ای که فکرش را نمی‌کنیم، درست وقتی که از یک فروپاشی حتمی بیرون آمده، در عین ناباوریِ مخاطب در را باز می‌کند و می‌رود و این لحظه، لحظه‌ای تاریخی‌ست. لحظۀ طغیان علیه نظم موجود، علیه حفظ ظاهر، علیه هرچه مصلحت می‌خوانیمش. چه چیزی چنین طغیانی را در نورا ایجاد می‌کند؟ چرا در لحظه‌ای که از مهلکه گریخته، در لحظه‌ای که تمام مسائل‌شان حل شده و نجات یافته‌اند، چنین تصمیمی می‌گیرد؟ او برای برگشتن دوباره، به هلمر امید می‌دهد که اگر معجزه‌ای رخ دهد شاید آنها باز با هم زندگی کنند و همین نشان می‌دهد که چطور با تصمیم به طغیان ورق را به نفع خودش برگردانده است. او در را می‌بندد اما درهای زیادی پس از آن در تاریخ گشوده می‌شوند.
        

2

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          به نام او

یکی از بهترین نمایشنامه‌هایی که تا به حال خوانده‌ام خانه عروسک یا عروسکخانه هنریک ایبسن نمایشنامه نویس شهیر نروژی‌ست

پیش از این از ایبسن نمایشنامه جن زدگان که بیشتر با نام اشباح شناخته می‌شود را خوانده بود. آن نمایشنامه که چند سال پیش داریوش مهرجویی با اقتباس از آن فیلم اشباح را ساخته بود. نمایشنامه خوبی بود ولی عروسکخانه که باز هم  فیلمسارا ی مهرجویی بر اساس آن ساخته شده چیز دیگر‌یست. در یک کلام: فوق العاده

نمایشنامه در سه پرده نوشته شده است و برعکس اشباح نمایشنامه خلوت و کم‌شخصیتی ست داستان حول محور نورا شخصیت اول زن کار می‌چرخد. زنی که در طول این سه پرده با اتفاقاتی که برایش می‌افتد دچار تحول عظیمی می‌شود. تحولی که برگ برنده خانه عروسک است

یکی از نکات جالب در مورد نویسنده‌گان بزرگ قرن هجده و نوزده اروپایی این است که این بزرگان چقدر خوب شخصیتهای زن قصه‌های خود را می‌پرورانده‌اند این پرداخت خوب در بسیاری از موارد اعجاب انگیز است: آناکارنینای تولستوی،  مادام بواری فلوبر و نورای هنریک ایبسن و ...

خلاصه این نمایشنامه فوق العاده را حتما بخوانید. از این اثر ترجمه‌های متعددی صورت گرفته که یکی از بهترینهایش ترجمه آقای منوچهر انور منتشر شده توسط انتشارات کارنامه است که علاوه بر متن اصلی اثر چند مقاله خوب در مورد کارنامه هنری ایبسن است.

زیاده عرضی نیست
        

20

الی الی

الی الی

1403/5/23

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        نظر من و دوستم:

من اولش خیلی ساده و سطحی دیدم اثر رو
بعدش اما...
یعنی من از دیدگاه خودم دیدم
یعنی نورا رو خودم دیدم و کاملا حق دادم بهش
و وقتی خلاصه ی اثر رو برای دوستم گفتم و نظرش رو گفت، دیدم که کاملا یه طرفه دیدم اثر رو
چون تو بچگی و نوجوونی و جوونی 80 درصد نظر پدرم حاکم بوده رو من و بعدش که وارد رابطه با  مرد شدم، نه دقیقا اونجوری مثل پدرم، اما اینجوری بوده که اونا بیشتر تصمیم گیرنده بودن برای خیلی مسایل من. 
و حالا بحثی که تو جامعه الان هست women, life, freedom و این اثر، کاملا خودم رو دیدم در موقعیت دیگه ای.

از خود گذشتگی های بیجا و زندگی کردن برای دیگران، برای حفظ آبرو و...

ترُوالد حتی نپرسید از نورا که چرا اون پول رو گرفتی از کروگستاد؟

دقیقا نقش یک زن وقتی تو خونه ی پدرشه، به عنوان یه دختر چیه؟ وقتی ازدواج می کنه چیه؟ و...

الان متوجه می شم چقدر جنجالی بوده این اثر برای اون دوره


اما وقتی با دوستم صحبت کردم، نظرم متفاوت شد کمی.

اینکه...
برای خودم هم تو موقعیت های مختلف این اتفاق برام افتاده.

که مثلا خود نورا هم این رو پذیرفت که باهاش اینطور رفتار بشه. می تونست بجنگه، یا شاید هم جنگید و بعد از کمی تلاش وا داد و خسته شد.

تغییر سخته
کُنده

و الان به یکباره منفجر شد و دیگه متوجه نیست که مسیوله در برابر بچه هاش


چون فقط و فقط به چیزی که تو این 30 و چند  سال زندگیش به دست نیاورده می خواد برسه. به اینکه خودش کیه؟ چی می خواد؟ علایقش چیه؟ ایا اصلا این مرد رو می خواست؟ ایا اصلا می خواست ازدواج کنه؟

الان کار نورا درست نبود که ترک کنه و بره برای همیشه
چون ترُوالد معذرت خواست ازش

و ترُوالد و پدر نورا نادانسته اونطور رفتار کردن اما نورا الان اگاه شده و اگاهانه داره می ره اما انفجاریه این حرکت

می شه بمونه و بسازن با هم دوباره رابطه رو از اول


من به دوستم گفتم خوب نورا خسته س روحی
توان نداره
فقط می خواد بره


و 5 ماه پیش وقتی انفجاری از کُر اومدم بیرون، بعد از کلی ایثار بیجا، همین حس نورا رو داشتم که فقط می خواد بره.

دوستم می گه خودخواهی نوراس

و الان می بینم درسته
نورا دیگه به هیچی و هیچکس جز خودش فکر نمی کنه الان

و اینجوری گذاشتن و رفتن به همون نسبت درست نیست که ترُوالد و پدر نورا اون مدلی بودن.

اون دو تا نااگاهانه و نورا اگاهانه

اما این حالت آرمانیه که نورا بمونه و دوباره از اول همه چیو بسازن



اما در واقعیت
روح ادم خسته س
نمی کشه
ادما با هم فرق دارن
روانشون
طرحواره هاشون
و راحت ترین و به نفع ترین کار رو اکثرا انتخاب می کنن


من به دوستم گفتم حالا فکر کن این اتفاق مثلا بین نورا و مادرش بود، البته مادرش فوت شده تو اثر، مثاله

به دوستم گفتم وقتی تو خانواده اینجوری رخ بده، تو که نمی تونی مادرتو طلاق بدی و بری، با یه زجر تو ذهن، هر سری باید ببینیش و معاشرت و فیلم بازی کنی و...نمی شه ترکشون کنیم خانواده رو، برادر، خواهر، پدر

اما دوستم گفت می شه


و یه کم فکر کردم، حرفم رو پس گرفتم، می شه، خود من همین الان فراری ام از خانوادم🥹
در عین اینکه دوستشون دارم، 
شاید هم ندارم، شاید چون خانوادمن، پدرم خرجم رو داده، مادرم پخته و شسته و بزرگم کرده، فکر می کنم شاید باید دوستشون بدارم


متاسفانه اون فاصله ای که نیازه بین اثر و خودم رو بذارم رو فراموش می کنم

و از خوندن و دیدن خیلی فراری بودم
غرق می شم توی اثر
خودم رو با شخصیت یکی می بینم

الان حالم بده اینو خوندم

خیلی دردناکن آثار

رنج می کشم و نمی خونم و فیلم و سریال نمی بینم تا به جنون نرسم


اما خوب اشتباهه دیگه

ولی هنوز نتونستم انقدر تاثیر نگیرم

بهتر شدم البته


الان می گم درسته، همه ی اینایی که نورا گفت درسته، 


اما می شه جا نزد


بمونه و درست کنه، البته اگه واقعا بخواد


یا اگه نمی خواد

حداقل طلاق بگیره اما بچه هاشو سر بزنه هر از گاهی
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

2

نعیمک

نعیمک

1403/9/24

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          در یک سال اخیر (1402) بسیار از «عروسک‌خانه» شنیده بوده و بیشتر به دلیل مسائل زنان بود و این جمله که «ایبسن آن موقع (یعنی خیلی قدیم‌ندیم) این مسئله را دیده!» حتی تا صفحات آخر با خودم فکر کردم چرا این نمایشنامه این قدر محبوب و مهم است؟ شخصیت‌هایی به روال آثار کلاسیک اتفاقی بهم برمی‌خورند و آشنا درمی‌آیند که البته ایراد نیست و همیشه در آثار کلاسیک این قبیل اتفاقات بوده. یکی از اطلاعات و مسائل را همه نمایشنامه‌نویس در نمایشنامه می‌گنجاند تا اتفاقات پیش برود تا می‌رسیم به ضربۀ نهایی. واقعاً چند صفحۀ آخر شبیه یک ضربه است. برای من کمی مصنوع بود و جمیع اتفاقات من را به نتیجۀ نهایی نمی‌رساند و انگار ناگهان ایبسن این چرخش را به وجود آورده اما باز هم بسیار کارا و نفس‌گیر است. یعنی بعد از تمام کردن چند صفحۀ آخر با خودت می‌گویی: «عجب!» و ناگهان پرت می‌شوی در دورواطرافت و آدم‌هایی که شبیه نورا هستند و این باورنکردنی است! انگار به قول معروف یک‌هو بند دلت پاره می‌شود و آن حرفی که سال‌ها توی گلویت بوده را می‌گویی و حالا وقتی نمایشنامه را مرور می‌کنی چیزهای بیشتری دریافت می‌کنی. به شخصه فکر می‌کنم با دانستن پایان داستان خواندن یا دیدن نمایش تلخ‌تر خواهد بود. 
من به شخصه ترجیح می‌دهم به دلایلی سمت نشر بیدگل نروم و ترجمه‌های دیگر نمایشنامه را هم نخواندم اما فکر می‌کنم ترجمۀ خوبی داشت و یک‌دستی و پیراستگی باعث می‌شد درگیر دوباره‌دوباره خوانی نشوی.
        

2

روشنا

روشنا

1403/4/31

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

بعد از پای
          بعد از پایان کتاب برای دادن امتیاز شک داشتم، اما به خاطر این حجم از تفکر برانگیز بودن، واقعاً لایق 5 امتیاز هست.

میشه از جوانب مختلفی به این اثر نگاه کرد. از دید تاریخی باید یادمون باشه که ایبسن در ابتدای نهضت زنان بود و در زمانه‌ی او، زنان حق رای نداشتن و تعداد زیادی از مردان فکر می‌کردن که زنان از نظر خرد و عقل کم‌تر از مردان هستن. هر بار اینو میگم دوستام باهام مخالفت میکنن 😂 ولی به نظرم امروزه دیگه مردای زیادی این تفکر رو ندارن و حتی خیلی از مردان برای حقوق زنان می‌جنگن.

داستان کتاب فوق‌العاده بود. نمادهای مختلفی در این اثر هستن که هرکدوم به زیبایی نقش خودشون رو ایفا میکنن. در ابتدای نمایش‌نامه ما بحث بین زن و شوهر بر سر پول رو می‌بینیم که نماد کنترل‌گری مردان بر زنان با استفاده از پوله. پولی که دوطرف فرصت‌های برابری برای رسیدن بهش ندارن.
من این طور فکر می‌کنم که نورا و تولمر ساخته جامعه و فرهنگ زمانه خودشون هستن. جامعه از مرد میخواد که در خانه اقتدار داشته باشه و هر از گاهی این اقتدار رو به همسرش ثابت کنه، برای همسرش پول فراهم کنه و در عوض از زن هم میخواد که گوش به فرمان مرد باشه و مهم‌ترین وظیفش رو سرگرم کردن مرد و همون عروسک بودن بدونه و همون‌طور که تورالد دفعات متعددی بیان میکنه، زن باید اجازه بده شوهرش براش تصمیم بگیره و به جاش فکر کنه.
اوایل ازدواج، زمانی که نورا میخواد جون همسرش رو نجات بده و زندگیش رو حفظ کنه، با پنهان‌کاری و قرض کردن پول و با جعل امضا به اشتباهاتی دست میزنه. اشتباه بعدیش هم پنهان نگه داشتن این موضوع و دروغ گفتن در تمام سال‌های زندگی مشترکشونه. نورا اما از این گناه لذت می‌بره چون حس میکنه برای معشوقش حاضر شده حتی خودش رو آلوده کنه و برای همین با شوق از این کار به دوستش، کریستینا میگه. 
آیا نورا راه حل دیگه‌ای داشت؟ ما نمی‌دونیم در اون شرایط چه راه‌های دیگه‌ای بود، اما نورا میگه که سعی کرده حتی با لوس کردنِ خودش تورالد رو راضی کنه اما تورالد راضی نشده و در عین حال نورا میدونسته که تورالد به قرض کردن راضی نمیشه. یعنی واقعاًَ این اشتباهی بوده که نورا مجبور به انجامش شده و در برابر خودش راه دیگه‌ای نمی‌دیده.
وقتی تورالد از این موضوع عصبانی شد، من می‌تونستم درکش کنم. این که یه نفر سال‌ها بهت دروغ بگه و تمام زمان‌هایی که کنارت بوده رازی داشته که پنهانش می‌کرده، خیلی حس بدیه. هرچند تورالد در زمان عصبانیتش حرفای خیلی زشتی زد از جمله این که حتی اگه بمیری هم برای من فایده‌ای نداره. وقتی که نامه کروگستاد اومد و معلوم شد که قرار نیست اشتباه نورا برای تورالد هزینه‌ای داشته باشه، خیلی راحت ماجرا رو خاتمه داد و اون زمان بود که واقعاً ازش ناامید شدم. حتی ذره‌ای از این ناراحت نبود که نورا این همه مدت بهش دروغ گفته و پنهان‌کاری کرده. من این طور فکر می‌کنم که کلاً ارزش‌های اخلاقی برای تورالد بازیچه بودن و اون در اکثر جاها به فکر نفع و ضرر شخصی خودش بود. مثلاً وقتی نورا ازش می‌پرسه چرا کروگستاد رو اخراج کرده؟ تورالد از جرم‌های کروگستاد میگه ولی وقتی نورا اصرار میکنه کروگستاد رو ببخشه، میگه که موضوع اصلی اینه که کروگستاد اون رو "تو" خطاب میکنه و احترام جایگاه ریاست رو به تورالد نمیذاره. که نشون میده باز هم ارزش‌های اخلاقی برای تورالد اهمیت کمتری داشته و در بُن ماجرا به نفع شخصیش فکر می‌کرده.
علاوه بر اون تورالد به ازدواج به شکل تملک نگاه می‌کنه و می‌بینیم که حتی وقتی نورا از دوستاش میگه هم ناراحت میشه و حسادت می‌کنه.
حتی شخصیت‌های جانبی کتاب هم در جای خودشون خیلی جالب بودن و من داستان کروگستاد رو هم خیلی دوست داشتم. این که چطور وقتی راهی جلوی خودش ندید، درست مثل نورا به خلاف روی آورد و توسط جامعه بیشتر به سمت خلاف رونده شد به طوری که حتی بهش فرصت برگشت نمیدادن. و زمانی که زندگی بهش فرصتی داد، سعی کرد آب رفته رو به جوی برگردونه. من فکر می‌کنم درست مثل کروگستاد، این نقش‌ها هم توسط جامعه به نورا و تورالد قبولونده شده و اون‌ها هم پذیرفتنش. یعنی در واقع نه فقط نورا، بلکه تورالد و کروگستاد هم عروسک جامعه بودن. برای همین فکر می‌کنم باید به تورالد فرصت داده میشد، شاید که می‌فهمید. خود نورا هم گفت که تو این هشت سال حتی یه بار هم با هم جدی صبحت نکردن و این یعنی هردوشون به عروسک بودن نورا دامن میزدن.
یه تناقضی هم تو کتاب برام پیش اومد. در انتهای کتاب نورا میگه که درسته به عنوان همسر و مادر وظایفی داره اما نسبت به خودش هم وظایفی داره، وظایفی که تا اون زمان نادیده گرفته بود. اما وقتی تورالد میگه که نمیتونه به خاطر نورا شرفش رو فدا کنه، نورا ناراحت میشه. به نظرم این ناراحتی طبیعی نیست و همون طور که نورا گفت، بخشی از وظایف تورالد نسبت به خودشه. البته هنوز در این مورد دو به شکم و به جمع‌بندی برای خودم نرسیدم.
به نظرم پرده آخر که نورا ناگهانی خونه و زندگیش رو ول کرد خیلی خیلی غیر قابل باور بود. هرچند این طغیان نمادینه ولی خب در واقعیت هیچ زنی که در این حد ضعف فکری داشته باشه و وابسته به شوهرش باشه، نمیتونه ناگهانی خونش رو ول کنه. و اصلاً جدای از اون بحث، بچه برای یک مادر خیلی ارزش‌مندتر از اونیه که بخواد همین طوری ولش کنه و حتی برای بار آخر نبیندشون... اصلاً متوجه نشدم نورا چطور تونست انقدر سنگ‌دلانه بچه‌هاشو ول کنه؟ به نظرم با توجه به شخصیتی که در اول داستان ازش دیدم، چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. درسته که باید از تورالد جدا میشد و تورالد لایق این ترک شدن بود و نورا هم باید از نو به نقشش در جامعه و خودش فکر میکرد. اما بچه‌ها چه گناهی کردن؟ این وسط بزرگ‌ترین قربانی اون‌ها هستن که باید به گناه ناکرده مجازات بشن. این به هیچ وجه قابل توجیه نیست و کاش افراد توجه کنن وقتی بچه‌ای به دنیا میارن، در برابرش مسئولن.

مهم‌ترین جمع‌بندیم اینه که درسته که نورا بچه است و کاراشو بدون فکر انجام میده؛ اما این بی‌عقلی، معلول پدر و شوهریه که همیشه ازش مراقبت می‌کردن، چیزی بهش یاد نمیدادن و تنها توقعشون از نورا اطاعت بدون فکر و از روی جهل بود و این که نورا بذاره اونا براش تصمیم بگیرن که چطور فکر و رفتار کنه. همین موضوع عاقبت ضربه بزرگی به تورالد وارد میکنه و دودش به چشم خودش میره. از توان‌مند بودن زنان و رعایت حقوق انسانیشون، نه فقط زنان، بلکه مردان و تمامی جامعه بهره‌مند میشن و واقعاً باید به این موضوع اهتمام ورزید.

پ.ن.۱: فکر می‌کنم باید مدتی بعد باز هم این کتاب رو بخونم و دربارش فکر کنم.
پ.ن.۲: خیلی ممنون از باشگاه نمایشنامه‌خوانی و آقای خطیب برای معرفی این اثر ✨
        

38

lunika

lunika

3 روز پیش

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        این یک کتاب نیست،یک نمایشنامه نیست،این یک زندگی است!
همه ما در زندگیمان لحظاتی رخ دادند که نتوانستیم آن ها را هضم کنیم و بعد از اون لحظات زندگی ما دیگر مثل سابق نمی‌شود.میدانم که همه شما این را قبول دارید.
ولی اگر بعد از اون لحظه به تمام هستی شک کنید چه؟!آن موقع چیکار خواهید کرد؟
مثل نورا شروع به دوباره زندگی کردن میکنید یا در خوابی مطلق فرو می روید؟!
عروسک خانه حرفی برای گفتن دارد که همه باید آن را بشنوند...
شاید داریم اشتباه زندگی میکنیم...شاید فقط داریم پیروی میکنیم...شاید هیچگاه علاقه ای به چیزی نداشتیم و فقط تلقین کردیم...این اثر را حتماً بخوانید نه برای یک بار بلکه شاید هزار بار...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          
"عروسک خانه" اثر "هنریک ایبسن ۱۸۲۶-۱۹۰۶" 
ترجمه "منوچهر انور"
یک نمایش‌نامه از نویسنده و شاعر پرآوازه نروژی
برای من اولین تجربه خواندن نمایش‌نامه بود ولی خیلی لذت بردم. انگار تو سالن تئاتر نشستم و دارم بازی ها رو تماشا می‌کنم. خود اثر هم خیلی گیرا بود، چند صفحه اول رو که خوندم دیگه تا انتها ادامه دادم درست مثل اینکه دیدن فیلمی رو شروع کنید و نتونید تا آخر ولش کنید. 
داستان درباره خانمی است بنام "نورا" که با شوهرش "هلمر" و سه تا فرزند کوچک زندگی میکنه. شوهرش وکیل و بتازگی ترفیع مقام گرفته به سمت ریاست بانک. همه اتفاقات طی چند شب ایام کریسمس میچرخه. یک دوست خانوادگی دارن بنام دکتر "رانک" و دوست نورا بنام "خانم لینده" که یکدفعه بعد سالها سر و کله‌اش پیدا می‌شه و یک دشمن مشترک برای نورا و هلمر بنام آقای "کروگستاد".
داستان سه پرده داره و طولانی نیست کلا ۱۱۰ صفحه. موضوع اصلی داستان درباره وضعیت زنان در قرن ۱۹ میلادیه. زمانی که خانمها کم کم داشتن از زیر سلطه مردانه بیرون میومدن و برای خودشون دنبال هویت مستقلی بودن. نام نمایش‌نامه هم برگرفته از همین موضوع هست که خانم‌ها عروسک نیستند تا بازیچه دست مردان باشند. خانم لینده دوست تازه وارد نورا که سرد و گرم چشیده تر هست و تازه معنای زندگی و استقلال رو درک کرده، تلنگری به نورا میزنه تا بخودش بیاد و جدی باشه نه‌اینکه مثل بچه‌ها رفتار کنه.
نورا خطاب به هلمر:"در تمام مدت این هش سال از همون اول آشناییمون تاحالا، هیچ وخ یک کلمه درباره یه موضوع جدی بین من و تو رد و بدل نشده.... خونه ما فقط جای بازی بوده. من اینجا 'عروسک-زن" تو بوده‌م، همون‌جور که تو خونه بابا، 'عروسک-بچه' ش بودم. بچه‌هاام به نوبه خودشون عروسکای من بوده‌ن. این بوده زن و شوهری ما."
هلمر اوایل ازدواجشون دچار مریضی میشه و نیاز به هزینه زیادی داشتن که نورا اون پول رو جور می‌کنه و هلمر مداوا میشه. به شوهرش میگه از باباش قرض کرده ولی درواقع اون پول رو نزول کرده و چون باباش خیلی زود فوت کرده، شوهرش هیچ‌وقت نفهمیده پول از کجا اومده بوده، نورا هم مخفیانه با پس‌انداز از خرجی خونه کم کم اون پول رو پس میداده و از چیزایی که دلش میخواسته صرف‌نظر می‌کرده.
"هلمر:  نورا، من حاضرم روز و شب از جان و دل برای تو کار کنم، به‌خاطر تو زیر بار فقر و پریشانی برم. اما هیچ مردی حاضر نیس حیثیتشو فدای عشقش بکنه.
نورا: صدها هزار زن این کارو کرده‌ن."

البته این کتاب غیر از این نمایشنامه درباره خود نویسنده و چالش‌های ترجمه هم مطالبی بیان کرده که حدود ۱۷۰ صفحه‌ای میشه.

#عروسکخانه #هنریک_ایبسن 



        

0

این یادداشت مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

          نمایشنامه خانه عروسک ازهنریک ایبسن نویسنده نروژی که اورا پدر نمایشنامه نویسی مدرن میدانند.ایبسن این نمایش نامه را باالهام از زندگی یکی از دوستان خود به رشته تحریر درآورده است.نمایشنامه ای جذاب که در۳پرده روایت میشودودرژانر رئال نوشته شده است ؛درپایان نمایش نامه احساس میکردم یک تراژدی خوانده ام.
نمایشنامه زندگی آقاوخانم هلمر را روایت میکند.خانم نورا در گذشته به خاطرفداکاری درحق شوهر بدون مشورت با وی مبلغ زیادی را قرض کرده وامضای پدر بیمار خود راجعل کرده است واینکار تبعاتی برایش به همراه خواهد داشت.
هلمر مردی با جایگاه اجتماعی خوب که باهمسر خود همچون عروسک ،رفتاری مالکانه دارد.توروالدهلمر مردی که به همسرخود به دید کودک نکاه میکند که نیاز به امرونهی وآموزشهای اخلاقی دارد مثلِ آموزشهای اخلاقی پدر وفرزندی  ازجمله اینکه مدام به همسر خود گوشزد میکند شیرینی نباید بخوری،سرزنش کردن نورا درمورد نداشتن مدیریت مالی وخطاب او به سنحاب من،موشی من و....
توروالد هلمر موفقیت وخوشبختی ظاهری را برپیوند واقعی بین انسانها مقدم میداند.
واما نورا دختری که درکودکی جامانده دومرد اصلی زندگی وی با او رفتاری این چنینی داشته اند،دختری ساده ودهان بین ومطیع که خوشبختی را در ولخرجی کردن میبیند.نورا هرگر فرصت کشف زندگی ورشد شخصیتی پیدا نکرده است.درک درستی از جامعه ندارد ودرزمان تصمیمات مهم زندگی تنها به هدف فکر میکند واصلا توجه نمی کند که انتخاب وسیله نادرست دراین راه چه ضربه سختی به او وارد خواهد کرد.
شناخت لایه های درونی شخصیت زنان برای مردان غالبا سخت خواهد بود(همینطور شناخت مرد برای زن).ولی آقای ایبسن چقدررر زیبا وماهرانه دراین وادی پای گذاشته اند.چقدر زیبا دختری که درکودکی خود جامانده دختری که به اوفرصت رشدوترقی داده نشده است دختری بی روح ومنفعل که حتی زمان طغیانش هم تصمیمی کودکانه میکیرد.تصمیم ترک همسر وفرزندانش.(به جای ماندن وساختن وبه دست اوردن عزت نفس نداشته اش).نورا توقع داشت همسرش سینه سپر کند وهمه چیز را به گردن بگیرد ولی شاهزاده سوار بر اسب نورا به جای حمایت از همسر اورا مورد سرزنش قرار میدهد.
طرح جلدزبان اصلی کتاب ،طرحی از قفس است ودر آن چندین خطاب دیگر از همسر نورا به او وجود دارد که در ترجمه ها محذوف شده است،که در آنها نگاه شی بودن به غیرازنگاه کودک بودن به او بیشتر نمایان میشود.
تکان دهنده ترین جمله کتاب ونه زیباترین:
هیچ مردی ،شرفش رو فدای کسی که دوستش داره نمیکنه
نورا:هزاران زن اینکار رو کرده اند.




        

59