معرفی کتاب خیابان کاتالین اثر ماگدا سابو مترجم نصراله مرادیانی

خیابان کاتالین

خیابان کاتالین

ماگدا سابو و 3 نفر دیگر
3.8
46 نفر |
20 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

5

خوانده‌ام

69

خواهم خواند

53

ناشر
بیدگل
شابک
9786226863261
تعداد صفحات
368
تاریخ انتشار
1399/9/24

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        بی حرکت آنجا ایستاد و به چیزهایی که از گذشته اش برجا مانده بود چشم دوخت. هرکدام از آنها برای خودش سرگذشتی داشت، هرچند که سربازهایی که بین آنها راه می رفتند از سرگذشت آنها هیچ نمی دانستند: اشیا برای غریبه ها هیچ حرفی ندارند.سربازها کارشان را با عجله و کمابیش حرفه ای انجام می دادند. چیزی کش نمی رفتند، همه چیز را در دسته های جداگانه تفکیک می کردند، صندلی ها کنار صندلی ها، تابلوها کنار تابلوها، اشیای کوچک تر توی سبدها، رختخواب ها، لباس های زیر و ملافه ها در دسته ای مجزا. هنریت یادِ بوهای جورواجور افتاد که مشامش را پُر می کرد، بوی خوشایند بالش ها، روپوش های سفید تروتمیز که تازه شسته شده بود، یا بوی آهار لباس ها؛ و همین طور حوله ها، نرمی حوله ها. همه چیز داشت از هم می پاشید، خانه داشت جلوی چشمش متلاشی می شد، داشت به در و دیوارش رجعت می کرد؛ برای او، که آنجا خانه اش بود، هر خاطره ای که از آن اشیا داشت در میان آن تود? خرت و پرت ها همچنان زنده بود، توده ای که برای آن آدم هایی که داشتند جابه جایش می کردند هیچ معنایی نداشت.
      

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به خیابان کاتالین

نمایش همه

لیست‌های مرتبط به خیابان کاتالین

خنده سرخسفر به انتهای شبدر جبهه  غرب خبری نیست

ادبیات ضدجنگ

52 کتاب

قرار است وجود خود را بفروشم. قرار است نیست شوم، غرق در شومی و پلیدیِ جنگ. می‌خواهم خود را فدا کنم. از وجودم چیزی نخواهد ماند. نمی‌دانم این کار را چرا انجام می‌دهم، می‌دانم وجودم زخم خواهد دید. شاید زخمش هیچگاه التیام نیابد. اما انجامش می‌دهم. چرا؟ ضروری است؟ برای روحم تحمل این زجرِ مطالعه‌ٔ ادبیات ضدجنگ ضروری شده است. چرا؟ معمولا شرح علتِ امورِ ضروری کارِ سختی است. علتی ندارم برایش. توجه‌ام به آن جلب شده است، قوای ذهن‌ام را اشغال کرده است و وجودم معطوف به آن شده است. پس انجامش می‌دهم و زجر می‌کشم. اینجا لیستِ آثار ادبیات ضدجنگی که پیدا کرده ام را قرار می‌دهم (مشخصا ترجمه‌ها و آثار فارسی را. چون هدفم فهم جامعهٔ ایران است). حتما برای هرکدام از این کتاب‌ها که بخوانم، مرور خواهم نوشت و سعی خواهم کرد تکه تکه تصویرِ کلیِ ادبیات ضدجنگی را که می‌خواهم معطوف به فهمِ جامعهٔ ایران باشد را تکمیل کنم. اصلا ادعا چیه؟ باور دارم که ادبیات تصویری از جامعه را نشان می‌دهد، این بدان معنا نیست که تصویرِ تمام جامعه در ادبیات منعکس می‌شود (هیچ اثر و روایتی نمی‌تواند همه‌چی را به تمامه در خود بازنمایی کند) و این گزاره بدان معنا نیز نیست که ادبیات چیزی جز بازنمایی جامعه نیست، یعنی کارکردهای دیگری نیز برای متنِ ادبی قابل تصور است. در کنار این، باور ندارم که برای فهمِ جامعه نوعی متن‌بسندگیِ ادبیات‌پایه مکفی و از قضی حتی ممکن است؛ یعنی ادبیات مفری برای فکر در باب جامعه است و فهمِ جامعه طبیعتا و قطعا منحصر در متنِ ادبی نیست. پس، متنِ ادبی به فراتر از خود (تاریخ و جامعه) ارجاع دارد و از این حیث منطقی است که برای فهمِ جامعه بتوانیم ادبیات را فراخوانی کنیم. در این لیست، که تا اینجا بدونِ جست‌وجوی روشمند و صرفا با پرسان پرسان گشتن، سرچرخاندن و بُر خوردن میانِ کتاب‌ها تشکیل شده است، سعی کردم به جوانب مختلفِ چیزی که بهش "ادبیات ضدجنگ" می‌گیم توجه داشته باشم. در نهایت هیچ ادعایی ندارم و با تمام وجود گشوده هستم به هر اتفاقی که در این مسیر بیافتد. هیچ چیز را مفروض نخواهم گرفت جز اینکه "جنگ سراسر پلیدی است و چیزی در جنگ پرتویی از روشنایی ندارد." این لیست را بسیار ادیت/ویرایش خواهم کرد. حتما اگه نکته‌ای هست، اثری را جا انداخته ام، اثری را به اشتباه در لیست قرار داده و خلاصه هرچه بود خیلی خوشحالم می‌کنید بهم اطلاع بدید. اگر در این مسیر به هر کدام از کتاب‌ها رسیدم که دوست داشتید همخوانی کنیم، البته باید جدی و ضربتی باشید، بهم خبر بدید. شاید بتونیم هماهنگ کنیم و هم‌فهمی کنیم با کتاب‌ها. جا دارد از همهٔ کسانی که در مورد این دغدغه باهاشون حرف زدم و توی پیدا کردن آثار بهم کمک کردن تشکر کنم. مشخصا از علی آقای عقیلی‌نسب عزیز که واقعا زیادی کمکم کرد. دمت‌گرم مرد 🙏✌️ پی‌نوشت: لیست ابتدایی است و هرچی ایراد است برگردهٔ منه و حتما بهم اطلاع بدید. خوشحال می‌شم.

57

یادداشت‌ها

یاسمن

یاسمن

1404/1/5

          ⚠️خیابان کاتالین◀️

در رمان خیابان کاتالین صدای گلوله‌ها از دوردست، از پشت دیوارهای خانه شنیده می‌شود.
روایت رمان بر اساس تاریخ خطی پیش نمی‌رود و خواننده همراه با تجارب متفاوت شخصیت‌ها در این روایت پیچیده همزمان با مکان و جاهای مختلفی مواجه می‌شود.
کتاب و بهره‌گیری از تکنیک سیلان ذهن تصاویری تکه پاره از جاهای مختلف در پی هم می‌آیند که اشاره‌ای است به سال‌های جنگ و اسارت و بی‌خانمانی.
به علاوه استفاده از دو راوی و زوایای دید متفاوت، از طرفی موجب فشردگی و پیچیدگی روایت شده و از طرف دیگر به لحن رمان پیچ و تاب‌هایی داده، که به کار بازنمایی آدم‌هایی می‌آید که گاهی حتی نمی‌دانند کجا هستند و گاه ذهنشان پیوسته در زمان به جلو و عقب می‌رود.
خیابان کاتالین تصویری بدیع از روابط خانوادگی در دوران دلهره آور و تیره و تار در زمان جنگ مجارستان را برایمان ترسیم می‌کند و در خواننده، درک تازه از ارتباط زمان و مکان و حافظه پدید می‌آورد.
رمان اشاره کوتاه به وقایع مهمی که مجارستان در قرن بیستم از سر گذرانده، می‌کند.
در ابتدای کتاب مترجم برای قابل طرح کردن خط زمانی داستان اینگونه می‌گوید:
پس از پشت سر گذاشتن دوره‌ای به نام وحشت سرخ در مجارستان و شکست نازی‌ها آلمان در جنگ موجب می‌شود شوروی در مجارستان قدرت بگیرد و بدین ترتیب رهبری مجارستان به راکشی که خود را بهترین شاگرد استالین می‌نامید از ۱۹۴۹ تا سال ۱۹۵۶ قدرت را به دست می‌گیرد که اولویت‌ها و سیاست‌هایش را عمدتا کرملین دیکته می‌کند.
به طور کلی کتاب در باب دوری از وطن و مفهوم وطن ی‌پردازد و صرفاً تعریف این وقایع تاریخی در مقدمه به درک بهتر کتاب کمک می‌کند.
        

0

hatsumi

hatsumi

1402/4/6

          دوباره یه کتاب از ماگدا سابوی عزیزم باید بگم اونقدری که شیفته کتاب دَر شدم شیفته این کتاب نشدم یکی از علت هاش هم پیچیدگی داستان در صفحات اولیه بود ،توی صفحات اول یکم سخت میشه فهمید قصه از چه قراره ،کارکترها باهم چه ارتباطی دارند اما هرچی به پایان داستان نزدیک میشیم شروع داستان توی ذهنمون ستودنی تر میشه ،داستان از جنگ روایت میکنه بدون اینکه مستقیم از جنگ روایت کنه شاید بهتره بگیم از زندگی آدم ها توی جنگ روایت میکنه از احساساتی که دارن،از ترک کردن جایی که بهش تعلق داشتن و دلبستگی های تازه ای که به وجود میاد،فضای خفقان آوری که چند جای داستان با تمام وجود احساس میشه ،از مرگ و دوست داشتن ،متن کتاب جذاب و پر کشش هست جوری که با تمام پیچیدگی ها،جابجایی زمان و راوی ها شما اون رو زمین نمیگذارین.
از متن کتاب:
بی‌حرکت آنجا ایستاد و به چیزهایی که از گذشته‌اش برجا مانده بود چشم دوخت. هرکدام از آنها برای خودش سرگذشتی داشت، هرچند که سربازهایی که بین آنها راه می‌رفتند از سرگذشت آنها هیچ نمی‌دانستند: اشیا برای غریبه‌ها هیچ حرفی ندارند.

.. 
آن‌موقع این را نمی‌دانستم که بعضی‌ها خیلی قبل از مرگ واقعی‌شان می‌میرند. حتی چنین تصوری هم نداشتم که آخرین بار که آن‌ها را دیده‌ای ممکن است آخرین باری بوده باشد که به‌راستی زنده بوده‌اند.

..
که در زندگی هرکس تنها یک نفر هست که آدم نامش را در لحظه‌ی مرگ فریاد می‌زند.

⁦ʕ´•ᴥ•`ʔ⁩
        

6

          خیابان کاتالین روایتی غم‌ناک از فروریختن احساساتِ چند انسانِ بااحساس است...

اگر سابو در کتاب "در" تنها سایه‌ی تروماهایی که جنگ در گذشته بر سر یکی از شخصیت‌ها انداخته بود و او را نسبت به هست‌ونیستِ بشر بی‌اعتماد کرده بود را توصیف می‌کرد، کتابِ"خیابان کاتالین" به ما توضیح می‌دهد که چطور جنگ می‌تواند همه چیز را از انسان بگیرد؛ جنگ گاهی تنها خانه و کاشانه و وطن را از انسان نمی‌گیرد بلکه انسان را از نمودِ هست-مندانه‌ی خود تهی می‌کند و آنطور که شکسپیر در هملت می‌نویسد، تنها پوسته‌ی توخالی را بازمی‌گذارد تا از بیرون درون آن را بنگریم و با ترس‌هایمان روبرو شویم.
مهم‌ترین چیزی که جنگ از خانواده هِلد گرفته بود هویتِ دخترانِ این خانواده بود.
خیابانِ کاتالین روایت چند خانواده‌ی همسایه است که در خیابان کاتالین زندگی می‌کنند اما زمانی که جنگ می‌آید دیگر هیچ‌چیز مثل سابق نیست. آشنایان می‌میرند، عشق‌ها بی‌سر می‌گردند و عشاق زندانی می‌شوند؛ ازدواج‌ها از هم گسسته و آرامش‌ها رنگ می‌بازند.

راوی داستان دائما تغییر می‌کند، گاهی سوم‌شخص، گاهی دختر بزرگ خانواده هِلد، گاهی دختر کوچک آن‌ها و گاهی دیگر پسر همسایه روایت داستان را بدست می‌گیرند. نویسنده همواره و مانند دیگر آثارش به بعدِ روزمره زندگی زیر سایه جنگ پرداخته و تاثیری که جنگ تا سال‌ها بعد در ریزترین امور زندگی شخص می‌گذارد را با دقت وارسی می‌کند. 
        

20

26

          سلام و نور 
تا فصل ده گیج بودم و نمیفهمیدم چی به چیه داستان از انتهای ماجرا شروع شده بود.  در کلِّ داستان راوی بین سوم شخص و ایرن (یکی از شخصیتهای داستان) دائما در حال چرخش بود و اینکه داستان پر از پرش زمانی از گذشته به حال و از حال به گذشته بود. همه ی اینا گیجم میکرد و باعث میشد داستان گاها خط سیر نا مشخصی داشته باشه  ولی این روند  اذیتم نمیکرد  یجورائی باعث جذابیت کتاب شده بود بلاخره خلاقیت نویسنده رو میرسونه و منم از نویسنده های خلاق خوشم میاد .
داستان خیابان کاتالین راجع به روند زندگی  سه خانواده است ایرن و بلانکا و پدر و مادرشون(خانوم و آقای اِلِکش) ، بلینت و پدرش و خدمتکارشون، هنریت و پدر و مادرش که هر سه خانواده  در خیابان کاتالین با هم همسایه اند و دوست و بچه ها با هم هم بازی.
همه چیز خوب و آروم و معمولیه  تا اینکه جنگ دامن مجارستان رو میگیره و زندگی این سه خانواده رو تحت تاثیر خودش قرار میده .
کتاب نکات تاریخی و روان شناسی خوبی داشت  و در کل دوستش داشتم .
به نظرم قلم ماگدا سابو خیلی خاصه با اینکه از روند معمول زندگی میگه و داستانش فراز و فرود خاصی نداره هم خواننده رو جذب میکنه و هم اینکه یک غم خاصی پشت تک تک کلماتش نهفتست  و قلب خواننده رو تحت تاثیر قرار میده.
        

24

زینب

زینب

1403/11/24

          این اولین کتابی بود که من از ماگدا سابو‌ خوندم، که باعث شد دلم بخواد باز هم کتاب‌هاش رو بخونم.
اول کتاب شاید یکم فهمیدنِ داستان سخت بود، دلیلش هم نوع روایت بود که گاهی اول‌شخص بود و گاهی سوم‌شخص؛ ولی هرچقدر جلوتر رفتم بیشتر دوستش داشتم و لذت بردم.
انگار وقتی که تموم شد تازه تونستم به خوبی شروعش رو درک کنم…

نویسنده تو این داستان زخمِ جنگ رو با آزردگیِ روحیِ شخصیت‌هاش بهم نشون داد و موفق شد بی‌نهایت غمگینم کنه.
راستش کتابی که غمِ موندگار و عمیق داره برای من خیلی عزیز می‌شه. فکر کنم کلا دیگه کتاب‌های مهربونی که پایانِ خوش دارن برای من جذاب نیستن! زندگی کی مهربون بوده یا مهربون مونده؟

اين داستان چند تا شخصیت داره که انگار با فهمیدنِ قصه‌ی هرکدوم، از زاویه‌های مختلفی بهشون نگاه می‌کنیم.
ولی چی بین همه‌ی شخصیت‌ها مشترکه؟ رنج.

یکی از شخصیت‌های این کتاب مُرده ولی هم‌چنان گاهی به زندگی زنده‌ها سر می‌زنه.
داشتم فکر می‌کردم این‌که وقتی می‌میریم بتونیم بیایم به زندگی و جای خالیِ خودمون بین آدم‌ها نگاهی بندازیم چه حسی داره؟
مثلا این‌که ببینیم فراموش شدیم!
        

11

هانیه

هانیه

1403/12/26

          یادداشت شخصی بی‌ربط

منتظر بودم فروشنده‌های اون عینک‌فروشیِ بوستان که هفت-هشت سال پیش ازش عینک آفتابی خریده بودم ناهارشون رو بخورن و کرکره رو بدن بالا تا عینکم رو بدم رگلاژ کنن.
نیم ساعت مونده بود به چهار. پاهام هر وری می‌کشیدندم. عادت به بی‌هدفی ندارن. رسوندنم به شهر کتاب بوستان، دور اون رینگ (که همیشه ازش آویزون می‌شدم و تمنا می‌کردم مامانم بذاره برم توی یکی از اون حباب‌های پلاستیکی بزرگ شناور، روی استخری که حالا نیست.)
طبقهٔ اول دفتر بود و کاغذ کادو و خودکار، از پله‌های باریک و مدورش رفتم بالا. پسر فروشنده -که حالا می‌دونم همچین هم پسر نبود و فقط از زیر ماسک معلوم نبود متولد شصت و نهه- تازه شیفت رو تحویل گرفته بود. پرسیدم بچه آهو رو دارید؟ گفت نه، هنوز نیومده. سابو می‌خونی؟ گفتم آره، در رو خوندم و دوست دارم همهٔ بقیهٔ نوشته‌هاش رو بخونم. گفت همه‌شون خوب ان، خیابان کاتالین ولی یه چیز دیگه ست. 
از قفسه پیداش کردم، برش داشتم، نشستم روی پاف کوچک کنج کتابفروشی و هر چه تلاش می‌کردم بخونم نمی‌تونستم. نطق آقای دیگه‌ای که انگار آشنای بهرنگ (همان کتابفروش) بود جالب‌تر به‌نظر می‌رسید. کتاب رو بستم، رفتم سمتشون، یک وری تکیه دادم به قفسه‌ها و راه خودم رو به گفتگوی آدم‌هایی که نمی‌شناختم باز کردم. 
ساعت دیگه چهار شده بود، خیابان کاتالین رو برگردوندم سر جاش، از آقای ناشناس خداحافظی کردم. بهرنگ گفت باز هم بیا اینجا، قول ندادم. عینک‌فروشی باز شده بود.
        

25