بعد از یه خوانش طولانی که به دلایل شخصی کش اومد، بالاخره رمان یکی مونده به آخر موراکامی، نویسندهی محبوبم رو تموم کردم.
نتیجه قابل پیشبینی بود. حین خوندن کاملاً درگیر بودم و اتفاقات همزمان بسیاری حول محور شخصیتهای جالبش در حال رخ دادن بودن. کشش قصه بسیار بالاست و تعلیقهای خودش رو داره و عناصر آشنای همیشگی موراکامی هم طبق معمول حاضر بودن. موسیقی، این بار با تاکید تقریباً کامل روی موسیقی کلاسیک و صفحه، آشپزی سر فرصت، اتفاقات ماوراطبیعی یکباره و پذیرفته شده توسط قهرمان داستان، رانندگی و خب کمی هم گربه.
اینجا حضور و وجود نقاشی و نقاشی کشیدن محور اصلی بود و کاراکتر اصلی، یه نقاش کاربلد.
قصه البته سوالهایی رو بیجواب گذاشت برای من و ته همهیگرهها باز نشد. از اوج، یک باره ناگاه به سمت پایان رفت و شیب مناسبی برای تموم کردن قصه برای من انتخاب نشده بود و دوست داشتم بیشتر از سرنوشت کاراکترها مطلع بشم در نهایت.
از کارهای خوبش بود و خیلی هم لذت بردم، ولی توی سه چهارتای لیست بهترینهاش واسه من قرار نمیگیره لزوماً.