معرفی کتاب عصیان اثر یوزف روت مترجم کیوان غفاری

عصیان

عصیان

یوزف روت و 3 نفر دیگر
3.8
107 نفر |
40 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

6

خوانده‌ام

185

خواهم خواند

84

ناشر
بیدگل
شابک
9786226863360
تعداد صفحات
220
تاریخ انتشار
1399/9/8

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        «آدم می تواند تکه ای باارزش و بی تردید حیاتی از وجودش را از دست بدهد و در عین حال به زندگی ادامه دهد. آدم روی دو پایش راه می رود و یکدفعه از زانو به پایین یک پایش قطع می شود، مثل چاقویی که از دسته اش جدا شود، و باز به راه رفتن ادامه می دهد. نه دردی در کار است نه خونی دیده می شود، نه گوشتی هست نه استخوانی و نه رگی. تکه ای چوب؟ پای چوبی طبیعی؟ که بهتر از یک پای مصنوعی چفت بدن می شود، بی صدا مانند لاستیک و محکم مانند فولاد؟ می شد بی سروصدا راه رفت یا با سروصدا قدم برداشت. می شد با هر دو پا محکم روی زمین کوبید. می شد بالا و پایین پرید. می شد یک پا را در دست نگه داشت. می شد با هر دو دوید. می شد زانوها را هرچقدر که لازم بود خم کرد. می شد مشق نظامی کرد. اما هم? اینها و خیلی کارها حالا دیگر امکان پذیر نیستند. چقدر از آن زمان که می شد بی صدا پایی را از پس پای دیگر گذاشت گذشته است؟»-از متن کتاب-  «داستان روت از منطق کاملا اروپایی و سرراست قص? پریان پیروی می کند، منطقی که باعث می شود همه چیز اجتناب ناپذیر و در عین حال کابوس وار به نظر برسد. اگر روت را یکی از زوایای چهارگوشی حساب  کنید که رئوس دیگرش کافکا، روبرت موزیل و اشتفان تسوایگ هستند خیلی به خطا نرفته اید.» نیکلاس لِزارد،
      

لیست‌های مرتبط به عصیان

خنده سرخسفر به انتهای شبدر جبهه  غرب خبری نیست

ادبیات ضدجنگ

56 کتاب

قرار است وجود خود را بفروشم. قرار است نیست شوم، غرق در شومی و پلیدیِ جنگ. می‌خواهم خود را فدا کنم. از وجودم چیزی نخواهد ماند. نمی‌دانم این کار را چرا انجام می‌دهم، می‌دانم وجودم زخم خواهد دید. شاید زخمش هیچگاه التیام نیابد. اما انجامش می‌دهم. چرا؟ ضروری است؟ برای روحم تحمل این زجرِ مطالعه‌ٔ ادبیات ضدجنگ ضروری شده است. چرا؟ معمولا شرح علتِ امورِ ضروری کارِ سختی است. علتی ندارم برایش. توجه‌ام به آن جلب شده است، قوای ذهن‌ام را اشغال کرده است و وجودم معطوف به آن شده است. پس انجامش می‌دهم و زجر می‌کشم. اینجا لیستِ آثار ادبیات ضدجنگی که پیدا کرده ام را قرار می‌دهم (مشخصا ترجمه‌ها و آثار فارسی را. چون هدفم فهم جامعهٔ ایران است). حتما برای هرکدام از این کتاب‌ها که بخوانم، مرور خواهم نوشت و سعی خواهم کرد تکه تکه تصویرِ کلیِ ادبیات ضدجنگی را که می‌خواهم معطوف به فهمِ جامعهٔ ایران باشد را تکمیل کنم. اصلا ادعا چیه؟ باور دارم که ادبیات تصویری از جامعه را نشان می‌دهد، این بدان معنا نیست که تصویرِ تمام جامعه در ادبیات منعکس می‌شود (هیچ اثر و روایتی نمی‌تواند همه‌چی را به تمامه در خود بازنمایی کند) و این گزاره بدان معنا نیز نیست که ادبیات چیزی جز بازنمایی جامعه نیست، یعنی کارکردهای دیگری نیز برای متنِ ادبی قابل تصور است. در کنار این، باور ندارم که برای فهمِ جامعه نوعی متن‌بسندگیِ ادبیات‌پایه مکفی و از قضی حتی ممکن است؛ یعنی ادبیات مفری برای فکر در باب جامعه است و فهمِ جامعه طبیعتا و قطعا منحصر در متنِ ادبی نیست. پس، متنِ ادبی به فراتر از خود (تاریخ و جامعه) ارجاع دارد و از این حیث منطقی است که برای فهمِ جامعه بتوانیم ادبیات را فراخوانی کنیم. در این لیست، که تا اینجا بدونِ جست‌وجوی روشمند و صرفا با پرسان پرسان گشتن، سرچرخاندن و بُر خوردن میانِ کتاب‌ها تشکیل شده است، سعی کردم به جوانب مختلفِ چیزی که بهش "ادبیات ضدجنگ" می‌گیم توجه داشته باشم. در نهایت هیچ ادعایی ندارم و با تمام وجود گشوده هستم به هر اتفاقی که در این مسیر بیافتد. هیچ چیز را مفروض نخواهم گرفت جز اینکه "جنگ سراسر پلیدی است و چیزی در جنگ پرتویی از روشنایی ندارد." این لیست را بسیار ادیت/ویرایش خواهم کرد. حتما اگه نکته‌ای هست، اثری را جا انداخته ام، اثری را به اشتباه در لیست قرار داده و خلاصه هرچه بود خیلی خوشحالم می‌کنید بهم اطلاع بدید. اگر در این مسیر به هر کدام از کتاب‌ها رسیدم که دوست داشتید همخوانی کنیم، البته باید جدی و ضربتی باشید، بهم خبر بدید. شاید بتونیم هماهنگ کنیم و هم‌فهمی کنیم با کتاب‌ها. جا دارد از همهٔ کسانی که در مورد این دغدغه باهاشون حرف زدم و توی پیدا کردن آثار بهم کمک کردن تشکر کنم. مشخصا از علی آقای عقیلی‌نسب عزیز که واقعا زیادی کمکم کرد. دمت‌گرم مرد 🙏✌️ پی‌نوشت: لیست ابتدایی است و هرچی ایراد است برگردهٔ منه و حتما بهم اطلاع بدید. خوشحال می‌شم.

71

پست‌های مرتبط به عصیان

یادداشت‌ها

          از همان صفحات اول این رمان، تغییر شخصیت آندریاس پوم من را مجذوب کرد. او که در آغاز داستان یک سرباز وفادار و امیدوار به حکومت است و ایمانی راسخ به خدا دارد، به‌تدریج به مردی ناامید و معترض تبدیل می‌شود. این چرخش تدریجی باورهایش، از ایمان کورکورانه به خشم و سرخوردگی، به‌گونه‌ای روایت شده که خواننده را با خودش همراه می‌کند. انگار با هر صفحه، تکه‌ای از امید آندریاس فرو می‌ریزد و جای آن را تردید و خشم پر می‌کند—تغییری که تا پایان داستان، او را به یک عصیان‌گر واقعی بدل می‌کند.
‌‌
یکی از بخش‌هایی که عمیقاً در ذهنم ماند، جمله‌ای تأمل‌برانگیز از کتاب بود: «کسانی که صرفاً به دنیا می‌آمدند که زندگی را بر کسانی که سر راهشان قرار می‌گرفتند سخت کنند.» این جمله وقتی به ماجرای آندریاس در تراموا اشاره می‌کند، من را به فکر فرو برد. اگر آن مسافر بی‌توجه راه را برای آندریاس باز کرده بود، شاید زندگی این سرباز جانباز این‌قدر سخت نمی‌شد. این لحظه ساده اما تلخ، نشان می‌دهد که گاهی یک رفتار کوچک می‌تواند مسیر زندگی یک انسان را زیر و رو کند و او را به ورطه بدبختی بکشاند—فکری که ساعت‌ها ذهنم را مشغول کرد.
‌‌
فضای زندان و صحنه دادگاه پایانی هم از بخش‌های به‌یادماندنی این رمان بود. توصیف زندان، با تمام تاریکی و سنگینی‌اش، چنان زنده و ملموس است که انگار خودم آنجا بودم. اما صحنه دادگاه پایانی، جایی که آندریاس حرف‌هایش را با صداقت و خشم بیان می‌کند، اوج داستان بود. آن لحظه که او مقابل دادگاه ایستاده و از سرخوردگی‌اش می‌گوید، حس عمیقی از ناراحتی در من برانگیخت. نمی‌توانستم خودم را جای او نگذارم—یک جانباز جنگ که پایش را از دست داده، اما حالا مثل یک گدا در خیابان رها شده و حتی از سوی حکومتی که برایش جنگیده، به ناحق محاکمه می‌شود. این بی‌عدالتی، همدردی زیادی در من ایجاد کرد.
‌‌
این رمان از نظر من هیچ کم و کاستی نداشت. هر صفحه‌اش با دقت و زیبایی نوشته شده و ترجمه روان و دلنشینی که خواندم، لذت مطالعه را دوچندان کرد. داستان آندریاس نه‌تنها من را به فکر فرو برد، بلکه یادآوری تلخی بود از اینکه چطور یک رفتار ساده یا بی‌توجهی یک نظام می‌تواند زندگی انسانی را نابود کند. این کتاب، با روایت قدرتمندش، تا مدت‌ها در ذهنم خواهد ماند.
        

11

          کتاب خوبیه، ساختار و فرم با محتوا هماهنگ بوده و حقیقتا شخصا دوست داشتم ؛)
"درباره‌ی انسان بودن ر‌و می‌توان در عصیان به خوبی مشاهده داشت. در حقیقت می‌توانیم بگوییم کتاب در مجموع درمورد روابط و انتظار های انسان در این جهان و متعاقباً راه پسین یا همان عصیان/نافرمانی‌ست.
داستان کتاب از آسایشگاه روانی‌ای با تمرکز بر فردی بالخصوص به‌نام آندریاس آغاز می شود، او مجروح جنگی است و از این بابت به خود افتخار می‌کند، سقف آرزو‌های او کوچک، ساده و دوست داشتنی هستند و البته شدیدا به خدایی عادل و دولتی آگاه اعتقاد دارد، همین هم منجر می‌شود که او همیشه به‌قول خودش دست به سرزنش گناه‌کاران و خلاف‌کاران می‌زند. با این حال بر سر اتفاقاتی با نشان خود که از جنگ بر یاد دارد به همراه پاهایی قطع شده پا بر جهان بیرون می‌گذارد، او امید‌وارانه ادامه می‌دهد: همه چیز بر وقف مراد او پیش می‌رود، با زنی بیوه آشنا می‌شود و بعد از مدتی زیر یک سقف می‌روند. همه چیز فوق‌العاده‌ست اما، وانگهی در نقطه اوج داستان مخاطب متوجه می‌شود که نباید همچون آندریاس دل به آن خوشبختی می‌بست، با هوشمندی تمام عیار روت با نگاهی کاملا شانسی و شاید اعصاب‌خورد‌کن برای آندریاس اتفاقاتی می‌افتد. او همه‌چیز را متوجه می‌شود، از دلیل وجود تمامی گناه‌کاران و خلاف‌کاران آگاه می‌شود و ایمانِ والای خود را به خدا از دست می‌دهد. ناگهان از بیرون و درون پیر و محکوم بر عصیان در برابر این تواضع برده‌وار (به نقل از خود آندریاس در کتاب) می‌شود.
این کتاب برای انسان مدرن و انسان فعال در جوامع مدرن که پیوندی ناخواسته در راستای شناخت واقعی خود دارند پیشنهاد فوق‌العاده ای محسوب میشه."
        

12

          در جایی، که خاطرم نیست کجا، جمله‌ای از مصطفی ملکیان شنیدم با این مضمون که بزرگ‌ترین جنایتِ حکومت‌هایِ مستبد این نیست که مخالفانِ خود را سرکوب و زندانی می‌کنند یا بی‌عدالتی پیشه می‌کنند و بر مردمِ زیردستِ خود ستم روا می‌دارند، بَل جنایتِ بزرگ‌تر آن است که عقلانیت و خردورزی را از مردم سلب می‌کنند، به‌طوری که دیگر مردم قادر نیستند خوب و بد/خیر و شرّ را از هم تمیز بدهند.
آندریاس پوم، قهرمانِ داستان، قربانیِ چنین جنایتی می‌شود. او که درابتدا سخت به دست‌گاهِ حکومتِ کشورش اعتماد دارد و معتقد است اساسِ کارِ جهان بر عدالت است و بس، درنهایت، به‌سببِ نزاعی خیابانی، چنان ناباورانه و سخت‌گیرانه از جانبِ حکومت - همان حکومتی که سنگش را به سینه می‌زد - طرد می‌شود که علیهِ تمامِ بنیان‌هایِ اخلاقی و دینی و اعتقادیِ خود «عصیان» می‌کند؛ عصیانی کورکورانه و دیوانه‌وار.

«یک بار در همین شب‌ها آندریاس چند دزد دید، اما چیزی به پلیسی که در چهارراهِ بعدی بود نگفت. دزدها با درِ مغازه‌ای ور می‌رفتند. او در دل خوش‌حال بود. وقتی در روزنامه خبری درموردِ مرگ یا سرقت می‌خواند خوش‌حال می‌شد. در دل با خلاف‌کاران، همان کافران، احساسِ نزدیکی می‌کرد. آندریاس دوستشان بود، حامی‌شان» (ص۲۰۲).

چنان‌که خواندید، آندریاس درنتیجۀ بیدادگری‌هایِ حکومتِ مستبدِ کشورش به سقوطی اخلاقی گرفتار آمد، به‌حدی‌که با دزدان و خلاف‌کاران نیز احساسِ هم‌دلی می‌کرد. بله، «این‌طور است که بعضی‌ها بی‌خدا، کافر و آنارشیست می‌شوند».

عصیان دومین اثری از یوزف روت بود که می‌خواندم. پیش‌ازاین ایوب را از او خوانده بودم که به‌نظرم، در مقایسه با عصیان، قالب و محتوایِ قوام‌یافته‌تر و پرمایه‌تری داشت.
        

31

          نویسنده رمان رو با روزمرگی‌های یک مجروح جنگی در یک بیمارستان صحرایی آغاز میکنه و به معرفی افکار، دل خستگی‌ها و خواسته‌هایش میپردازه، هرچه به جلوتر میریم نویسنده به ما نشان میده علاقه خاصی داره کاراکتر‌های داستان رو تو یه نقطه رها کنه و خواننده رو درگیر یک کاراکتر جدید کنه، رمان روند یکنواختش کم کم با گذر زمان اوج میگیره، شخص اول داستان از ابتدای ورودش به زندان به ما میگه حتی در مدتی کوتاه وقتی از یک جامعه آزاد تمام حقوقی شهروندیتو ازت میگیرن به چه روزی میفتی، نشون میده انسان وقتی با خودش خلوت میکنه و دور و برش هیچ کس رو نمیبینه به یاد چه چیزهایی میفته و تازه یادش میاد در گذشته چه چیزهاییو از دست داده، تحولات عقاید شخص اول داستان در زندان بسیار جالب و خواندنیست ، از دید من کتاب ارزش خوندن داره اما نقدی که بهش وارد میدونم اینه که نویسنده یجاهایی در ابتدای کتاب که نیاز نبود اضافه گویی کرد و یجاهایی پس از ازادی از زندان که نیاز به گفتار بیشتر داشت کم گویی
        

7

          از نظر مارکس «این آگاهی آدمیان نیست که هستی آنان را می‌سازد، بلکه هستی اجتماعی آدمیان است که آگاهی آنان را برمی‌سازد.» از این‌رو، اوضاع زندگی و جایگاه تاریخی و طبقاتی فرد، اندیشه‌های فرد را شکل می‌دهند. چرا که آدمیان، هستی را از لابه‌لای روزنه‌های چشم‌بندهای طبقاتی خود می‌بینند. ما هم در بیان عامیانه می‌گوییم: «نفسش از جای گرم بلند می‌شود.»
یوزف روت، نویسنده اتریشی، که در زمان نگارش سومین کتاب خود، «عصیان»، هنوز سوسیالیست بود نیز همین ایده انتزاعی را دست گرفته، بر آن لباس داستان پوشانده و به دل زندگی روزمره آدمیان فرستاده. اهل فن می‌دانند تا چه اندازه بازنمایی انتزاعیات در قالب قصه دشوار است. کاری که بزرگانی چون تولستوی و داستایفسکی به‌خوبی از پس آن برآمده‌اند. این‌که عصاره یک تفکر فلسفی، اجتماعی یا روان‌شناختی را در اختیار بگیری و طرحی داستانی را با آن نقش بزنی. عصیان، در فضای اتریش و آلمان ۱۹۲۰، یعنی دوران پس از جنگ جهانی اول سیر می‌کند و بسیار تحت تاثیر زمانه خود است. دوره فروپاشی امپراتوری اتریش و شکست آلمان، دوره اقتصاد نابسامان که در نهایت به فاشیسم و ظهور هیتلر انجامید. آندریاس پوم، سربازی که یک پای خود را در جنگ از دست داده و زیر سایه حکومت، از اوضاع کاملا راضی است؛ در جریان یک اتفاق، خود را در معرض بی‌عدالتی می‌بیند. اتفاقی که دومینووار تمام زندگی و زمانه او را درمی‌نوردد و حتی مناسبات عاطفی و خانوادگی او را دگرگون می‌کند و این‌گونه آندریاس در کانال انتقال از جهانی به جهان دیگر قرار می‌گیرد. با تغییر جهان مادی او، آنچه در سرش می‌گذرد نیز یکسره زیرورو می‌شود. بی‌عدالتی، تلنگری می‌شود تا نفرتی که مدت‌ها قبل در درونش ریشه دوانده و زیر لفافی از تواضع و ادب مدفون شده، سربرآورد. او که زمانی، حکومت و خدا را هم‌سطح هم می‌دانست، به عدالت باور داشت و از قانون و حکومت سپاسگزار بود، وقتی صابون بی‌عدالتی و قانون مشوش و نابرابر به تن خودش خورد؛ اندک‌اندک باورها و اندیشه‌هایش نیز به ضد خود بدل شد. آندریاس در مقام یک سرباز جنگی مورد بی‌مهری قرار گرفته، با مدالی هرچند بی‌اعتبار بر سینه، آنچنان میان حکومت و خدا و پیوندی ناگسستنی برقرار کرده بود که معترضان به وضع موجود و را «کافر» می‌داند.
او در جهان جدید خود که از لحاظ اجتماعی و خانوادگی شکست خورده و از دید قدرت، محکوم و مطرود است، بر حکومت و خدا می‌شورد. همان‌طور که مارکس ایدئولوژی را ابزاری برای توجیه نابرابری می‌بیند، چشم آندریاس در جریان دگردیسی خود، به فساد و نقش ابزاری کلیسا باز می‌شود. آندریاس می‌گوید: «اگر محکوم به رنج بردنیم، چگونه است که همه یکسان رنج نمی‌بریم؟»
روت طی داستانی خطی و سرراست، دست خواننده را می‌گیرد و به درون دنیای ذهنی آندریاس می‌برد و جزءبه‌جزء احساس او، ذهنیات او و نحوه اندیشیدن او را پیش چشم مخاطب تصویر می‌کند. به ریشه روان‌شناختی و اجتماعی شخصیت‌های درگیر در ماجرا می‌پردازد و یک کل منسجم را شکل می‌دهد. شیوه داستانگویی او خطی و سهل و ممتنع است. روت همچنین از توصیف رابطه شخصیت‌ها با طبیعت و حیوانات در جهت بیان منظور خود به شکلی درخشان بهره می‌گیرد. روت، در قالب شخصیت‌های فرعی، از جامعه پس از جنگ جهانی اول، تصویری روان‌شناختی ارائه می‌دهد. دورانی که در گیر‌و‌دار فروپاشی اقتصادی، شاهد افزایش نوکیسگان، فرصت‌طلبان و محافظه‌کاران هستیم. روت درست مانند مارکس همه چیز را در کشاکش تز و آنتی‌تز، به صورتی سیاه و سفید می‌بیند. از این‌رو در این رمان شخصیت خاکستری نمی‌بینیم و آندریاس روی یک طیف، از یک قطب به قطب دیگر حرکت می‌کند.
صحبت پیرامون این کتاب بسیار است. وجه فلسفی، اجتماعی، روان‌شناختی و ادبی عصیان می‌تواند مورد تعمق قرار گیرد. ترجمه کتاب به‌عهده سینا درویش‌عمران و کیوان غفاری بوده‌است که با به‌کار‌گیری ظرایفی، طوری آن را به انجام رسانده‌اند که نه سیخ بسوزد و نه کباب. کتاب از سوی نشر بیدگل روانه بازار شده و به علاقه‌مندان فلسفه، ادبیات، جامعه‌شناسی، سیاسی و روان‌شناسی اجتماعی کاملا قابل توصیه است.

https://jamejamdaily.ir/Newspaper/item/102885
        

12

سحر

سحر

1403/8/25

          از متن کتاب:
من از پس تواضعی بردەوار چون شعلۀ سرخی به عصیان گردن کشیدم. خداوندا، اگر زنده بودم و در پیشگاهت حاضر نبودم تورا منکر می‌شدم. اما حال که با چشمان خود می‌بینمت وبا گوش‌های خود صدایت را می‌شنوم، می‌بایست کاری کنم بس شرورانه‌تر از انکار تو: باید که دشنامت دهم! میلیون‌ها نفر چون مرا پوچ و بەعبث آفریدەای، آن‌ها مؤمن و مطیع بزرگ می‌شوند، به نام تو رنج می‌کشند، با نام تو به قیصرها، پادشاهان و حکومت‌ها درود می‌فرستند، زخم چرکین گلوله‌ها را بر تنشان تاب می‌آورند و قلبشان را آماج سرنیزه‌های سه‌گوش می‌کنند، یا که به زیر یوغ روزهای طاقت‌فرسایت کمر خم می‌کنند، یکشنبۀ دلگیر همچون تاجی باشکوهی بی‌رمق بر سر هفته‌های دهشتناک نشسته است، آنها گرسنگی می‌کشند و دم برنمی‌آورند، کودکانشان پژمرده می‌شوند، زنانشان از ريخت می‌افتند و به بیراهه می‌روند، قوانین از هرسو همچون پیچک‌های موذی برسرراهشان می‌رویند، پاھايشان در بیشه انبوه فرمان‌هایت گیرمی‌کند، آن‌ها بر زمین می‌افتند و از تو دست یاری می‌طلبند، ولی تو بلندشان نمی‌کنی. دستان سپیدت می‌بایست سرخ باشند، چهره‌ی سنگی‌ات از ریخت افتاده، قامت راستت خمیده شده، همچون قامت هم‌رزمان من با گلوله‌هایی در نخاعشان.
        

1

          سلام 
عصیان عمیقاً احساسات منو درگیر کرد. داستان جانبازی است که تا عمق استخوان به کشور و حکومت و کلیسا اعتقاد داره و هر کسی که با اینها کمی زاویه داشته از نظر این شخصیت یک کافره. 
این رمان تلخ داستان انسان‌های ساده‌دل و سوءاستفاده از این سادگی است. داستان آدم‌هایی که با جان و مال و هرچه دارند از ایده‌های حکومت‌ها دفاع می‌کنند و زیر پای همون حکومت له می‌شن. 
از ته دل با شخصیت اصلی ارتباط گرفتم چرا‌که در زندگی سفری تقریباً مشابه رو تجربه کردم. آندریاس، شخصیت اصلی عصیان در طی بلاهایی که سرش میاد متوجه اشتباه خودش میشه و نگاهش تغییر میکنه. 
ما به عنوان مخاطب از ابتدا می‌دونیم نگاه آندریاس ساده‌اندیشانه است و دور از حقیقت. 
رمان رو با قلبی شکسته و اشک به پایان رسوندم. بیش از چیزی که فکر می‌کردم توجه‌ام رو جلب کرد و فراتر از انتظارم بود. 
این رمان یه شاهکار کلاسیک به حساب میاد. حجم کمی داره و به سرعت میشه خوندش. عصیان بسیار تأمل‌برانگیزه. به همه پیشنهادش می‌کنم. 
        

14

          بسم الله 

آندریاس پوم شخصیتی که در جنگ حضور داشته و پایش را از دست داده، با نگرشی ستایش گرانه نسبت به خود، خدا و حکومت زندگی می‌کند او خود را شخصی برگزیده و وفادار به میهن می‌داند، روزی که قرار است از بیمارستان خارج شود داستان او تازه آغاز می‌شود. مواجهه او با دنیای بیرون واقعیت هایی را به او نشان می‌دهد که تاب دیدن ندارد.
داستان فردی که برعلیه خودش و و ایدئولوژی خودش طغیان می‌کند، حکایت من و مایی است که عقاید امروزمان را کورکورانه داریم و با واقع بینی به آن نرسیده‌ایم...
پایانی چنین شخصی طغیان است. طغیان برضد داشته هایش، البته باید گفت: طغیان برضد نداشته هایش. چرا که چنین فردی  حقیقتا چیزی در دست ندارد...
شخصیت اول داستان با دنیای کوچک و محتاطانه‌ای که برای خود ساخته است انس گرفته و هر لحظه جدایی از آن برایش کابوسی فراموش نشدنی است، پس همین دنیای کوچک را می آراید و دائما به سر و شکلش دست می کشد، نکند که ذره‌ای غبار بر این دنیای کوچک بیفتد و هرچه مخالف این دنیاست را محکوم و نادرست می‌داند و خدا نکند کسی به آن چپ نگاه کند. چنین کسی را تصور کنید، حالا این فرد روزی می‌آید و می‌بیند هرچه ساخته بوده است از اساس سرابی بیش نیست، خود انتحاری اولین نتیجه چنین سراب ساختگی است...
عصیان روزی رخ می‌دهد که خودت را در پایان راهی ببینی که تا همان روز فکر می‌کردی، این راه را پایانی نیست...

پ.ن: من ترجمه نشر بیدگل را خوانده‌ام و راضی بودم.
        

11

«مردی چون
          «مردی چون او، مردی چهره در چهره‌ی مرگ، زنده مانده بود تا عصیان کند، عصیان علیه جهان، علیه مقامات، علیه حکومت و علیه خدا.»

🔹«عصیان» یا شورش داستان مردی است که در جنگ جهانی اول در جبهه آلمان جنگیده و یک پایش را در راه میهن، حکومت و خدا از دست داده است. اما به خاطر معلولیتی که گریبانش را گرفته اصلا و ابدا ناراحت نیست چون فکر می‌کند حکومت به عنوان دست خدا بر زمین، قدر زحمتش را می‌داند و به او شغلی کوچک اما ثابت تا آخر عمرش خواهند داد. اما حکومت به مدال افتخار و مجوزی برای پخش موسیقی در خیابان اکتفا می‌کند.

🔸«آندریاس پوم» نماینده آدم های خوشبین و ذاتا ضعیفی است که در برهه‌ای از زندگی با تلنگری ناگهان به خود می‌آیند اما اینبار کاملاً در نقطه مقابل خودشان در گذشته قرار می‌گیرند.

📌پوم در بسیاری از حرف ها و شکایت هایش یادآور ایوب عهد عتیق است. مردی پرهیزکار که ناگهان خدا هر چه داشت و نداشت را از او گرفت و به روز سیاهش نشاند. پوم همانند ایوب نمی‌فهمد که چرا او ناگهان هدف تیر غیب الهی قرار گرفته؛ او که «کافر» نبوده و نیست. اما تفاوت ایوب با پوم در این است که ایوب هرگز حتی در شکواییه‌ هایش، از ایمان به خدا خارج نمی‌شود اما پوم علیه همه چیز و در صدرشان «خدا»، عصیان می‌کند. سوالش واضح است: آخر چرا من؟ به چه دلیل؟

یوزف روت در همین رمان کوتاهش به عنوان اولین کاری که از او خواندم، عیارش را نشان داد. نویسنده‌ای کار بلد که گویا حرف های شنیدنی زیادی دارد.
        

28