محمد سعید میرابیان

@mo.saeed.mi

8 دنبال شده

7 دنبال کننده

                      
                    
mo.saeed.mi
mo_saeed_mi

یادداشت‌ها

                اروس معنایی استعلایی دارد، در لغتنامه اروس بمعنای عشق جنسی است؛ در اندیشه افلاطونی از اروس بعنوان یک انگیزه خلاق اساسی که عنصری حسی‌ دارد یاد می‌شود؛ بعبارتی اروس مجموعه غرائز حافظ حیات است که بصورت تکانه‌هایی برای ارضای نیازهای اساسی، انگیزه‌های متعالی و انگیزه‌هایی که از ما دربرابر فنا محافظت می‌کنند، بوجود می‌آید.
در این مجموعه مقالات بیونگ چول‌هان، با استفاده از این مفهوم و پیشینه آن در اندیشه افلاطون و نیز رابطه‌ای که با قدرت[از منظر فوکویی] و حیات برهنه‌[ای که آگامبن از آن سخن می‌گوید] سعی در تبیین این فاجعه دارد که در جهان مدرن دیگر عشق معنایی ندارد. از نظر نویسنده رواج فردیت و فردگرایی افراطی_بعبارتی تقلیل مفهوم "دیگری" به مفهوم "یکی"_ و همچنین ظهور هرزه‌نگاری(پورنوگرافی) باعث از بین‌رفتن فانتزی و کور شدن خیال انسان و درنتیجه تقلیل عشق به_تنها_لذت جنسی می‌شود و این مقدمه‌ای برای از بین رفتن عشق و بهم خوردن توازن قوا میان شجاعت، عقلانیت(logos) و عشقِ جنسی(eros) می‌شود.
این سه قوا از منظر افلاطون قوای سازنده زندگی انسان هستند و از بین رفتن تعادل میان آن‌ها، انسان را از انسان-بودگی‌اش خارج خواهد کرد.

در آخر باید به ترجمه نا-مناسب کتاب اعتراض کنم؛ مترجم در مرجع ضمیر بسیاری از کلمات اشتباه کرده بود که مفهوم را بد و نا-خواندنی می‌کرد.
        
                تنها وصف مناسب برای این کتاب همان است که چخوف می‌گوید، آورده‌اند که زمانی که این کتاب چاپ شد، چخوف در حال احتضار بوده، پس از خواندن این کتاب به سختی برمی‌خیزد و رو به دخترش می‌گوید:"انگاری به دنیا آمده‌ام، این کتاب را بخوانم و بمیرم."
گویی ما هم آمده‌ایم، این کتاب را بخوانیم و بمیریم، چراکه داستان زندگی واسیلی، داستان زجرِ زندگی انسان-در-جهان است.
داستان کشیشی مفلوک که با تن دادن به جنون همسرش، در مغاک نگریست و نگون‌بخت به زندگی‌اش ادامه داد.
انگاری آندری‌یف با استفاده از داستان ایوب در کتاب پیامبران و الهام از جمله مشهور نیچه_که می‌گفت:"آن که با هیولا می ستیزد، باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود. اگر دیرزمانی در مغاکی چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم خواهد دوخت."_ این داستان را خلق کرده است.
شخصیت‌هایی که عقبه خاصی برایشان تعریف نشده، اسم‌هایی که شبیه کاراکترهای روسی نیستند، توصیفاتی که به اندازه کافی مطرح می‌شوند و ناامیدی‌ای که همیشه همراه انسان است، آندری‌یف و رمان‌هایش را خواندنی‌تر می‌کند.
خلاصه که:
من غرق وحشتی عجیبم... چه کابوسی بود...
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

                یاسپرس را بیش از آن‌که روان‌شناس باشد به فلسفه می‌شناختم و ادعایی که مترجم در مقدمه‌ای که به این کتاب نوشته بود مرا شگفت‌زده کرد: "مطالعات رسمی در فلسفه نداشت."...
بگذریم...
فصل اول کتاب، "روان‌درمانی" به روش‌های روان‌درمانی در روزگاری که علم روانکاوی از سلطه فرویدیسم بیرون آمده و در دستان لکان آرام‌گرفته است می‌پردازد. روش‌هایی کیفی که یاسپرس گاهی آن‌ها را با جامعه‌شناسی پیوند نی‌زند و گاهی آن‌ها را در روش پدیدار‌شناسانه متقدم(پدیدارشناسی به معنای روشی برای انتقال فرایندهای ذهنی آن‌چنان که واقعا هستند به خودآگاهی صریح از حیث مفهومی) می‌گنجاند و بررسی می‌کند.
در آخر فصل نیز دیالوگی از مکبث می‌آورد و از درد روان بعنوان دردی که تنها بیمار می‌تواند خود را از آن برهاند یاد می‌کند.
در فصل دوم کتاب، کارل یاسپرسِ پیر به تعریف فلسفی چگونگی طبابت در روان‌درمانی می‌پردازد، از روش‌ها تا اهداف و خطاهای روان‌درمانگر برای درمان صحبت می‌کند اما دو تیتر مرا بسیار به خود جذب و جلب کرد:
اول، بخشی که یاسپرس بیماری روانی را پدیداری در نسبت با محیط اطرافش می‌بیند و معتقد است دین، جغرافیای سیاسی، مفهوم کشور و قانون و همچنین روابط اجتماعی هم در بوجودآمدن و هم در درمان بیماری نقش مهم و موثری دارند.
و دوم، جایی که یاسپرس به تعریف تصور شِفا می پردازد و ما را با این نکته بدیهی تنها می‌گذارد که در بیماری‌های جسمی از معنای بیماری، سلامت و شفا آگاهیم و می‌دانیم که علائم سرماخوردگی نماینده بیماری و رفع آن‌ها نشانه شفا و سلامت است اما آیا در بیماری‌های روانی نیز می‌توانیم اینچنین استناد کنیم؟

پ.ن۱: اگرچه کتاب موضوع مطالعاتی من نبود و صرفا مطالعه‌ای گذری محسوب می‌شد اما در رشته خودش(روانشناسی) کتاب مهم و تاثیرگذاری است.
پ.ن۲: غیر از دوغلط ویراستاری و دو غلط ترجمه‌ای متن خوبی داشت.
        

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

فعالیت‌ها