معرفی کتاب زندگی واسیلی اثر لئونید نیکلایویچ آندری یف مترجم حمیدرضا آتش برآب

زندگی واسیلی

زندگی واسیلی

4.1
19 نفر |
9 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

30

خواهم خواند

30

شابک
9786002538840
تعداد صفحات
168
تاریخ انتشار
_

توضیحات

کتاب زندگی واسیلی، نویسنده لئونید نیکلایویچ آندری یف.

بریدۀ کتاب‌های مرتبط به زندگی واسیلی

لیست‌های مرتبط به زندگی واسیلی

یادداشت‌ها

        تنها وصف مناسب برای این کتاب همان است که چخوف می‌گوید، آورده‌اند که زمانی که این کتاب چاپ شد، چخوف در حال احتضار بوده، پس از خواندن این کتاب به سختی برمی‌خیزد و رو به دخترش می‌گوید:"انگاری به دنیا آمده‌ام، این کتاب را بخوانم و بمیرم."
گویی ما هم آمده‌ایم، این کتاب را بخوانیم و بمیریم، چراکه داستان زندگی واسیلی، داستان زجرِ زندگی انسان-در-جهان است.
داستان کشیشی مفلوک که با تن دادن به جنون همسرش، در مغاک نگریست و نگون‌بخت به زندگی‌اش ادامه داد.
انگاری آندری‌یف با استفاده از داستان ایوب در کتاب پیامبران و الهام از جمله مشهور نیچه_که می‌گفت:"آن که با هیولا می ستیزد، باید بپاید که خود در این میانه هیولا نشود. اگر دیرزمانی در مغاکی چشم بدوزی، آن مغاک نیز در تو چشم خواهد دوخت."_ این داستان را خلق کرده است.
شخصیت‌هایی که عقبه خاصی برایشان تعریف نشده، اسم‌هایی که شبیه کاراکترهای روسی نیستند، توصیفاتی که به اندازه کافی مطرح می‌شوند و ناامیدی‌ای که همیشه همراه انسان است، آندری‌یف و رمان‌هایش را خواندنی‌تر می‌کند.
خلاصه که:
من غرق وحشتی عجیبم... چه کابوسی بود...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

6

          "سید آب دستته بذار زمین کتاب زندگی واسیلی رو بخون"
شروع جالبی شد.
داشتم با حمیدرضا آتش برآب چت میکردم که این پیشنهاد رو مطرح کرد.
اون موقع تشنه بودم برای همین آب را زمین نگذاشتم ، به نوشیدن ادامه دادم تا در وقتی مناسب ، سر از زندگی واسیلی در بیارم. 
این بار دیگر آبی دستم نبود ، چون در ماه رمضان به سر می برم . زندگی واسیلی را به دست گرفتم ، شاید حمیدرضا دلیل خاصی در ذهنش داشت که گفت این را بخوانم، در هر صورت باید ازش تشکر کنم ، اول بابت پیشنهاد ، چرا که کتاب جزء یکی از متوسط های ادبیات روس بود دومین کتابی هست که از آندری یِف می‌خوانم،  یادداشت های اینجانب اولی‌ اش بود . 
و تشکر دوم هم به خاطر ترجمه خوب و روانش ، گرچه عده‌ای با مدل ترجمه معاصرانه اش مخالف هستند ولی من دوست داشتم.
محتوای کتاب اما ، جوری هست که شاید روزی توانستم‌و مقاله تطبیقی در روش و سلوک کشیش مسیحی با روحانیت شیعه با تکیه بر ساختار این‌کتاب بنویسم .
محتوای کتاب را تا حدودی زیاد قبول دارم چرا که این توصیفات برای راس رجال دینی مسیحیت حقیقتی بود تلخ و اذیت کننده ، اما اگر فکر می‌کنید با خواندن این کتاب و تطبیق ساختار محتوایی آن بر روحانیت شیعه به نتیجه می‌رسید باید بنویسم که اشتباه خواهید کرد. 
پیشنهادم این است برای درکی از فضای روحانیت اصیل شیعه کتاب #نخل_و_نارنج یامین پور را بخوانید.
در آخر مجددا از دوست خوبم حمیدرضا آتش برآب 
تشکر ویژه دارم و همچنین از مجموعه نشر پارسه که کتاب‌ها را با کیفیت قابل توجه و قبولی چاپ و منتشر می‌کنند.
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
پنجمین کتاب سال ۰۳
        

11

مانا

مانا

1403/11/27

          مهم ترین حرف هام در مورد کتاب رو نمی زنم، سانسور می کنم، این از این! هرچی هم ریویو دیدم، انگار هیچ کس مثل من به کتاب نگاه نکرده، یا اگر هم شبیه من فکر کرده، لابد مثل من داره خودشو سانسور می کنه.
من به نویسنده حق دادم که انقدر تاریک فکر کنه و بدبین باشه، بالاخره طرف داره تو روسیه ی صد و چند سال قبل زندگی می کنه، ولی خب، ترجیح می دم عاشق این نویسنده نشم و دیر به دیر ازش بخونم، چون من انقدر تاریک و بدبین نیستم.
در مورد خود کتاب، می خواستم بهش نمره ی چهار بدم از پنج، به خاطر اینکه با نویسنده هم عقیده نبودم و به نظرم مثل باقی نویسنده های روس، این یکی هم "سنتی" فکر می کرد. ولی چهار، پنج صفحه ی آخر نمره رو پنج کرد! چون شگفت زده شدم و مطلقا انتظار چنین پایانی رو نداشتم
کتاب رو تو یه روز تموم کردم و به واسطه ی کتاب، خودم رو با چایکوفسکی آشنا کردم و دو قطعا ازش گوش دادم که دلچسب بودن کتاب رو به حد اعلی رسوند، به خصوص کنسرت ویولونش در گام دی ماژور، اوپوس 35
من یه تایمی باید روسیه زندگی کنم، ترجیحا یک سال، شاید سن پترزبورگ، و با مردم روسیه زندگی کنم، و حالا یا قبلش، یا همون جا، روسی رو یاد بگیرم. این کتاب خیلی بهم هوس انداخت روسی رو شروع کنم. ولی خب فعلا همان فرانسوی و ایتالیایی باید عمیق تر بشن. پس کتاب بعدیم، احتمالا از الساندرو باریکوئه تا حین خوندن کتاب هوس نکنم زبان جدید شروع کنم.
        

27

        و باز هم جدال شک و ایمان، تقابل عقلانیت و دیانت که همیشه برای من موضوع جالبی بوده. این کتاب منو یاد کتاب ایوب اثر یوزف روت انداخت.
پدر واسیلی یک کشیش باتقواست که در ابتدای داستان پسر کوچکش واسیلی رو در اثر غرق‌شدن در رودخانه از دست میده و شروع می‌کنه به شک کردن...
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

0

          نفهمیدن یا نقد کردن؛ مسئله این است؟

0- اولین‌بار پس از ورودم به جهان مرور کتاب نوشتن، برای کتابی با این فاصلهٔ زمانی از وقتی که تمومش کردم، متن می‌نویسم. 
هم خوبی داره هم بدی.
خیلی جزئیاتِ کتاب رو یادم نیست، ولی بجاش الان با اعتدالِ بیشتری در مورد کتاب و وضعیتش حرف می‌زنم.

1- داستان در مورد زندگیِ پدر واسیلی است.
همین؛ اما اینجا "قلمِ آندری‌یِف" موضوعیت پیدا می‌کند. داستان پیرنگ شگفت‌انگیزی ندارد. تعلیق یا شوک هم ندارد. روایتِ تلخی دارد، شرحِ ماوقع دلهره‌آوری دارد، اما داستان ندارد. روایت، فراز و فرود دارد، اما هالیوودی نیست؛ با پدر واسیلی باید زندگی کنیم.  باید "پدر واسیلی بود" با همه سختی‌هایش. همان سختی‌ها و تاریکی‌هایی که در اولین صفحات کتاب، به روشن‌ترین شکلِ ممکن چشم را کور می‌کند.

2- آندری‌یِف جهان را تاریک می‌بیند. نه تنها تاریک می‌بیند، بلکه تاریک روایت می‌کند. هم تصاویر تاریک است(یعنی واقعا المان‌های کِدِر و سیاه زیاد دارد)، هم روایت و موقعیت اصلا شادان نیست. 
توصیفات کتاب از طبیعت، برای من یکی اصلا شفاف و روشن نبود. همیشه طبیعت در ادبیات، نماد طراوت و حالِ خوب است. ولی در جهانِ آندری‌یف، طبیعت نیز به آن چیزی تبدیل می‌شود که نویسنده می‌خواهد، عنصری در راستای انتقال جهان‌بینیِ بدبینِ آندری‌یِف. 
روایتِ لئونید آندری‌یِف همین است، عناصر را به خدمت می‌گیرد، برای انتقال حس و با این حس استدلال می‌کند و تو را قانع. غیرمعمول است، اما برای من گرفت. یعنی به خیالِ خودم جهانِ این نویسندۀ روس را فهمیده‌ام. 
حتی موضعِ سیاسی‌اش را فهمیده‌ام. به عنوان یک نویسندهٔ چپ‌گرا، از لحاظ سیاسی با بولشویک‌ها خیلی رفیق نبوده، برخلاف هم‌صحبتِ شهیرش، ماکسیم گورکی.
در آخر اون رِند جالب گفت(به زبان امروزی تبدیل می‌کنم):
اینی که خوندم، عجب کابوسی بود! 

3- این اثر، باعث بهت گورکی بوده است. همین تجلیل‌ها و سابقه‌ای که با آندری‌یِف داشتم، باعث شد انتظارم از این داستان خیلی بالا باشد، که البته محقق نشد.
یعنی آنگونه که باید، مانند «یادداشت‌های اینجانب» یا «یکی بود، یکی نبود» محقور و مجذوبِ قلمِ آندری‌یِف نشدم.
البته احتمال داره در مرتبه دوم خواندن متن، به برداشت‌هایی برسم که الان بهشون نرسیدم. بازم می‌گم، یه علتی که فهمیدم آندری‌یِف، لااقل برای من یکی، نویسنده قابل اعتنایی است، این است که تحقیقا هر داستانی که ازش خوانده‌ام، دوباره رفته تو لیستِ «می‌خواهم بخوانم»ها، این یعنی درگیر شدم با متن. یه سوال: آیا یک متنِ ادبیِ خوب کاری غیر از ایجاد «درگیری» برای خواننده‌اش دارد؟ نه والا!

4- یک نقد دارم به متن که تحقیقا هیچ راهی نیست که حالِ دلم باهاش خوب بشه.البته شاید تو بسترِ تاریخیِ متن، همچین تصویری از یک بچۀ معلول رواج داشته و آندری‌یِف بر اساس عرف و برداشتِ عمومیِ دوران خودش و به صورت مفروض، از یک فرزند معلول در خانواده، تصویر یک هیولا ساخته؛ اما مگر ادبیات چیزی بغیر از این است که از تاریخ خود باید جلوتر باشد و نشان بدهد انسان به دنبال چیست؟ فقط یه چیزی رو شفاف کنم، من برای ادبیات که خط‌کش و شاقول طراحی نمی‌کنم(اصلا من کی باشم!)، دارم می‌گم به تجربه دیدم که آثار بزرگ ادبی در بسیاری اوقات حاملِ معانی ترقی‌خواهانه هستند و علیه انگاره‌های فرهنگیِ ناصواب، قد علم کرده اند.
اصلا بجز این، باشد اثرِ ما حاملِ نگاه پیشرو نیست، نباید که آغشته به برداشت‌های ناصحیح از قشری از جامعه باشد.
خلاصه انقدر از این تصویر آندری‌یِف از یک بچۀ معلول در خانواده، به مثابه هیولا و عذاب، بَدَم میاد که حد یقف نداره؛ اما این مورد رو هم نمی‌تونم ندید بگیرم که همین بچه به بهترین نحو ممکن مسئولیت خود در درام و روایتِ داستان را ایفا می‌کند. 
یه ستاره برای این تصویر عجیب از یک «انسان»؛ پر!
نیم ستاره هم کم برای بازخوانی...

 ¿_ یه سوالِ عجیب و شاید مسخره:
"باید فهمید و نقد کرد، یا باید نقد کرد و فهمید؟" 
تقدم و تاخر با کدومه؟ 


جالب بود با فاصله این متن رو نوشتم.
چرا باید عجله داشته باشیم همیشه؟ 

ترمز!
        

49

          خدای من، هر صفحه از این کتاب نفس من را بند می‌آورد.
و اما داستان کتاب چیزی نیست جز زندگی واسیلی. همین و بس. هیچ اکشن و حتی هیچ سفری در این داستان نیست اما شما را وادار به ساعتها نشستن و خواندن می‌کند. و چه بگویم از قلم آندری‌یف و ترجمه و ترجمه و ترجمه‌ی شاهکار. توصیفاتی که فقط می‌تواند الهام یک خدای شعر در ذهن آندری‌یف باشد.
آندری‌یف را به عنوان پدر اکسپرسیونیسم ادبیات روس می‌شناسند و سبک ادبی‌اش را ترکیبی از عناصر مکاتب ادبی رئالیسم، طبیعت‌گرایی و نمادگرایی روسی می‌دانند. اما فارغ از ایسم‌ها باید بود و فقط خواند و لذت تام برد.
سفر فیزیکی در داستان نیست اما روح واسیلی دائم در سفر است در حال تکامل و یا حتی در حال سقوط. دومین کتابی است که از آندری‌یف خوانده‌ام و یکی از بزرگترین دستاوردهایی که در کتاب خواندنم دارم آشنایی با این قلم است. تا حدودی حال و هوای آندری‌یف با تولستوی برای من شبیه به هم است و در تمام مدتی که زندگی واسیلی را می‌خواندم به یاد پدر سرگی افتادم.
        

35