یادداشت axellee

axellee

axellee

1404/4/5

        همان‌طور که چخوف عزیزم پیش از مرگ و پس از خوندن این کتاب گفت: «هیچ می‌دانی چه وحشتی الآن به جانم افتاد؟ وای، چه کابوسی بود، این رمان!» باید بگم که بله... عجب کابوسی بود.

ویژگی خاص قلم لیانید آندری‌یف همینه: به رؤیا می‌بره، بدون اتفاق خارق‌العاده‌ای، داستان قلب و ذهن خواننده رو هدف قرار می‌ده. داستان واقعیه، عادیه و قابل لمسه.

شخصیت اصلی این کتاب یک کشیش ارتدوکس روس هستش که برخلاف کشیش‌های کاتولیک، می‌تونن ازدواج کنن. پدر واسیلی خودش پسر یک کشیشه و پس از ازدواج، صاحب سه فرزند می‌شه: دخترش، واسیلی کوچک اول و واسیلی کوچک دوم.

بله، هردو پسرش هم‌اسم خودش هستن. و حتی دخترش هم، هم‌اسم همسرش هستش.
پس از مرگ واسیلی اول، زندگی پدر واسیلی دچار دگرگونی شدیدی از نظر روانی و اعتقادی می‌شه. و این کتاب، داستان شروع این شک و جنون تا پایانیه که به نوعی می‌شه پایانِ باز تفسیرش کرد.

خوندن این کتاب، مثل باقی کتاب‌های آندری‌یف برای من لذت‌بخش بود. و اگه بخوام بین چهار کتابی که ازش خوندم رتبه‌بندی کنم، بعد از یادداشت‌های شیطان در جایگاه دوم می‌ذارمش.
نمره‌ای که بهش می‌دم، ۴ هستش.
درمورد پیشنهاد دادن این کتاب، نمی‌تونم با قطعیت بگم «حتما بخونید»، چون فضای کتاب برای هر روحیه‌ای مناسب نیست و بهتره اول کتاب‌های دیگه‌ای از آندری‌یف بخونید و با قلمش آشنا بشید.
~~

همه اینا رو اول گفتم تا برم سراغ نظر و نقدم درمورد این کتاب که ممکنه شامل کمی اسپویل هم باشه. از اونجایی که واقعا بلد نیستم خوشگل و ادبی بنویسم، به سبک خودم می‌گم:]

من پدر واسیلی رو درک می‌کنم. اون پسر یه کشیش بود و خودش هم کشیش بودن رو انتخاب کرده بود. چون تمام عمر، کتاب مقدس رو خونده بود و به خدا ایمان داشت. و همین‌طور عاشق مردم بود. این راه رو انتخاب کرده بود تا مرهمشون باشه. هرچند خودش احساس بیگانگی می‌کرد.
پس از مرگ پسر اولش، دچار فقدان و غم شد و احساس بی‌عدالتی می‌کرد (احتمالا)، ولی همچنان سعی می‌کرد ایمانش رو حفظ کنه، هرچند خودش هم می‌ترسید اقرار کنه که پایه‌های ایمانش متزلزل شدن.
به‌هرحال اون یه کشیش بود که نماینده دینش حساب می‌شد و با یه آدم عادی فرق می‌کرد.

اولش فکر می‌کرد این غم مخصوص خودشه و فقط خودش دچارش شده، ولی کم‌کم تو مراسم‌های اعتراف به گناه متوجه شد باقی افراد هم این احساسات رو حس می‌کنن و اونا هم زجر می‌کشن.
چیزی که باعث شد بیشتر به شک بیفته که «اگه همه دارن زجر می‌کشن و زندگی همه سخته، پس خدایی که من دارم از لطف و مرحمتش می‌گم، کجاست و چه می‌کنه؟»

ولی بعد از دومین غم بزرگی که تجربه کرد، ایمانش فکر می‌کنم کاملا فروپاشیده بود؛ اما با چنگ و دندون تلاش کرد نگهش داره و به خوندن افراطی کتاب مقدس رو آورد.
احتمالا برای اینکه دلیل زندگی مشقت‌بار و دردهایی که تو زندگیش هستن رو پیدا کنه. و این رو تو تلاش‌هاش برای اثبات معجزه و لطف خدا به یک نابینای مادرزاد به پسرش می‌شه دید.
که حتی اگر فرد با یه بدبختی بزرگی مثل نابینایی (به تصور پدر واسیلی) به دنیا بیاد، تهش خدا نور زندگیش می‌شه و بهش معجزه بینایی می‌ده.
و این باعث می‌شه امیدوار بشه که این رو تو زندگی خودش یا اطرافیان ببینه، تا مطمئن بشه که خدایی هست و سختی‌ها در نهایت یه نتیجه خوب در زندگی زمینی دارن.

در واقع واسیلی کوچک آینه درون پنهان پدر واسیلی هستش. چون از خشم و بی‌ایمانی پدر و غم و رنج مادر زاده شد.
پدر واسیلی ساکت و خودخور هستش و همیشه متفکر به نظر می‌رسه و درد خودش رو حتی پنهان می‌کنه، ولی واسیلی کوچک درنده‌خو و لجبازه که هر چیزی رو بخواد باید به دست بیاره.
شاید نماد چیزیه که پدر واسیلی نمی‌تونست باشه.

از طرفی پدر واسیلی به خاطر کشیش بودنش به این نوع زندگی زنجیر شده بود. و این زنجیر شدن رو هم تو پسرش با معلولیت می‌شد دید، که پسر با معلولیت معنا می‌شد و پدر با روحانیت. و هردو جز جدانشدنی این دو بودن.
و همین‌طور حس می‌کنم رنج پدر واسیلی به خاطر پسرش، نه به خاطر نقص پسر، بلکه به خاطر این بود که خودش رو گناهکار می‌دونست و حس می‌کرد باعث رنج پسرش شده.
و وجود پسر، سند گناهکاری خودش بود و این عذابش می‌داد.
و حتی قسمت توهم پایانیش، اینکه پسرش رو تو تابوت می‌دید، به خاطر این بود که منتظر معجزه‌ای برای رهایی پسر از اون معلولیت بود.
و وقتی تصورش از معجزه خدا خراب شد، احساس کرد زندگی پسرش هم با این معلولیت تفاوتی با مرگ نداره.
یا — شایدم احساس می‌کرد تقاص گناهشه، به‌عنوان کشیشی که رحمانیت خدا رو زیر سوال برده و بهش شک کرده.
و واسیلی کوچک زاده شد و مرد، تا پدر تاوان پس بده.

و در نهایت، پایان این کتاب برای من این‌طور تفسیر می‌شه که این خودِ پدر واسیلی نبود که مرد؛ بلکه ایمانش بود که به‌کلی از بین رفت.
و اون وحشتی که مردم رو به فرار واداشت، نه از دیدن یک مرد درهم‌شکسته، بلکه از تماشای مرگِ ایمان بود.
چون وقتی نماینده‌ی دین، کسی که سال‌ها واسطه‌ی بین خدا و خلق بوده، دیگه نتونه امیدی به رحمت خدا داشته باشه، پس چه امیدی برای بنده‌ی معمولی باقی می‌مونه؟
      
23

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.