یادداشتهای ناصر حافظی مطلق (112)
1403/12/10

ادبيات عليه استبداد 1) "ادبيات عليه استبداد" عنواني است كه مترجم براي ترجمۀ كتاب "The Zhivago affair: the Kremlin, the CIA, and the battle over a forbidden book " برگزيده است. كتاب در سال 2014 ميلادي و توسط "پترا كووي" (Couvee Petra) و "پیتر فین" (Peter Finn) نگاشته شده و در سال ۱۳۹۷ توسط "بيژن اشتري" ترجمه و در نشر ثالث به چاپ رسيده است. اين كتاب شرححالی است از "باريس پاسترناك" (Boris Pasternak)، شاعر و نويسندۀ روسي، با تأكيد بر شرح شكلگيري اثر ماندگارش: "دكتر ژيواگو" (Doctor Zhivago) و عواقب و حواشي آن. 2) در سال 1910 ميلادي، "لئونيد پاسترناك" (Leonid Pasternak)، نقاش، مجسمهساز و هنرمند روسي، با شنيدن خبر وضعيت "لف تالستوي" (Lev Nikolayevich Tolstoy) در ايستگاه قطار "آستاپوف" (Astapovo)، بلافاصله با پسر جوانش، "باريس"، به ملاقات "تالستوي" و بر بالينش شتافت. تقدير چنین بود كه آن پسر جوان كه در زمرۀ آخرين زائران "تالستويِ" در حالِ مرگ به شمار ميآمد، بعدها در مقابل نظام كمونيستي همان نقشي را متقبل شود كه "تالستوي" در مقابل حكومت تزاري ايفا كرده بود. "باريس پاسترناك" كه همواره بهعنوان يكي از توانمندترين شاعران روسيه قلمداد ميشد، در كنار ترجمه و ساير فعاليتهاي ادبي و هنرياش، تصميم به نگارش يك رُمان گرفت، رُماني به نام "دكتر ژيواگو". كتاب در روسيه اجازۀ انتشار پيدا نكرد و ضدانقلاب شناخته شد، اما ناشري ايتاليايي در سال 1957 ميلادي آن را منتشر ساخت و ناگهان اين كتاب بهعنوان ابزار تعيينكنندهاي در فضاي جنگ سرد ميان شوروي و آمريكا درآمد. 3) سازمانهاي اطلاعاتي غرب اين كتاب ممنوعه را به هر شكل ممكن منتشر و پخش كردند و نظام كمونيستي شوروي نيز با تمام قوا به مقابله با آن و نويسندهاش پرداخت. "پاسترناك" از اتحاديۀ نويسندگان شوروي اخراج شد و تا مرز اخراج از شوروي هم پيش رفت. او بهشدت تحت نظر سرويس اطلاعاتي شوروي (KGB) بود و جنگ رواني و رسانهاي بزرگي عليهش به راه افتاد. او خائن به خلق شوروي، دشمن انقلاب كبير سوسياليستي و مزدور مواجببگير غرب معرفي شد، اما در سال 1958 ميلادي و درست يك سال پس از انتشار كتاب، جايزۀ نوبل ادبيات به او اهدا گشت. با فشار نظام شوروي "پاسترناك" مجبور شد جايزه را رد كند و دو سال باقيماندۀ عمرش در انزوا و رنج بگذراند. در سال 1965 اقتباسي سينمايي از كتاب و در آمريكا ساخته شد كه به يكي از پرفروشترین فيلمهاي تاريخ سينما تبديل گشت. 4) تمام كساني كه آن هجمۀ تبليغاتي بزرگ را عليه "پاسترناك" تدارك ديدند، سالها بعد با عذاب وجدان ابراز ندامت كردند. حتي "سرگی نيكيتا خروشچف" (Nikita Sergeyevich Khrushchev)، رهبر وقت شوروي، نيز بعدها ابراز پشيماني كرد. "يوگني پاسترناك" (Evgenij Pasternak)، پسر "باريس"، در سال 1989 ميلادي مدال نوبل پدرش را از آكادمي نوبل دريافت كرد و در سال 1990 اتحاد جماهير شورويِ در حال فروپاشي، تمبر يادبود "پاسترناك" را منتشر ساخت. قطعاً "ميخائيل گورباچف" (Mikhail Gorbachev)، آخرين رهبر شوروي، بهخوبی فهميده بود كه در نبرد نابرابر ادبيات با استبداد، كه در یکسویش تعدادي شاعر و نويسندۀ فقير و محروم و رنجديده مانند "پاسترناك" و "بولگاكف" (Bulgakov) و "سولژنستين"(Solzhenitsyn) و در سوي ديگرش يك نظام تبليغاتي عظيم كمونيستي به زعامت "لنين" (Lenin) و "استالين" (Stalin) و "خروشچف" و "برژنف" (Brezhnev) و مجموعهاي از نيروهاي اطلاعاتي و ايدئولوژيك قدرتمند و خبره بودند، ادبيات با اقتدار تمام و به شكل استهزاآمیزی استبداد را آنهم با قدرت كامل درهمشکسته است.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/9/15
پدر سرگئي ۱) "پدر سرگئي" داستان كوتاهي است نوشتۀ "لف تالستوي" كه در سال 1911 و پس از مرگش منتشر شد، اما ظاهراً در دهۀ 1890 ميلادي نگاشته شده است. برخي اين داستان را بهترين داستان "تالستوي" ميدانند. "پدر سرگئي" ترجمههاي متعددي به فارسي دارد و در سال 1917 ميلادي نيز فيلمي با اقتباس از آن در روسيه ساختهشده است. شايد سير داستان را بتوان با اين سه بيت از مثنوي مولوي مقايسه كرد: نیست ذکر بحث و اسرار بلند که دوانند اولیا آنسو سمند از مقامات تبتل تا فنا پلهپله تا ملاقات خدا شرح و حد هر مقام و منزلی که بپر زو بر پرد صاحبدلی ۲) "پدر سرگئي" با يك ضربۀ احساسي به راه تحول معنوي ميرود، اما اين مسير، خطي و سرراست نيست. شك و وسوسه همواره در کمیناند و سلوك در مسير يافتن خداوند اگرچه در ابتدا صعودي در كورهراههاي پیچدرپیچ مينمايد، اما درنهایت آشكار ميشود كه براي آن نياز به رفتنِ راه دوري نيست و به تعبير حافظ: سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد و آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا ميكرد ۳) "پدر سرگئي" به تعبيري خود "تالستوي" است آنگونه كه براي خود ميخواست. "تالستوي" در سال 1910 مانند "پدر سرگئي" بهقصد سفر به راه افتاد و در ايستگاه قطاري جان سپرد. و دور از ذهن نيست اگر بپنداريم كه سايۀ او بر ادبيات جهان و پس از مرگش، بسان سير معنوي "پدر سرگئي" راه سپرده است. كليساي ارتدكس در سال 1901 او را "مرتد" اعلام كرد، اما خدمت او به حيات معنوي عصرهاي بعد، كليساي ارتدكس را به حاشيۀ فراموشي رانده. صداي "تالستوي" بر گرامافوني كه "اديسون" به او هديه كرده بود ضبط شد و باقي است. بااینکه چندان با رويكرد مبارزات سوسياليستي موافق نبود، اما سردمداران كمونيست او را آينۀ انقلاب روسيه ناميدند. ۴) "پدر سرگئي" راهب شد تا برتر از كساني باشد كه خود را از او برتر ميشمردند و آنچه را كه ديگران و حتي خود او پيش از آن مهم برمیشمرد، در نظر خويش خوار گردانَد. اين توصيف "پدر سرگئي" از زبان "تالستوي" نشان ميدهد كه بيدليل نيست كه او را پيامبر نويسندگان روس مينامند. اكنون و پس از گذشتِ بيش از يك سده، شايد يكي از پرسشهای بنيادين "تالستوي" از خويشتن در كتاب "اعتراف" مبني بر معناي زندگي و آنچه از اين معنا پس از مرگش باقي ميماند، پاسخي بسيار فراتر ازآنچه خودش ميپنداشت پیداکرده باشد.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.
1403/9/10
شيطان 1) "شيطان" داستان كوتاهي است نوشتۀ "لف تالستوي" كه در سال 1889 نگاشته شده است، آن زمان كه شصتویک سال سن داشت و از شور جواني فاصله گرفته بود. "تالستوي" در سال 1909 پايان ديگري براي روايت داستان خود مينويسد و داستان در سال 1911 و پس از مرگش منتشر ميشود. داستان کوتاه "شیطان" در سال 1389 توسط "سروش حبیبی" به فارسی برگردانده شده و در نشر "چشمه" به چاپ رسیده است. این داستان محصول دورانی از زندگی "تالستوی" است که به روایت "نابوکف": "وجه اخلاقی درونش بر وجه زیباشناختی و شخصیاش چیره شده" و به روایتی بیپرواترین داستان او است تا جایی که نقل میکنند حتی دستنوشتههای داستان را از همسرش نیز پنهان میکرده. 2) شروع داستان با آیاتی از "انجیل متی" است. به نظر میرسد "تولستوی" این داستان را از جایگاه یک واعظ اخلاقی نوشته است و جدال بیپایان مردی با خویش را به تصویر میکشد که تصویری از جدال همۀ انسانها با خویشتنِ خودشان است. داستان بر مبنای دلباختگی و دلدادگی پیش نمیرود، بلکه موشکافی ژرفساختی عمیقتر است که روساختهایی مانند عشق میتوانند یکی از بروندادهای آن باشند. بر این اساس شاید بتوان اینگونه تعبیر کرد که حتی بسیاری از حالمایههای ارزشمند انسانی نوک کوه یخی هستند که بخش زیرین آن در مردابی از فلاکت درونی فرورفته است. 3) "تالستوی" در داستانهایش مخاطب را نه به بالای قلههای سراسر دستاورد و رضایت که به اعماق درونیترین لایههای ناآگاه میبرد، جایی که خواننده به شکل غیرمنتظرهای با جلوهای تاکنون ناشناخته از یک منِ ترسناک مواجه میگردد و دستوپا زنان در تلاش برای گریز از این خویشِ مهیب است. اما راهکار "تالستوی" که شاید بتوان آن را تالستوی درمانی نامید عبارت است از رویارویی با این فضای مهیب و تلاش برای پذیرش آن. چنین پذیرشی ابزاری است برای مسلح سازی خوانندۀ کتاب آنگاهکه دوباره به سطح بیرونی روساختهای زندگی بازمیگردد. 4) داستان "شیطان" در نگاه اول توصیف جدال درونی شخصیتی به نام "یوگنی" است، اما در ژرفای بیشتر عبارت است از وصف وسوسهانگیزی شخصیت دیگری به نام "سپتانیدا". یکی از این دو شخصیت باید نابود گردد و این بنمایۀ دو پایانبندی متفاوت و موازی روایت است. مفهوم شیطان از دید داستان "شیطان"، هیولایی مقیم در ژرفترین لایههای درونی انسان است و نه یک وسوسه کننده خارجی در جهان بیرونی. ترسناک بودن این ایده در اینجاست که راه فراری از این موجودِ نهفته در اعماق وجود نیست، مگر مواجهۀ رودررو و تلاش از پسِ شکستهای متعدد و بیپایان.
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.